به گزارش آیندگان؛ شهرداری نیویورک نزدیک ۱۱۵ میلیارد دلار بودجه دارد و ۳۰۰ هزار نفر هم در شهرداری این شهر هشتونیم میلیونی کار می٬کنند. سوسیالیست سیوسهساله دارد قواعد سیاست نیویورک را از نو مینویسد. آیا میتواند شهر را بهعنوان شهردار دگرگون کند؟
زهران ممدانی، سوسیالیست ۳۳ ساله و مهاجرِ زاده اوگاندا، پس از پیروزی شوکآور در انتخابات مقدماتی، در نظرسنجیها ۱۵ امتیاز از اندرو کومویِ مستقل جلوست و با روایت شخصیِ قدرتمند و تصویرِ شهری مهربانتر، قواعد سیاست نیویورک را بازنویسی کرده است.
کمپین او بر سه وعده اقتصادیِ روشن میچرخد: «فریز چهار ساله اجاره» در واحدهای اجارهثابت، «اتوبوسِ رایگان و سریعتر»، و «مراقبت همگانیِ کودک از ششهفتگی».
او با اتکا به رأیِ مستأجران، جوانان، مسلمانان و جنوبآسیاییها و نیز بخشی از دموکراتهای ناراضی از جنگ غزه، ائتلافی تازه ساخته و حتی نزد برخی مدیران بنگاهها احترام محتاطانه برانگیخته است؛ هرچند طبقهٔ ثروتمند شهر زنگ خطر را به صدا درآورده است.
ممدانی گذشتهای پرچالش با پلیس دارد—از حمایت از «کاهش بودجه» تا امروز که پلیس را «کالای عمومی» میخواند و وعدهٔ انتقال رسیدگی به بیخانمانی و سلامتروان به «ادارهٔ ایمنی اجتماعی» را میدهد. بحران مسکن محور اصلیِ برنامه اوست: تکیه بر هیئت دستورالعملِ اجاره برای فریز، با پذیرش اینکه بدون ساخت انبوهِ مسکن و همراهی آلبانی، راهحلِ کامل ممکن نیست و «تنبیهِ مالکان» هدف او نیست.
پیشینه خانوادگی هنریـفکری (میرا نایر و محمود ممدانی)، مهارت تصویری در شبکههای اجتماعی و حضور میدانیِ خستگیناپذیر او را به چهرهای نسلساز بدل کرده، اما همین ویژگیها سیبلِ حملات، از برچسب «کمونیست» تا اتهام یهودستیزیاش نیز شده است. منتقدان، تجربه و تیمِ اجراییاش را سؤال میکنند؛ حامیان، شهامتی را میبینند که میتواند نیویورک را از «مدیریتِ از سرِ ناچاری» به «عظمتِ عمومی» ببرد. نتیجه: یا آزمون بزرگِ سوسیالدموکراسی شهری، یا برخورد سخت با واقعیتِ شهرداریِ نیویورک.
در ادامه مقاله اریک لاچ که با تیتر اصلی «What Zohran Mamdani Knows About Power» روز ۲۰ اکتبر ۲۰۲۵ در نیویورکر منتشر شده، را بخوانید؛
زهران ممدانی سیوسه ساله است—آنقدر جوان که با وجود اینکه بهطور منظم ورزش نمیکند، در سه سال گذشته دو بار ماراتن نیویورک سیتی را دویده است. در سال ۲۰۲۲، سال دوم حضورش در مجلس ایالتی نیویورک، با تیشرتی که رویش نوشته بود «اریک آدامز اجاره من را بالا برد!» دوید و در شش ساعت و چهار دقیقه به خط پایان رسید. تماشاگران چندانی به او اعتنا نکردند. سال گذشته، کمتر از یک ماه پس از آغاز کارزار شهرداریاش، با همان تیشرت و با این جمله افزوده بر پشتش «زهران آن را فریز خواهد کرد!» با سرعت هر مایل ۱۲:۵۴ در شهر قدم-دوید و باز هم تقریباً توجهی جلب نکرد. امسال، یکشنبهٔ ماراتن دو روز پیش از انتخابات شهرداری نیویورک است. نظرسنجیها نشان میدهند ممدانی پانزده امتیاز از نزدیکترین رقیبش، اندرو کومویِ فرماندار سابق، جلوتر است. دستیاران ممدانی میگویند این بار مسیر ماراتن را نمیدود، هرچند خلاف عادتش هم نیست. غریزهٔ او این است که در حرکت باشد، بیرون در شهر، جایی که مردم بتوانند او را ببینند.
قدم زدن در بهار و تابستان امسال در نیویورک همراه با ممدانی یعنی تماشای تولد یک ستاره؛ فرایندی که روی زمین هم به اندازهٔ آسمان تماشایی و گازآلود است. صبح روز انتخابات مقدماتی در ماه ژوئن، ممدانی با سرعتی که تیم محافظان تازهاش بتوانند برسانند، شهر را زیگزاگ طی کرد. در سکوی متروی جکسون هایتس، شرکتکنندگانِ سرخوش قطارهایشان را از دست دادند تا برچسبهای «رأی دادم»شان را به او نشان بدهند. بالای زمین، یکی از دستیارانش را به رستوران هندیِ نزدیک فرستاد تا برایش پان بیاورد—پیچِ برگِ بتل—که با ظرافت میجوید و حواسش بود هیچیک از مخلفات روی کتوشلوار و کروات تیرهای که به یونیفرم سیاسیاش بدل شده، نریزد. در اینوود، حتی دو داوطلبِ کمپین کومو با خجالت جلو آمدند تا با او سلفی بگیرند.
در لحظهای که کشور در تب ناسیونالیسم میسوزد و نیویورک لانهٔ رانت و رفیقبازی به نظر میرسد؛ هشت ماه پیش، اریک آدامز، شهردار، برای نجات خود از اتهامات فساد با برنامهٔ اخراج گستردهٔ مهاجرانِ دونالد ترامپ موافقت کرد—ممدانی کارزاری را پیش میبرد که شهر را بهعنوان فانوسی برای مهاجرانی چون خودش در آغوش میگیرد. پیروزیاش در انتخابات مقدماتی شوکی به مؤسسهٔ سیاسی وارد کرد و قدرتمندان آرامآرام به سوی او لغزیدند. باراک اوباما فردای آن روز با او تماس گرفت. پس از دورهای خواستگاریِ سرد در تابستان، کتی هوکول، فرماندارِ بسیار محتاطِ میانهرو، گرم و صمیمی از او حمایت کرد. واعظ آل شارپتون که از هیچ نامزدی—از جمله ممدانی—حمایت نکرده، به من گفت: «بهترین ورود به سیاست شهری را در میان تمام نامزدهایی که در زندگیام دیدهام داشته است.»
در برخی حوزههای ایدئولوژیک، نام ممدانی بدل به توتمی شده—کدِ هرآنچه در نیویورک غلط است، و خودِ نیویورک هم کدی برای هرآنچه در آمریکا غلط است. ترامپ او را در تروث سوشال «دیوانهٔ کمونیستِ ۱۰۰ درصد» نامیده است. جف بلاو، مدیرعامل غول املاکِ رِلیتد کامپنیز، و همسرش، سرمایهگذار، لیزا بلاو، اخیراً برای صبحانه اضطراریِ ثروتمندان فراخوان دادند. دعوتنامه چنین میگفت: «اگر بسیج نشویم، پایتخت مالی جهان در نوامبر به دست یک سوسیالیست سپرده میشود.» یک لابیستِ املاک به من گفت کسی را نمیشناسد که به خاطر ممدانی از شهر برود، هرچند «چند نفر را میشناسم که شاید پِیه-ا-تِر (خانهٔ دوم) کنند.» جان کاتسیماتیدیس، غول سوپرمارکت و از نزدیکان ترامپ، گفت: «فیدل کاسترو همین لبخند را داشت.»
