شکدم که اکنون بهعنوان تحلیلگر سیاسی و سخنگوی یک نهاد حامی اسرائیل با نام «ما به اسرائیل ایمان داریم» فعالیت میکند، نوشت: «جمهوری اسلامی تنها به فریب دادن مردم خود قانع نیست و جاهطلبیهایش تا مجذوب ساختن غرب با روایتی از مظلومنمایی نیز امتداد یافته است.»
او مینویسد: «و غرب، هربار فریب میخورد. ما ژست میگیریم، بیانیه صادر میکنیم، تحریم اعمال میکنیم؛ اما پشت واژههای جدیمان، ارادهای برای مقابله با فساد زیرین نداریم.»
به عقیده شکدم، «نمیتوان از مهارتی که این رژیم در نقاب زدن چهرهی مظلوم به خود دارد، در حالی که داس ظلم را در دست گرفته، شگفتزده نشد. در اینجا، قربانی بودن نه بهعنوان وضعیت اسفبار و قابل ترحم، بلکه چونان گرزی درخشان است، سلاحی صیقلخورده برای بریدن، بیسلاح کردن و ساکت ساختن دیگران. رژیم ایران جهان را همانند ویولونیست ماهری مینوازد، نه با نغمههایی دلنشین، بلکه با آواهایی ناساز، مملو از ترس، تفرقه و سردرگمی اخلاقی.»
در ادامه ترجمه کامل یادداشت کاترین پرز-شکدم که با تیتر اصلی «Iran’s theater of victimhood: How the Islamic Republic poisons minds and nations - opinion» روز ۴ اوت ۲۰۲۵، در جروزالم پست منتشر شده را بخوانید؛
جمهوری اسلامی ایران، کیمیاگری کهنِ تبدیل قربانی بودن به ابزاری برای امپراتوریسازی را به کمال رسانده است.
نمیتوان از مهارتی که این رژیم در نقاب زدن چهرهی مظلوم به خود دارد، در حالی که داس ظلم را در دست گرفته، شگفتزده نشد. در اینجا، قربانی بودن نه بهعنوان وضعیت اسفبار و قابل ترحم، بلکه چونان گرزی درخشان است؛ سلاحی صیقلخورده برای بریدن، بیسلاح کردن و ساکت ساختن دیگران. رژیم ایران جهان را همانند ویولونیست ماهری مینوازد،نه با نغمههایی دلنشین، بلکه با آواهایی ناساز، مملو از ترس، تفرقه و سردرگمی اخلاقی.
نحوهی طبقهبندی انسانها توسط این رژیم را ببینید؛ جمهوری اسلامی همانند گیاهشناسی که گیاهان سمی را با دقت و نیتی شوم دستهبندی میکند، انسانها را بر مبنای قومیت، دین، گرایش جنسی و دیگر هویتها جدا میسازد؛ آنها را میچیند، تثبیت میکند و سپس همانند تیغی برنده برای دریدن بافت لطیف جامعه به کار میگیرد.
کردها را مقابل آذریها قرار میدهد، سنیها را علیه شیعیان، زنان را برابر مردان؛ رژیم بهخوبی درک کرده که مطمئنترین راه برای تضعیف مردم، متلاشی کردن وحدتشان و تقلیل آنها به قبیلههایی در حال نزاع است.
چه چیزی باقی میماند زمانی که همهی پیوندهای ملتسازی تکهتکه شده باشد؟ ایدئولوژی، اما نه ایدئولوژیای پرشور و حیاتبخش، بلکه آیینی خشک، عبوس و بیروح، مانند نقاشیای تکرنگ بر بوم تمدنی که زمانی سراسر رنگ و شور بود.
ایران، سرزمین حافظ و مولوی، دانشمندان و شاعران، توسط حاکمانش به صحنهی نمایشی تقلیل یافته؛ تئاتری پرزرق و برق که در آن تظاهر به تقوا همهچیز است و روح انسان هیچ. این حکومتداری نیست، بلکه استبداد در لباس تئاتر است.
ملاها کشوری بنا کردهاند که نه فقط اطاعت، بلکه همدستی را مطالبه میکند، اتاق پژواکی بیپایان که در آن شهروندان باید شعارهای روز را تکرار کنند، در حالی که چشمانشان را بر وحشیگریِ نگهدارندهی همین نظام میبندند. ایدئولوژی که روزی ابزار حکومت بود، اکنون به بت آن تبدیل شده و قربانی میطلبد؛ قربانی حقیقت، فردیت و حتی عشق.
تبلیغات جمهوری اسلامی
اما رژیم تنها به مهار مردم خود بسنده نکرده. جاهطلبیهایش بسیار فراتر از مرزها میرود. با جذابیت مخرب و نرم حرفهایترین شیادان، تهران غرب را با روایتی از قربانی بودن افسون کرده، روایتی آنقدر ماهرانه و جذاب که حتی درخشانترین ذهنها نیز فریب آن را خوردهاند.
روشنفکران غربی که در احساس گناه پسااستعماری غوطهورند، ایران را نه زندانی تئوکراتیک، بلکه شهیدی بدفهمیده شده میبینند؛ ملتی نجیب که از سوی امپریالیستها آزار دیده. چه خندهای باید تهران از این تئاتر پوچی بکند! بودن همزمان در نقش زندانبان و زندانی، ظالم و مظلوم، شاهکار تبلیغات است.
