در این یادداشت آمده است؛
در دو دههی گذشته، بارها اعدام دیدهایم. نه از تلویزیون، نه از اخبار، بلکه از فاصلهی چند قدمی. کسانی را که با آنها خندیدهایم، نفس کشیدهایم، روزها یا ماهها در یک فضا زیستهایم، بردهاند به جایی که دیگر بازگشتی در کارشان نیست. مرگ برای اعدامشده ظرف چند لحظه تمام میشود، اما برای ما زندانیان، از همان لحظات شروع میشود.
این روزها بابک شهبازی در آستانه حکم اعدام قرار گرفته و اجرای حکمش غریب الوقوع است؛ نه برای اجرای عدالت، بلکه برای اجرای تصمیمی که از همان روز بازداشتش، گرفته شده بود. هیچ روند قضایی واقعیای در این میان طی نشد. یک پروندهی امنیتی و مثل همیشه با سناریویی از پیش نوشته شده، یک بازجوییِ آلوده به فشار، تهدید و بیخوابی، یک دادگاه فرمایشی با قضاتی که هیچ بویی از شرافت و انسانیت نبردهاند. و اینبار یک شاهکار دیگر از قوه قضائیه علی خامنهای خودکامه قدرت پرست؛ رد درخواست اعادهی دادرسی، آن هم کمتر از ۲۴ ساعت بعد از ارائهی لایحه و ثبت درخواست اعاده دادرسی توسط وکلا به دیوان عالی کشور.
رد اعاده دادرسی در کمتر از ۲۴ ساعت، نه فقط نقض عدالت، بلکه تمسخر آن است. در پروندهی بابک شهبازی، نه نشانی از بررسی دقیق هست، نه جستوجوی حقیقت؛ فقط عجله برای کشتن.
مسئله فقط بابک نیست؛ مسئله، نهادینهشدن یک کشتار اداریشده، منظم و برنامهریزی شده است. قتلهایی که نه بر پایه اثبات جرم، بلکه بر اساس نیاز حکومتی طراحی میشوند که قربانی میخواهد؛ و قربانی را میسازد، اگر حتی وجود نداشته باشد. بابک شاید فقط «در لحظهی مناسب، سوژهی مناسبی برای کشته شدن» بوده است.
این دادرسی نیست؛ یک قتل سازمانیافته است. برنامهریزیشده، هدفمند، و با مهر تأیید نهایی حکومت و در رأس این حکومت، کسی نشسته که دیگر حتی زحمت نمایش عدالت را هم به خود نمیدهد: علی خامنهای. همهچیز زیر سایهی ارادهی او شکل میگیرد. وقتی میخواهد ببخشد، متهم با دهها و صدها و هزاران میلیارد تومان اختلاس و دزدی میشود ریبس مجلس و امام جمعه، و وقتی بخواهد حذف کند، طناب دار زودتر از دادنامه آماده میشود.
اعدام بابک شهبازی اعدام یک فرد نیست؛ یک پیام است:
«علی خامنهای میکشد تا حکومت کند.»
او به ما میگوید عدالت را فراموش کنید، چون اینجا تنها چیزی که اهمیت دارد، بقای من است.
در تمام این ماجرا، هر مرحله از «روند حقوقی» فقط نقابی بوده برای پوشاندن یک واقعیت: ما با حکومتی مواجهیم که جان انسان را ابزار بقا میداند.
وقتی حکومتی تا این اندازه از مرگ تغذیه میکند، دیگر نامش نه جمهوری است، نه اسلامی؛ یک دستگاه مرگ است با صورتک دین.
ما مخالف اعدامیم، چه برای بابک، چه برای قاتل فرزندمان، اگر روزی در موقعیت مشابه باشیم. اما امروز فراتر از آن ایستادهایم:
- باید این ماشین مرگ را متوقف شود. باید گرهِ طناب دار از گردن کشورمان باز شود.
- باید نشان داده شود این قتلهای حکومتی که توسط حکومت نامشروع ج.ا انجام میگیرد نه فقط مثل گذشته پذیرفتنی نیست بلکه همه تلاش کنیم هزینه اینگونه جنایتهای سازمانه یافته برای حکومت افزایش پیدا کند.
بابک هنوز زنده است و این مسئولیت ما را چند برابر میکند، بجای سوگواری در فردای اعدام همه باید بدانیم، اگر امروز بسیاری از کسانیکه با اینگونه احکام جنایکارانه روبرو شدهاند و هنوز زندهاند، نه بهخاطر لطف حکومت، که بهخاطر فشار، اعتراض، و ایستادگی مردم است و آنها که کشته شدهاند، ننگی ابدی است بر پیشانی علی خامنهای -نه به عنوان یک رهبر، بلکه بهعنوان رهبر یک گروه تبهکار - خواهد ماند.
ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان
زندان تهران بزرگ؛ ۱۴مرداد ۱۴۰۴