سناتور چاک شومر و نماینده هاکیم جفریز هنوز از ممدانی حمایت نکردهاند، که گفته میشود بخشی از دلیلش انتقادهای او از اسرائیل است. در همین حال، بخش بزرگی از طبقهٔ سیاسی شهر در اطراف او در تکاپو برای جایگاه است. کاترین وایلد، رئیس دیرپای «شراکت برای شهر نیویورک»—گروه لابیِ رهبران تجاری—تابستان امسال میان ممدانی و اعضایش نشستهایی ترتیب داد؛ بسیاری بدبین ماندند، اما برخی با احترامی عجیب و تازه نسبت به این جوان بیرون آمدند. وایلد به من گفت: «بعد از اینکه با مثلاً سیصد مدیر جلسه گذاشتم، کسی پرسید از یک تا ده واکنشها را چطور ارزیابی میکنی؟ گفتم: “یکی تا ده.”» پاتریک گاسپارد، مقام دولت اوباما و رئیس پیشین «سنتر فور امریکن پراگرس»، از پاییز گذشته بیسروصدا به ممدانی مشاوره میدهد. او ممدانی را نمونه اولیه نسل جدیدی از سیاستمداران آمریکایی میداند که در جنبشِ حقوق فلسطین شکل گرفتهاند: «او اولین کسی است که به ساحل رسیده، اما درست آنسوی افق میتوانید کشتیهای بیشتری را ببینید که میآیند.»
در دیدار حضوری، ممدانی به همان اندازه که در ویدئوهای کارزارش که مرتب وایرال میشوند، با اعتمادبهنفس و حاضرجواب است، حسابگر و زیرک و سنجیدهگو هم هست. از برنی سندرز، که کارزار ریاستجمهوری ۲۰۱۶اش او را به آغوش سیاست سوسیالیستی کشاند، آموخته که بیوقفه به دستورکار اقتصادیاش برگردد؛ به ندرت بیش از چند دقیقه حرف میزند بیآنکه به وعدههایش بازنگردد: فریزِ اجاره در آپارتمانهای اجارهثابتِ شهر، رایگان و سریع کردن اتوبوسها، و ارائه مراقبت همگانی از کودکان از شش هفتگی. اما برخلاف سندرز که از حرف زدن درباره خودش بیزار است. او در سپتامبر به من گفت: «زهران به هیچ مشاوره سیاسی از جانب من نیاز ندارد»؛ ممدانی در روایتِ داستانِ خود، قدرتی یافته است.
اواخر مارس، نخستینبار ممدانی را حضوری در «قهوهخانه»، کافیشاپ یمنی در مورنینگساید هایتز،دیدم. صبحِ پس از پایانِ رمضان بود و نظرسنجیهای انتخابات مقدماتی نشان میداد او چیزی در حد دو رقمیِ پایین است، نفر دوم، اما با فاصله زیاد از کومو. یک قوری چای عدنی سفارش داد تا با هم شریک شویم و اگر صندوقدار او را شناخت، در چهرهاش علنی نکرد. روز قبل، ممدانی برای نماز عید به بیریج، کنزینگتن و جامائیکا—جوامع مسلمانِ بزرگِ بروکلین و کویینز، رفته بود و برای حدود بیستوپنج هزار نفر سخنرانی کرده بود. از بیمیلیِ رسانه به آن اعداد با ادب اما ناباورانه گفت: «همانجا است که حس اعتماد به نفس پیدا میکنم.»
شیوه صحبتِ ممدانی خواهنده و پرجنبوجوش است و گاهی به مرز تِدتاک میرسد. با دستافشانیِ فراوان حرف میزند و حلقههای نقره قطوری را که به دست دارد به نمایش میگذارد و دوست دارد از نلسون ماندلا، اف.دی.آر، تونی موریسون و ارسطو نقل قول بیاورد. جرعهجرعه چایاش را که مینوشید، با دقت درباره نه فقط آنچه بهعنوان شهردار انجام میدهد که درباره رأیدهندگانی که او را به پیروزی میرسانند حرف زد؛ مسلمانها و جنوب آسیاییها، مستأجران، جوانان، دموکراتهایی که با جنگ اسرائیل در غزه مخالفاند. وقتی درباره واکنشِ ناگزیر به پیشنهادهای پرهزینهاش تلنگرش زدم، شانه بالا انداخت: «از ایدههای خودم نمیترسم.» وقتی از دشواری کاری که قصد انجامش را داشت گفتم، لبخند زد: «فکر میکنم مدتهاست بیشتر تلاش کردهایم نبازیم تا اینکه بفهمیم چطور باید بُرد.»
حدود یک ماه پس از پیروزی در مقدماتی، ساعت سه بامداد در کامپالا، اوگاندا، با تماس فوریِ موریس کاتز، یکی از نزدیکترین دستیارانش، از خواب پرید. نیویورک عصر بود و تیراندازیِ جمعی در یک ساختمان اداری در پارک اونیو رخ داده بود. ممدانی برای جشنِ دیرهنگامِ ازدواجش در اوگاندا بود، سفری برای وداعِ او و همسرش، راما دواجی، با زندگیِ خصوصی. (این زوج در فوریه در دفتر ثبت ازدواجِ شهر عقد کرده بودند.) چهار قربانی و ضارب کشته شده بودند. پستهای اولیه و کممنبع در شبکههای اجتماعی حاکی از آن بود که کسی در حوالی حادثه فریاد «فریپَلِستاین!» زده است. یکی از قربانیان افسرِ خارج از خدمتِ پلیس نیویورک (NYPD) بود. تیراندازی از همین حالا آزمونی برای رهبریِ ممدانی توصیف میشد. زندگی خصوصی تمام شده بود.
نیویورکیها وقتی شهردار در زمان نامناسبی بیرون شهر گیر بیفتد، میتوانند بیرحم باشند. (در ۲۰۱۱، مایکل بلومبرگ با شایعه حضورش در برمودا هنگام طوفان برفی نیویورک، نزدیک بود از پا دربیاید.) ممدانی با اولین پرواز از انتبه برگشت، اما سفر بیستودو ساعت طول کشید. در هوا که بود، رقیبان به او تاختند. کومو، که حالا بهعنوان مستقل میدود، زنگ زد و با خبرنگاران درباره دیدگاههای ممدانی نسبت به پلیس سخن گفت. «تایمز» که چه در پوشش خبری و چه در صفحه نظر طی این مدت نسبت به صلاحیت ممدانی برای شهرداری آشکارا بدبین بود، گمانه زد که تیراندازی «شاید باعث شود برخی بیشتر او را زیر ذرهبین ببرند». لورا لومر، متحد ترامپ و ترولِ راستِ افراطی، پیشنهاد داد وزارت خارجه ورود دوبارهٔ ممدانی به کشور را ممنوع کند—سناریویی که دستیارانش آنقدر جدی گرفتند که با وکلا چک کنند.
اما وقتی ساعت هفت صبح به فرودگاه جیافکی رسید، بیدردسر از گمرک گذشت. پلیس نیویورک تأیید کرده بود که انگیزه ضاربِ پارک اونیو طرفداری از فلسطین نبوده؛ او کارگر کازینویی از لاسوگاس بود که در دبیرستان حین فوتبال آسیب مغزی دیده بود و هدفش مقرّ اصلی NFL در همان ساختمان بود. از فرودگاه، او را سوار یک شاسیبلندِ آماده کردند و مستقیم به خانه افسرِ کشتهشده، دیدارال اسلام، بردند. اسلام، مهاجر مسلمانِ بنگلادشی که برای کمک به قسطِ خانهٔ خانوادهاش بهعنوان نگهبان در همان ساختمان کار میکرد، از همان نیویورکیهایی بود که ممدانی دریافته بود در سیاست شهری اغلب نادیده گرفته میشوند. در خانه اسلام در برانکس، والدینِ افسر، بیوهٔ باردارش، فرزندانش و دیگر بستگان داغدار از او استقبال کردند. چند دقیقهای با آنها گریست. سپس، با مهماننوازیِ بنگلادشی، خانواده برای نامزدِ شهرداری صبحانه آوردند.