جمهوری اسلامی این بازی را دهههاست که انجام میدهد، با صبری چون عنکبوتی که تار میتند. هر تارش با دقت نهاده شده؛ سخنرانیای اینجا، مانوری دیپلماتیک آنجا، صحنهای از خشمِ نمایشی برای جلب توجه رسانههای بینالمللی.
و غرب، هربار فریب میخورد. ما ژست میگیریم، بیانیه صادر میکنیم، تحریم اعمال میکنیم؛ اما پشت واژههای جدیمان، ارادهای برای مقابله با فساد زیرین نداریم.
دانشجویان ما - چشمانداز فردا - شاید تراژیکترین قربانیان این نمایش باشند. از سالنهای دانشگاه کمبریج تا محوطههای کالیفرنیا، برمیخیزند و خود را حافظان عدالت و مدافعان مظلومان مینامند. اما عدالت چه کسی؟ مظلومیت چه کسی؟ اینها همان روایتهایی است که تهران با دقتی بینظیر پرورانده.
گویی رژیم، در جوانان غرب، عروسکی خیمهشببازی یافته؛ واژههایی به آنها میدهد که نجیبانه بهنظر میرسند، اما فقط بیرحمی را پنهان میکنند.
چگونه این کارساز شد؟ چرا؟
چگونه چنین شد؟ چگونه وارثان خرد روشنگری و تفکر لیبرال اینچنین فریب خوردند؟ بخشی از پاسخ در غرور اخلاقی ماست. ما عاشق احساس درستکاری هستیم؛ عاشق نمایش اعتراض، مشت گرهکردن بر ضد “ظالمان” تاریخ.
پس، وقتی تهران از ظلم غرب قصهسرایی میکند، گوش میدهیم، سر تکان میدهیم، یادداشت برمیداریم، و چارچوبهای پیچیدهی سرزنش طراحی میکنیم؛ در حالی که conveniently فراموش میکنیم که ظالم واقعی در این داستان نه یک مفهوم انتزاعی به نام «غرب»، بلکه همان رژیمی است که شهروندانش را زندانی میکند، شاعران را شلاق میزند و زنان را سنگسار.
این همان شگرد همیشگی جمهوری اسلامی است: تفرقه، سردرگمی، وارونهسازی. رهبرانش بهتر از ما درک کردهاند که میدان جنگ قرن بیستویکم نه بیابانی دورافتاده، بلکه ذهن انسان است. آنها جنگ را نه با تانک و هواپیما—گرچه آنها را هم دارند—بلکه با روایتها، با داستانها، با آمیزهای افیونی از رنج و عظمت به پیش میبرند؛ ترکیبی که حتی تحصیلکردهترین انسانها را نیز به همدستانی ناآگاه بدل میکند.
هدفشان تصرف خاک نیست، بلکه تصرف تخیل است؛ استعمار واژگان اخلاقی جهان.
در همین حال، مردم ایران بهطرزی غیرقابل تصور رنج میکشند: سختیهای اقتصادی روزمره که با فساد و بیکفایتی تشدید میشود؛ تهدید دائمیِ بازداشت یا بدتر از آن برای هر صدای مخالف؛ و فضای خفهکنندهی کنترل ایدئولوژیک که از کلاس درس تا اتاق خواب را دربر میگیرد.
اما این صداهای رنجکشیده، یا در میان تبلیغات رژیم خفه میشوند، یا در هیاهوی کورِ غربیهایی که به اشتباه، ظلم را مقاومت و خشونت را شجاعت میپندارند.
جمهوری اسلامی از این سردرگمی تغذیه میکند. میداند تا زمانی که جهان دوقطبی بماند؛ میان شرق و غرب، میان دانشجویان معترض و دولتهای موسوم به جنگطلب، قدرتش پابرجا میماند. رژیم مانند شعبدهبازی است که ما را درگیر ترفند میکند، در حالی که «جادوی واقعی» جای دیگری و دور از نگاهها رخ میدهد.
ما درباره تحریمها بحث میکنیم، از دیپلماسی رنج میکشیم، و در همین حین، تهران با صبر و دقت، ملت را از درون تهی میسازد؛ تهی از معنا، تهی از وحدت، و پرشده با بخار سمی ایدئولوژی.
و در اینجاست که تراژدی پنهان است: مردم ایران، همان رژیم حاکم نیستند. آنها نه ملاهاییاند که مدعیاند نمایندهشان هستند، نه پاسدارانی که با گلوله و باتوم سکوت را تحمیل میکنند. آنها مردمی پرافتخار، متنوع و زیبا هستند، وارث یکی از کهنترین تمدنهای جهان، که در قفس آهنین سیستمی گرفتار شدهاند که هنر تظاهر به ضعف در عین سرکوبِ ضعیفان را به نهایت رسانده است. غرب، در اشتیاق برای عادل بهنظر آمدن، بارها این تمایز حیاتی را فراموش کرده.
باید نقابها، روایتها و افسانههای راحتالحلقوم را کنار زد. باید جمهوری اسلامی را آنگونه که هست دید: نه قربانی، بلکه درنده؛ نه فانوس مقاومت، بلکه کارخانه دروغ.
و باید شجاعت داشته باشیم تا کسانی را که خواه از سر سادهلوحی یا خودپسندی، روایتهای رژیم را چونان حقیقت تکرار میکنند، به چالش بکشیم. در غیر این صورت، خود ما هم شریک جنایتی هستیم که نهتنها ایران را، بلکه شفافیت اخلاقی جهان را رو به فساد برده است.