صبحِ تشییعِ اسلام، خیابانهای پارکچِستر، محلهای با خانههای ردیفی آجری و فروشگاههای زنجیرهای، در دو طرف بزرگراه بسته بود. مقابل مسجد، پارکچستر جامع مسجد، هزاران افسر در سکوت تماشا میکردند که صدها مرد و پسر بر روی سجادههایی که در خیابان و پیادهروها پهن شده بود نماز میخواندند. هلیکوپترها در ارتفاع پایین پرواز میکردند. نه خیلی پیشتر بود که پلیس نیویورک بسیاری از جوامع مسلمان را مانند جبهههایی در جنگ با تروریسم تلقی میکرد، و با این حال هر سال مسلمانان بیشتری به نیرو میپیوندند، به عمدتاً همان دلیلی که صد و پنجاه سال پیش ایرلندیها پیوستند؛ NYPD یکی از معدود کارفرمایان بزرگ شهر است که مهاجران کارگر میتوانند به ارتقا در آن امید داشته باشند.
طبق عرف اداره، اسلام در مراسم تشییع به درجه کارآگاهیِ درجهیک ارتقا یافت. داخل مسجد، آدامز، هوکول و دیگر مسئولان دعوتشده با کتوشلوارهای تیره در ردیفهای جلو روی صندلی نشستند. ممدانی آنسوی سالن، روی زمین میان سوگواران نشست. در کارزار مقدماتی، او سه بار جداگانه به همین مسجد سر زده بود و از زمان تشییع نیز به دیدار خانوادهٔ اسلام ادامه داده است. به من گفت: «او همان کسی بود که ریشِ پدرش را میزد.»
پلیس موضوعی ناهموار برای ممدانی است؛ اگر انتخاب شود، رئیس ادارهای خواهد بود که زمانی از کاهش بودجهاش حمایت میکرد. در ژوئن ۲۰۲۰، در اوج اعتراضاتِ مربوط به جورج فلوید، توییت کرد: «برای دانستن اینکه NYPD نژادپرست، ضدکوییر و تهدیدی بزرگ برای امنیت عمومی است به تحقیق نیازی نداریم.» مانند اظهاراتش درباره اسرائیل، گفتههای سابقش درباره پلیس به وسواس توسط مخالفانش زیر و رو شده است—اما یک تفاوت کلیدی این است که مدیریت پلیس بخشی روزمره از کار شهردار است.
میراث هر شهردارِ نیویورک در دوران اخیر با NYPD شکل گرفته است. دستاوردهای بلومبرگ در اداره شهر همیشه در کنار حمایت او از «توقیف و تفتیش» سنجیده خواهد شد. بیل دِ بلازیو، که در روزهای اولیهٔ «جان سیاهپوستان مهم است» در قدرت بود، هرگز صحنه پشت کردن صدها افسر به او در مراسم تشییع دو افسرِ کشتهشده را فراموش نکرد. اریک آدامز که کارش را بهعنوان افسر مترو آغاز کرد، بخشی به خاطر مناسباتش با دوستان قدیمیِ فاسد در اداره از پا درآمد. در کارزار، ممدانی واژه «کاهش بودجه» را کنار گذاشت؛ اخیراً قول داده اگر انتخاب شود با پلیس نیویورک همکاری کند. به من گفت اکنون پلیس را کالای عمومی میداند، از این حیث که «بخشی حیاتی از شیوه تأمینِ امنیت عمومی است». اما در توضیحِ چراییِ تغییر نظرش - جز اینکه حالا نامزد شهرداری است - دستوپا زده است.
یکی از موتیفهای شاعرانهتر کارزارش «عظمتِ عمومی» است؛ این ایده که سوسیالیستها لازم نیست در مسائل کیفیتِ زندگی سازش کنند. در چند ماه گذشته کوشیده بدگمانیاش به پلیس را به مسئلهای منابع انسانی بازقالببندی کند، مانعی برای عظمت: از مأموران ردهپایین مرتباً خواسته میشود موقعیتهای پریشانسازی را خارج از مهارتشان مدیریت کنند—مانند مواجهه با بیخانمانها و بیماران روان. امید دارد با ایجاد «ادارهٔ ایمنی اجتماعی» این وظایف را از دوششان بردارد، هرچند به اذعان خودش، برخی جزئیات «هنوز تعیین نشده» است. به تحریکِ مصاحبهگر «تایمز» در سپتامبر، نیمهعذرخواهی از توییتهای قدیمی دربارهٔ پلیس کرد، اما اینکه دیدگاههایش تکامل یافته را رد میکند. گفت: «اصول همان است. در طول مسیر درسهایی هم میآموزید.»
کم نیستند مخالفانی که تردید دارند فردی در سنوسال و با تجربه او قادر باشد بزرگترین شهر کشور را اداره کند. بودجه نیویورک ۱۱۶ میلیارد دلار است، ۳۰۰ هزار کارمند دارد و اداره پلیسی بزرگتر از ارتش بلژیک. بیش از یک قرن است که مردم میپرسند آیا این شهر اصلاً قابل اداره است؛ جز فیورلو لاگواردیا—که پول «نیو دیل» مثل باران بر سرش میبارید—هر رهبر آرمانخواهی که به شهرداری رسیده به نوعی زخمی از آن بیرون آمده است. لینکلن استفنز، افشاگر، در ۱۹۰۳ نوشت: «شهردار خوب معلوم میشود ضعیف یا ابله یا “نهچندان خوب”… یا مردم منزجر میشوند.» یک کهنهکارِ شهرداری اخیراً به من گفت: «مدام تصمیمهای بدی میگیری که میدانی بد است. دو گزینه بد جلویت میگذارند و باید یکی را انتخاب کنی، و این میشود روزت.»
اگر ممدانی انتخاب شود، ممکن است پلیس نیویورک به جمعآوری اردوگاههای بیخانمانها و برچیدنِ اجباریِ معترضانی که پلها یا جادهها را مسدود میکنند ادامه دهد؛ هنوز اینها را منتفی نکرده است. (یکی از دستیارانش گفت: «دولتِ او در پیِ جرمانگاریِ اعتراض مسالمتآمیز یا فقر نخواهد بود.») در یک فوروم اخیر درباره ایمنی عمومی به میزبانی نشریه سیاستگذاری «وایتال سیتی»، از او درباره بازداشت اجباری بیماران روان پرسیدند. ممدانی گفت: «راهِ آخر است. اگر هیچ چیز دیگری کار نکند، آنوقت آن هست.»
ممدانی در ۱۹۹۱ در کامپالا، اوگاندا، به دنیا آمد. همان سالی که مادرش، فیلمساز، میرا نایر، «میسیسیپی ماسالا» را ساخت؛ درباره عشق میان تبعیدیِ هندیتبارِ اوگانداییِ پرانرژی (ساریتا چادوری) و یک قالیشویِ سیاهپوستِ خونسرد (دنزل واشنگتن) در شهری کوچک در میسیسیپی. نایر هنگام یافتن لوکیشنِ صحنههای کودکیِ شخصیت اصلی در اوگاندا، خانهای روشن و روی تپه در کامپالا، مشرف به دریاچهٔ ویکتوریا، پیدا کرد. خانه در فیلم به نمایش درآمد و نایر و همسرش، محمود ممدانی، آن را خریدند. زهران پنج سال اول زندگیاش را آنجا گذراند و زیر درختان ژاکاراندا در باغهای سرسبز بازی کرد. در پرترهای از نایر در ۲۰۰۲، جان لار نوشت پسرِ «چشمآهو و پرحرف»ِ کارگردان با «دهها لقب از جمله Z، زورو، فادوس و ناناستاپ ممدانی» شناخته میشد. (کارکنان ممدانی امروز هم او را Z صدا میزنند، هرچند اخیراً بعضیها شیطنتآمیز شروع کردهاند او را «سِر» خطاب کنند.)
نایر هنگام پژوهش برای «میسیسیپی ماسالا» با محمود آشنا شد. دخترِ یک مقام بلندپایه و سختگیر هندی، در هاروارد تحصیل کرد و تا سیسالگی با فیلمهایی که زندگی در حاشیه جامعه هند را میکاویدند، میان رقصندگان کاباره، کودکان خیابانی، مهاجران دیداری، مطرح شده بود. محمود در ۱۹۴۶ در بمبئی به دنیا آمد و در اوگاندا بزرگ شد؛ بخشی از دیاسپورای هندی که در دوران استعمار بریتانیا در شرق آفریقا شکل گرفت. در ۱۹۶۲، سال استقلال اوگاندا، محمود یکی از ۲۳ بورسیه تحصیل در آمریکا را گرفت (پدرِ باراک اوباما سه سال قبل با برنامهای مشابه برای دانشجویان کنیایی آمده بود). پس از تحصیل بازگشت، و مانند شخصیتِ اصلیای که نایر برای «میسیسیپی ماسالا» تصور کرد، در اخراجِ حدود ۶۰ هزار آسیایی توسط عیدی امین در ۱۹۷۲ تبعید شد. آن واقعه کانونِ نوشتههای محمود دربارهٔ رنجِ استعمارزدایی شد؛ برای نایر نیز بدل به پسزمینهٔ یک داستان عاشقانه. نایر به همکارش سونی تاراپوروالا همان روزی که قرار بود برای مصاحبه محمود را ببینند گفت: «یک جور چپیه.»
در ۱۹۹۶، محمود اثرِ جهشیاش، «شهروند و رعیت: آفریقای معاصر و میراث استعمار دیرهنگام» را منتشر کرد که تداوم ساختارهای استعماری در کشورهای مستقل آفریقا را توصیف میکرد. کتاب را به نایر و زهران تقدیم کرد—که «هر روز ما را در مسیر کشف زندگی همراه خود میبرد». سه سال پس از انتشار کتاب، کلمبیا به محمود استادیِ دائم پیشنهاد داد. خانواده به نیویورک، در آپارتمانِ هیئتعلمی در مورنینگساید هایتز، نقل مکان کردند؛ جایی که اغلب ادوارد و مریم سعید و رشید و منی خالدی را برای شام به خانه دعوت میکردند. محمود در ایمیلی به من نوشت: «برای زهران، آنها “عموها” و “خالهها” بودند.»
پاییز ۱۹۹۹، والدینش او را در مدرسه خصوصی «بنک استریت اسکول فور چیلدرن» ثبت نام کردند. سال اول احساس میکرد از بقیه جدا انداخته شده—«مرتب به من میگفتند انگلیسیام خیلی خوب و شمرده است.» با این حال، سرانجام به کودکیِ معمولیِ آپر وست ساید خو گرفت: بیگل از «ابسولوت بیگلز»، فوتبال در پارک ریوِرساید، گوش دادن به جی-زی و «آیفل ۶۵» با واکمن در راه مدرسه. در ۲۰۰۴، محمود مرخصی علمی گرفت و خانواده برای یک سال به کامپالا برگشت. روزی محمود به مدرسهٔ زهران رفت تا ببیند پسرش چطور جا افتاده. معلمش گفت: «خوب است جز اینکه همیشه او را نمیفهمم.» به دستور مدیر، معلم از همهٔ دانشآموزان هندی خواسته بود دستشان را بالا ببرند. زهران دستش را پایین نگه داشته بود و وقتی اصرار کردند، گفته بود: «من هندی نیستم! اوگانداییام!»
صبحِ شنبهای در تابستان، بیرون دبیرستان علوم برانکس، مدرسه سابقش، با یکی از معلمهای محبوب قدیمیاش، مارک کاگان، قرار گذاشتم تا با هم گشتی بزنیم. کاگان، نویسنده «بازپسگیری قدرت»، شرحی دستاول از سالهایش بهعنوان سازماندهنده رادیکال در اتحادیه ترانزیت شهر، ده سال مطالعات اجتماعی تدریس کرده است.
میان دانشآموزانش شیفتگی برمیانگیخت؛ برخی (از جمله ممدانی) خود را «کاگانیست» میخواندند. در کلاسهایش درباره چگونگی شکلگیری رویدادهای جهانی بهواسطه نژاد، جنسیت و طبقه حرف میزد. وقتی از حیاطِ فرورفته مدرسه رد میشدیم، کاگان گفت: «از نظریه مردانِ بزرگِ تاریخ فاصله گرفتیم.» ممدانی نگاهی به من انداخت و ادا درآورد: «فقط یکیشان هست.» و به کاگان اشاره کرد.
ممدانی بر پلهها نشست و به کاگان نگاه کرد؛ خوشحال از بازگشت به مناسبات قدیمیِ راحت. کاگان از جلسه اولیای دانشآموزان با محمود در سال اولِ زهران گفت: «نمیدانستم پدرت کیست؛ فکرش را مثل یکی از این والدین بلندپرواز کرده بودم.» ممدانی خشک شد. «غر میزد درباره نمرهات.» کاگان ادامه داد: «غر نمیزد که “چرا به پسرم نمره بهتری نمیدهی؟” میگفت “زهران باید بهتر از این باشد.” من هم گفتم “نمره مهم نیست، چون چرخدندهها در سرِ پسرت دارند میچرخند.” و او از اتاق بیرون رفت در حالیکه روی هوا راه میرفت.»
ممدانی موفقیتش در جلب توجه کلاس را مدیون کاگان میداند. روزی از بهارِ سال آخر را به یاد آورد که حالها سبک و حواسها پریشان بود: «همه حرف میزنند و خوش میگذرانند و ناگهان صدای قَرقِرِ یک قمه را روی میز میشنوی.» کاگان ساقهٔ نیشکر را نصف کرده بود. «و گفت: “نیشکر یکی از ارزشمندترین محصولات دنیای نو بود.”» کاگان برشهایی از نیشکر پخش کرد تا دانشآموزان لمس و مزه کنند.
دنیای دبیرستان علوم برانکس—یک مدرسه انتخابی با حدود سه هزار دانشآموز، بسیاری از خانوادههای کارگر مهاجر—بهطور دراماتیک با جهانِ مرفه و روشنفکریِ کودکیِ ممدانی فرق داشت. یادش هست هنگام بازدید از مدرسه گروهیِ جَز را دید که دانشآموزان رنگینپوست در آن تمرین میکردند. گفت: «آگاهیِ ما از نژاد تقریباً کاریکاتوری بود. بازیهای آلتیمیت فریزبی داشتیم که دو تیمشان “ملت مهاجر” و “ملت سفید” بودند—بیهیچ سوءنیتی. فقط دو تیم این بودند.» در ۲۰۱۶، در اپیزودی از پادکست «انکامپسد»، تاریخ شفاهی مدرسه، ممدانیِ ۲۴ ساله درباره معلمی شوخی کرد که دنبالش کرده بود چون فرمهای خروج را دزدیده بود: «یادتان باشد، این بنده خدا فارغالتحصیل ارتش دفاعی اسرائیل است. مدتهاست دنبال پسرهای قهوهای رفته.»
در ۲۰۰۸ در تیم کریکت مدرسه بازی میکرد که عمدتاً از بچههای جنوب آسیا تشکیل میشد. نخستین سالی بود که اداره آموزشوپرورش لیگ کریکت را زیر نظر گرفت و بسیاری از تیمهای دیگر از کویینز بودند؛ جایی که جوامع مهاجرِ هندی، پاکستانی، بنگلادشی و دیگر جنوب آسیاییها رشد میکردند. گفت: «دایره اجتماعیام تغییر کرد. تا فارغالتحصیلی نزدیکترین دوستانم در بث بیچ و گِلِن اوکس زندگی میکردند.»
برای دانشگاه به بودوین، کالج هنرهای آزاد در برانزویکِ مِین رفت. (کلمبیا، جایی که پدرش تدریس میکرد، او را نپذیرفت.) هرچند بودوین سفیدتر و «پِرِپیتر» از علوم برانکس بود، ممدانی راهش را یافت. اریکا بری، نویسنده و دوست نزدیکش در دانشگاه، گفت: «راه رفتن با او در سالن غذاخوری طولانیتر بود چون مدام سرِ میزهای مختلف میایستاد و دستبهسلام میداد.» در ستونهای پرحرفش برای روزنامه دانشجویی «اورینت»، مرتب درباره موضوعات روز مینوشت. درباره رابطه ورزشکاران و غیرورزشکاران: «پیشنهاد میکنم… فرآیند ادغام را شروع کنیم.» درباره آداب رقص: «چه گِرایندینگ، چه جای دستها یا خم شدن برای بوسه، باید رضایت بگیرید.» درباره «انتخاب وحشتناک موسیقیِ پُمپآپ» در سالن ورزش: «چطور انتظار دارید با انیا پنج کیلویی بزنم؟»
با گذشت زمان ستونهایش فراتر از زندگیِ دانشگاه رفت. در ۲۰۱۳ درباره تابستانِ یادگیری عربی در قاهره، همزمان با برکناری محمد مرسی، نوشت: «به جامعهای رسیده بودم که امتیاز رنگ دیگری داشت. تصویر مرد سفیدپوستِ مسیحی از بین رفته بود و جای آن تصویری تیرهتر و آشناتر آمده بود، تصویری که برای نخستینبار من در آن میگنجیدم: پوست قهوهای، موی سیاه و نامی مسلمان.» محورِ نوشته تصمیمش به گذاشتن ریش بود که در آمریکا بهعنوان «انگشت وسط نمادین» به کلیشهٔ تروریستِ ریشو آغاز شد اما در خارج معنا عوض کرد: «بسیاری از دوستان مصریام - اول شوخی و بعد جدی - میگفتند شبیه اخوانیها شدهام.»
رشتهاش مطالعات آفریقایی بود و پایاننامهاش را درباره فرانتس فانون و ژان-ژاک روسو نوشت. بری یادش هست که در سالن غذاخوری درباره اسرائیل و فلسطین صحبت میکرد، منظرهای نامعمول در بودوینِ نسبتاً غیرسیاسی. متیو مایلز گودریچ، یک سال پایینتر از او و از اعضای مؤسس «سانرایز موومنت»، به من گفت: «استادی داشتیم که دوست داشت بگوید بودوین آشیانه استراحتِ اجتماعی است.»
سال سوم، شعبهای از «دانشجویان حامی عدالت برای فلسطین» را راه انداخت که تنها مشتی از همکلاسیها به آن پیوستند. سال بعد با بری میلز، رئیس دانشگاه، درباره ردِ درخواستِ تحریم مؤسسات دانشگاهی اسرائیلی نامهنگاری علنی کرد. میلز این مطالبه را تعرض به آزادیِ آکادمیک توصیف کرد. ممدانی و همنویسش پاسخ دادند میلز «نادیده میگیرد که تحریم بهجای آن باعث بحثهای بیشتر درباره نقض حقوق بشر توسط اسرائیل شده است.»
اشغال فلسطین برای ممدانی مسئلهای اخلاقی و سیاسیِ شکلدهنده بود. میگوید دیدگاههایش از دو سالی که خانواده پیش از رفتن به نیویورک در آفریقای جنوبی گذراندند تأثیر پذیرفت. «شنیدن سخنان ماندلا درباره درهمتنیدگیِ مبارزه برای آزادی با مبارزه برای حقوق بشر فلسطینیان، و سپس آمدن به اینجا و دیدن شیوه بسیار متفاوتِ طرح همان بحث؛ وقتی پای فلسطینیها به میان میآمد گویی استثنایی آشکار بر باورهای supposedly جهانشمول وجود داشت.» محمود در ایمیلی به یاد آورد که چطور با همکارانش در کیپتاون درباره «اینکه آیا برخی راهبردها برای مبارزه با آپارتاید، مانند تحریم جهانی آفریقای جنوبیِ آپارتاید، برای مبارزه برای استعمارزدایی یا دزیونیزه کردنِ اسرائیل مرتبطاند یا نه» بحث میکرد. افزود: «زهران شنونده بود… بعید میدانم بیتأثیر مانده باشد.»
دو هفته پیش از مقدماتی، ممدانی برای حضور در «لیت شو» استیون کولبرت در کنار برَد لندر، حسابرس شهر نیویورک—که در نظرسنجیها سوم بود—دعوت شد. با استفاده از نظام رأیگیری ترجیحیِ شهر، ممدانی و لندر اخیراً بهعنوان بخشی از راهبرد ضدکومو که «ورکینگ فمیلیز پارتی» و دیگر گروههای مترقی پیش میبردند، یکدیگر را متقابلاً رنک کرده بودند. حضورشان به معنای تأیید میزبان نبود، اما شبِ پیش از انتخابات پخش میشد. کومو روی مشارکت بالا در محلههای ثروتمندِ اهل تماشای کولبر حساب کرده بود.
چند روز قبل از ضبط، تهیهکنندگانِ کولبرت با نامزدها و دستیارانشان تماس آمادهسازی گرفتند. سؤالات نمونه موضوعات سیاسی پایه را پوشش میداد، از جمله معنای سوسیالیسم دموکراتیک. درست پیش از ورود به صحنه، تهیهکنندگان در اتاق سبز ظاهر شدند و گفتند میخواهند چند سؤال دیگر را مرور کنند. همان روز، گروهی از چهرههای برجسته یهودی، از جمله الیشا ویسل، پسرِ الی ویسل، در نامهای از کولبرت خواسته بودند ممدانی را درباره دیدگاههایش نسبت به اسرائیل به چالش بکشد. به گفته افراد حاضر در اتاق، یکی از تهیهکنندگان یک بخشِ «شست بالا یا پایین» را پیشنهاد داد: «شست بالا یا پایین: حماس. شست بالا یا پایین: کشور فلسطین.»
چهره ممدانی افتاد. به من گفت: «باورم نمیشد چه رخ میدهد. اینکه یک نسلکُشی به بازیِ شبانه تلویزیونی تقلیل پیدا کند.» دستیارانش خشمگین شدند. زارا رحیم، مشاور ارشدش، به یکی از تهیهکنندگان گفت: «اولین نامزدِ مسلمانِ شهرداری در تاریخ نیویورک را دارید. نمیخواهید درباره آن از او سؤال کنید؟» (سیبیاس پاسخ نداد.) در نهایت آن بازی اجرا نشد، اما کولبرت از ممدانی پرسید آیا معتقد است اسرائیل حق موجودیت دارد؟ گفت: «بله، مثل همه کشورها حق موجودیت دارد و مسئولیتی هم برای رعایت حقوق بینالملل.»
در طول کارزار آنقدر این سؤال را از او پرسیدند که احساس محاصره پیدا کرد. یک رهبر برجسته مسلمانِ شهر که با او درباره این موضوع حرف زده به من گفت: «اسلامهراسی است، نحوهای که مطرح و تکرار میشود.» کومو که بخشی از بازگشتش به سیاست را سال گذشته با پیوستن به تیم حقوقیِ دفاع از بنیامین نتانیاهو در دیوان کیفری بینالمللی پیش برد، امید داشت انتقادهای ممدانی از اسرائیل را مسئلهٔ محوری انتخابات کند. اندکی پس از ورود به رقابت گفت: «خیلی ساده است: ضدصهیونیسم، یهودستیزی است.» یک سوپرپک حامی کومو در بروشوری تمسخرآمیز ادعا کرد ممدانی «حقوق یهودیان را رد میکند» و عکسی دستکاریشده از او با ریشی پرپشتتر و تیرهتر گذاشت.
در طول مقدماتی، ممدانی با ثبات از حقوق فلسطینیان حمایت کرد، هرچند زبانش درباره اسرائیل پختهتر شد. جایی که پیشتر درباره ارتش اسرائیل شوخی میکرد، امسال لحنِ جدیتری اختیار کرد و بر انسانیتِ مشترک تأکید گذاشت. اغلب از اسرائیلیهای برجسته نقل قول میکند، مانند مورخ هولوکاست، آموس گُلدبرگ، که ویرانیِ غزه توسط اسرائیل را نسلکُشی توصیف کرده، و اهود اولمرت، نخستوزیر پیشین، که جنگ را بیرحمانه و جنایتکارانه محکوم کرده است. تمرکزش بر نقضهای حقوق بینالملل توسط اسرائیل است؛ مبنای وعدهاش برای بازداشت نتانیاهو—در احترام به حکم دیوان کیفری بینالمللی—اگر به نیویورک بیاید. (این شاید سختگیرانهترین سیاستِ ضد جرمِ او باشد!) تأکید میکند نیویورکیها لازم نیست دیدگاههای او در سیاست خارجی را بپذیرند تا فکر کنند شهردار خوبی خواهد بود. وقتی از جذب رأیدهندگان صهیونیست میپرسند، به جملهای از اد کوچ علاقه دارد: «اگر در ۹ مورد از ۱۲ مورد با من موافقید، به من رأی بدهید. اگر در ۱۲ مورد از ۱۲ مورد موافقید، به روانپزشک مراجعه کنید.»
یکی از معدود دفعاتی که پایش لغزید ژوئن بود، وقتی به پادکست نشریه راستگرای «د بالوُرک» رفت. از محکوم کردنِ عبارت «جهانیسازی انتفاضه» خودداری کرد، شعاری که بسیاری از حامیان اسرائیل آن را تحریک به خشونت ضدیهودی تلقی میکنند. ممدانی گفت: «کلمهای است که معنایش “مبارزه” است.» پس از پیروزی در مقدماتی، با عملکردِ خوب در میان رأیدهندگان یهودی، بهویژه زیر ۴۰ سال، گفت حامیانش را به «پرهیز» از استفاده از این شعار تشویق خواهد کرد.
بسیاری از مخالفانش باور داشتند موضع او درباره اسرائیل کارزارش را غرق خواهد کرد. اما ممدانی و متحدان اولیهاش، پس از مشاهده ریزش حمایت از جو بایدن و کامالا هریس بهخاطر امتناعشان از مخالفت با ویرانگریِ دولت نتانیاهو در غزه، مطمئن بودند موضع او نقطه قوت خواهد بود. فوریه، زمانی که هنوز برای بسیاری ناآشنا بود، آلوارو لوپز، از رهبران شاخه نیویورک «سوسیالیستهای دموکرات آمریکا»، یادداشتی منتشر کرد با راهبردی که بخشی از آن بر دموکراتهای جریان اصلیِ «رادیکالیزهشده» توسط غزه تکیه داشت. لوپز به من گفت: «مشکل بزرگِ جنبش همبستگی با فلسطین این بود که دو گام جلوتر از جایی بود که اکثریت طبقهٔ کارگر قرار داشت… پیوندی برقرار نمیشد با اینکه “چرا تخممرغتان اینقدر گران شده.”»
این گسست میان شعارهای عدالت اجتماعی و جذب رأیدهندگان طبقه کارگر، برای ممدانی مسئله بود. به نظر میرسید پایگاهش سفیدتر، ثروتمندتر و تحصیلکردهتر از کل شهر باشد. حامیانش به تازهواردهای جاهطلبی کاریکاتور میشدند که نمیدانند در حالِ صعودند یا سقوط—ساکنان آنچه روزنامهنگار داده شهری، مایکل لانگ، «راهرو کمونیستی» نامیده است، در مناطق گنتریفیه بروکلین و کویینز. در مقدماتی، بهترین عملکردش در محلههایی بود که درآمد میانه خانوار میان ۵۰ تا ۱۵۰ هزار دلار است. کومو در محلههای سفید و ثروتمند پیروز شد، اما نیز در محلههای فقیر و سیاهپوست.
آگاه از این امر، ممدانی بسیاری از یکشنبههای تابستان را در کلیسا گذراند و به دنبال دلِ جماعتهای سیاهپوست شهر رفت. آگوست در کلیسای باپتیست اولِ کرون هایتز، بروکلین، ظاهر شد و بخشی مهجور از «مراثی ارمیا» خواند: «حتی شغالان پستان خویش به فرزندان میدهند؛ اما قوم من بیرحم شدهاند مانند شترمرغان در بیابان.» چند «آمین» شنید اما تردید در سالن محسوس بود. رشاد ریموند مور، کشیش ارشد کلیسا، پس از سخنان ممدانی گفت: «زهران اکنون میداند من ولکنش نیستم. همان لحظهای که برد، گفتم “حالا آیا کسانی که به تو رأی دادند همانهایی هستند که ما را بیرون میرانند؟” او در آن تنش بوده است.»
تابستان ۲۰۱۷ در سیستم حملونقل نیویورک به «تابستان جهنمی» معروف شد. آتشسوزیهای پیدرپی خطوط. سکوهایی که مسافران تا زیر بغل فشرده میشدند. یکسوم قطارها با تأخیر—بدترین عملکرد از بحران ورشکستگی دههٔ هفتاد. کومو، فرماندار وقت، ژوئن اعلام وضعیت اضطراری در تونلها کرد: «سه روز پیش واقعاً قطاری داشتیم که از ریل خارج شد.»
بیشتر روزهای آن تابستان، ممدانی ۲۵ ساله در ایستگاه ۱۱۶ خیابان، چند بلوک دورتر از خانه والدینش، سوار خط 1 میشد. بعد خود را برای رفتوآمدِ یکساعتونیمی و سه قطاری به بیریجِ بروکلین آماده میکرد، جایی که برای کمپین شورای شهرِ خضر الیعتیم، کشیش لوتریِ فلسطینی و سازماندهِ جامعه کار میکرد. از کودکی گرفتار کلستروفوبیا بود - تا میشد آسانسور سوار نمیشد - و تابستان را بدترین فصلش به یاد میآورد. وقتی قطاری در تونل میایستاد، چنانکه اغلب خط N هنگام خروج از اَتلانتیک اونیو رخ میداد، اضطراب بالا میگرفت. شروع کرد از غریبهها میخواست درباره هر چیزی با او حرف بزنند. «وقتی دیوارها را میبینی که نزدیک میآیند، تفاوت از زمین تا آسمان است… و بعد قطار دوباره راه میافتاد.»
پیش از سیاست، ممدانی کوشید رَپِر شود و با تدریس به دانشآموزان دبیرستان هزینه استودیو درمیآورد. زیر نام «یانگ کارداموم» به چند زبان (لوگاندا، هندی و انگلیسی) رپ کرد و موزیکویدئوهای مفصل و بازیگوش ساخت (بهترینش «Wabula Naawe» است که او و همکارش HAB نقش رهبران چریکیِ رقیب را بازی میکنند). اما نهایتاً، به قول خودش در پادکستی این بهار «به نقطهای رسید که پدرم گفت فکر کنم وقتِ یک کار واقعی رسیده.» وقتی از او پرسیدم آیا نامزدی شهرداریش طرحی پیچیده برای بالا بردن استریمهای اسپاتیفای است، سر تکان داد: «میتوانم بگویم، بالا نرفتهاند.»
۲۰۱۵ داوطلب کمپین شورای شهرِ وکیلی از کویینز به نام علی نجمی شد که از مصاحبه «ویلج ویس» با «هیمز» (عضو سابقِ داس رِیست) دربارهاش آگاه شد. از در زدن خوشش آمد: «بالا رفتن از یک ششطبقه، رسیدن به آخر، و باز شدن درِ خانهٔ یک سالمند، نگاهی میاندازی به آنچه هر روز با آن زندگی میکنند.» خیلی زود نیروی دستمزدبگیر شد و پشت سر هم در چند کمپین محلی کار کرد. کمپین الیعتیم در بیریج—محلهٔ میانسالِ ستبر که در «تب شنبه شب» جاودانه شد؛ الگویی برای خودش شد.
الیعتیم، یا «پدر K»، ۱۹۶۸ در بیتجالا به دنیا آمد. ۱۹سالگی، دانشجوی کالج انجیلیِ بیتلحم، ارتش اسرائیل دستگیرش کرد؛ شکنجه، بازجویی و ۵۷ روز بدون اتهام نگه داشت. شش سال بعد به کلیسایی در بیریج مأمور شد که نیمکتهایش—که زمانی نروژیها پر میکردند—با مسیحیان عرب، بسیاری فلسطینیان تبعیدی، پر میشد.
الیعتیم از نخستین نامزدهای محلی بود که شاخه نیویورک DSA پس از جهش عضویتِ پس از کارزار اولِ برنی سندرز از او حمایت کرد. بهجای فریادِ بلند برای سیاستهای رادیکال، بر هزینههای زندگی تأکید داشت و استدلال میکرد حزب دموکرات باید چادر سیاسیاش را با درگیر کردن جوامع عرب، مسلمان و جنوب آسیایی شهر که روی هم حدود یک میلیون نفرند و نمایندگان اندکی دارند، گسترش دهد. به انبیسی گفت: «باید بخشی از تصمیمسازی باشیم.»
روز رأیگیری، الیعتیم با بیش از ۳۰ درصد آرا، دوم شد. آن زمان، الکساندریا اوکاسیو-کورتز هنوز در بارِ مکزیکی نزدیک یِونیون اسکوئر کار میکرد. همین سهمِ رأی برای یک سوسیالیستِ مهاجر عربِ حامی BDS در بیریج کافی بود تا ممدانی به فکر نامزدی خودش بیفتد. گفت: «برنی به من زبانِ سوسیالیسم دموکراتیک را داد. خضر الیعتیم نشانم داد همه سیاستهایم خانهای دارند.»
پس از «تابستان جهنمی»، شاید با شمّ اینکه روزی باید خونسردیاش را در قطار حفظ کند، درمان رفتاری را برای کلستروفوبیا شروع کرد. جلسهٔ آخرش با درمانگر در مترو بود. به تعجبِ هر دو، قطار در تونلی تاریک متوقف شد. ممدانی با خنده گفت: «درمانگر گفت “تو این قطار را خواباندی؟”»
ممدانی در ساختمانی آجریِ زردرنگِ ششطبقه در آستوریا، کویینز، زندگی میکند؛ بنایی قدیمیِ H-شکل از ۱۹۲۹ با عمدتاً واحدهای یکخوابه و رختشویخانهٔ مشترک. غروب یکشنبهای در اوایل سپتامبر با پیراهن سفیدِ اتوخورده، کروات تیره و دمپایی در را باز کرد. گفت: «کفشها دربیار.»
۲۰۱۸ این آپارتمان را در StreetEasy پیدا کرد. «جادار با آشپزخانه خوردنی» آگهی شده بود. در واقع ریزه بود؛ چیزی که مشاور املاک شاید «کلاسیک سه» بنامد. نشیمن با تنها یک پنجره، مبلهای قدیمیِ شیک، گیاهان خانگیِ سرحال و پوسترهای فیلمهای بالیوودی تزئین شده. در قفسه کتاب «قدرت دلالها»، «وولفیش»ِ اریکا بری، و خاطرات کال پِن «جدی نباش» را دیدم. (نایر گفته نوجوانِ زهران او را قانع کرد کال پن را پس از دیدن «هارولد و کومار به قلعه وایته کسل میروند» برای اقتباس از «همنام» ِجومپا لاهیری انتخاب کند.) پرسید: «مرغ یا بز؟» و محتویات ظروف بیرونبر را در بشقابها خالی کرد و یکی را به من داد. دستیارش برای بریانی بیرون زده بود.
پس از نقل مکان به آستوریا، مشاور جلوگیری از مصادره ملک در «چههیا»، سازمان توسعه جامعه جنوب آسیایی و هندو-کارائیبی، شد. حقوقش ۴۷ هزار دلار بود؛ آپارتمان اجارهثابت. هنگام عقد اجاره، کرایه دو هزار دلار بود؛ حالا او و دواجی، همسرش که تصویرگر است و برای نیویورکر کار کرده، ۲۳۰۰ دلار میپردازند. (بخش عمده دکور کارِ دواجی است.) روی کاناپه بنفش-طلایی نشست و بریانی را چشید و اخم کرد: بینمک بود. گفت: «نمیگوییم از کجا گرفتم.» با دست غذا میخورد—چیزی که وسواس راستگرایان شده—و به من چنگال و کارد تعارف کرد.
کار با مشتریانِ چههیا که با مصادره ملک مواجه بودند، نگاه نزدیک و از نزدیکدیوانهکنندهای به بحران مسکن شهر به او داد. بسیاری مالکانِ خرد بودند—مالکانی مهاجر با خانههای دوخانواره که به مستأجران برای سرپا ماندن متکی بودند. سعی میکرد مشتریان را با برنامههای دولتیِ کمک پیوند بزند، اما اغلب کاری از دستش برنمیآمد. گفت: «یادم هست با مرد پاکستانی فقط به اردو حرف میزدم. پرسیدم “میدانستی وثیقهٔ خانهات در آستانهٔ فروش است؟” گفت “نه، خبر نداشتم.”»

از آغاز، ستونِ کارزار ممدانی پیشنهادش برای فریز اجارهٔ حدود یکمیلیون واحدِ اجارهثابتِ شهر بود، عموماً در ساختمانهای ششواحد به بالا که پیش از ۱۹۷۴ ساخته شدهاند. شهردار عملاً میتواند این کار را بکند چون همهٔ ۹ عضو «هیئت دستورالعمل اجاره» را او منصوب میکند؛ هیئتی که تعیین میکند مالکانِ این ساختمانها هر سال چقدر میتوانند اجاره را افزایش دهند. آنچه ممدانی و برخی متحدانش در جنبشِ حقوق مستأجر دریافتند این بود که این هیئت بخشی خوابآلود از بوروکراسی شهری نیست، پتانسیل سیاسی عظیمی دارد. دِ بلازیو در سه سال از هشت سالِ شهرداریاش فریز را پیش برد؛ در دورهٔ آدامز، اجارهٔ این آپارتمانها در مجموع حدود ۱۲ درصد بالا رفته است. سیا ویور، سازمانده سوسیالیستِ مستأجران و مشاور ممدانی، گفت: «هیئت دستورالعمل اجاره شبیه نهادی در سوسیالدموکراسیِ سوئد است؛ مستأجرانِ سازمانیافته و مالکانِ سازمانیافته در برابر هیئتی که شهردار منصوب کرده و بازتابِ مردم است، رو در رو میشوند.»
پانزده سال پیش، نامزدِ ژوستانهای با آرایش موهای اغراقشده به نام جیمی مکمیلان با شعار فراموشنشدنی «اجاره لعنتی خیلی بالاست!» برای فرمانداری نیویورک دوید. آن زمان، شعار بیشتر خنده میآورد؛ کنان تامپسون در «اس ان ال» نقش او را بازی کرد. اما چند سال بعد، نامزدهای سوسیالیست در نواحی بیرونی کشف کردند مکمیلان نکتهای را گرفته بود. تاشا وَن آوکن، که در مقدماتیِ ممدانی شبکهٔ ۵۰ هزار داوطلب را مدیریت کرد، گفت: «مردم فشارِ هزینهٔ زندگی را دو-دو تا ششتا حس میکردند.» ون آوکن که اخیراً مدیر هنری «بلو من گروپ» هم بوده، در کمپین اول اوکاسیو-کورتز بود و در چندین رقابتِ DSA که دموکراتهای مستقر را کنار زدند، نقش داشت. در هر کارزار محلی که کار کرده، دردِ اجاره رو به افزایش نخستین چیزی است که مردم پشت درها میگویند. سیاستمداران محلیِ DSA کوشیدند همسایهها را قانع کنند «مستأجر» یک هویت سیاسی است؛ ممدانی «فریز اجاره» را به فریادی شهری بدل کرد.
اگر انتخاب شود و سال آینده فریز را بگیرد، یکی از بزرگترین مخالفانش دوست قدیمی خواهد بود. کِنی بورگوس، دو سال پایینتر از ممدانی در علوم برانکس، ۲۰۲۰ به مجلس ایالتی راه یافت و آن دو کنار هم مینشستند. بورگوس، دموکراتی بدون عضویت در DSA، وقتی کرسیاش را رها کرد تا مدیرعامل «انجمن آپارتمان نیویورک»—لابیِ مالکانِ ساختمانهای اجارهثابت—شود، آلبانی را شوکه کرد. مانند ممدانی، در زبان سیاسیِ جدیدِ شبکههای اجتماعی روان است. اوایل امسال، وقتی انجمن ۲.۵ میلیون دلار به سوپرپکِ حامی کومو بخشید، به ممدانی گیفی از «گریه کردن و شلیک به دوست» وسلی اسنایپس در «نیو جک سیتی» فرستاد. ممدانی با «هاها» واکنش نشان داد.
از ۲۰۱۹، اعضای بورگوس سر و صدا دارند؛ زمانی که گروههای حقوق مستأجران با فشار در آلبانی کومو را به اعمال محدودیتهای سخت بر آنها واداشتند. جیسون هِیبر، همبنیانگذار «انجمن املاک آمریکا» و کارگزار ارشدِ کامپس، که به یک سوپرپک ضد ممدانی مشاوره داده، گفت: «قوانین ۲۰۱۹ اجاره بخشهایی از صنعت املاک را سیستماتیک تخریب کرد.» ساختمانهای قدیمی نگهداریشان گرانتر میشود؛ وقتی اجاره ثابت بماند، مالکان احساس فشار میکنند. (ممدانی دوست دارد اشاره کند که آخرین دادههای هیئت نشان میدهد درآمد عملیاتی خالصِ مالکانِ ساختمانهای اجارهثابت در یک سال ۱۲.۱ درصد بالا رفته.) ویور، سازمانده مستأجران، نگران است فریز، مالکان را به «اعتصاب سرمایه» بکشاند—بهتعویق انداختن نوسازی و تعمیرات. «زهران دست برتر سیاسی را دارد، اما مالکان قادرند روایت بسازند که ساختمانها پول بیشتری میخواهند. این چیزی است که خواب را از چشمم میگیرد.»
ممدانی میداند فریزِ اجاره بحران مسکن نیویورک را حل نمیکند: واحدهای اجارهثابت تنها حدود یکچهارم موجودی مسکن شهر را میسازند. اجارهٔ میانهٔ بازار آزاد از ۳۵۰۰ دلار گذشته است. کاندوهای لوکسِ منهتن تا فوتمربعی ۵۰۰۰ دلار میفروشند. حدود ۱۴۰ هزار دانشآموزِ مدارسِ شهر بیخانماناند. بخش مهمی از راهبردِ ممدانی این بوده که مسئلهٔ استطاعت را مشکل همه بداند، حتی ثروتمندان. گفت: «این بحرانی است که پلههای مختلف زندگی را خفه میکند… یک بحران با سطوح شدتِ متفاوت، همه عمیقاً حسشدنی.»
حل مؤثر آن نیازمند ساخت صدها هزار واحد مسکونی در شهری است که از قبل لبریز است—و کمک بزرگ از دولت ایالتی در آلبانی که تضمینی برایش نیست. از مشارکت بیشترِ شهر در ساخت و توسعهٔ مسکن دفاع کرده اما با زبانِ «فَراوانی» هم لاس زده و از توسعهٔ خصوصی نیز نگفته بیزار است. به نوشتهٔ «تایمز»، در جلسهای با مدیران سیاهپوست در ژوئیه القا کرده که فریز دائمی نخواهد بود. (یکی از دستیاران گفت: «بارها گفته تعهد سیاستی برای چهار سال است.») وقتی پرسیدم چه چیز قابل مذاکره است و چه چیز نه، دستها را بالا آورد و از خطکشی سرباز زد. گفت: «برای تنبیه مالکان نمیدوم. میدانیم سیستم خراب است.»
بسیاری از کسانی که پیش از رقابتِ شهرداری او را میشناختند از موفقیت کارزارش حیرت داشتند. جاسمین گریپر، هممدیر «ورکینگ فمیلیز پارتی» در نیویورک، گفت: «فکر میکنم خودش هم خودش را شگفتزده کرد.» چند قانونگذارِ همدوره در آلبانی او را بیشتر «اسبِ نمایش» تا «اسبِ کار» توصیف کردهاند—فقط سه لایحه گذراند که یکی به محل فروش آبجو در موزهٔ «موزیم آو مووینگ ایمیج» در آستوریا مربوط میشد. جسیکا راموس، سناتور ایالتی از حوزهٔ مجاور و یکی از نامزدهای شهرداری امسال، گفته: «کاش سختکوشتر بود.»
بورگوس با این ارزیابی مخالف است: «کار انجام داد.» به کاهش صدها میلیون دلاریِ بدهیِ مالکانِ مدال تاکسی با اعتصاب غذای ۱۵ روزه و فشار به شهرداری در ۲۰۲۱ اشاره کرد و نیز برنامهٔ پایلوتی که یک خط اتوبوس در هر بورو را رایگان کرد. گفت: «یک عضو تازهکار مجلس ایالتی دیگر پیدا کن که دهها میلیون برای یک برنامهٔ واحد بگیرد.»
بورگوس به یاد آورد پس از پیروزی اریک آدامز در مقدماتی ۲۰۲۱ با ممدانی حرف زده: «گفت “چه کسی را میآوریم چهار سال دیگر مقابل این آدم بدود؟” گفتم “چرا خودت نه؟” گفت “خیلی جوانم، جدیام نمیگیرند.”» در آن زمان، ممدانی به چهرهای شاخص در DSA بدل میشد که خود را در برابر حزب دموکراتِ جریان اصلی تعریف کرده بود. در آلبانی در جلسات هفتگیِ «کمیتهٔ سوسیالیستها در قدرت» شرکت میکرد و خود را سفیر سازمان میدانست. در ۲۰۲۲ به مجلهٔ «دیسنت» گفت: «برای من بدون DSA فایدهای ندارد.»
از وقتی DSA در اواخر دههٔ ۲۰۱۰ پیروزی انتخاباتی نصیبش شد، با چالش داشتن متحد در قدرت روبهرو شد. سال گذشته رهبری ملی DSA حمایت خود را از اوکاسیو-کورتز بهخاطر خروجش از خط سازمان دربارهٔ اسرائیل پس گرفت. ممدانی اعضا را به فشار آوردن تشویق کرده است: «خوب است که ردهپایینهای سازمان جسارت پیدا کردهاند از منتخبین مطالبه کنند… نمیتوانیم حساب کنیم که منتخبینمان همانطور که وارد شدند بیرون بیایند.»
بهار ۲۰۲۳، ممدانی طرح «نه با پول ما!» را معرفی کرد؛ اقدامی برای منعِ ارسال پول توسط نهادهای غیرانتفاعی نیویورک به فعالیتهای غیرقانونی شهرکنشینان در غزه و کرانهٔ باختری. استدلال کرد دهها میلیون دلار از طریق گروههای محلی برای حمایت از «نقضهای حقوق بینالملل» میگذرد. یک سناتور دموکرات کهنهکار گفت: «رهبری سختتر از هر لایحهٔ دیگری که دیده بودم با آن برخورد کرد. گفتند هرگز رأیگیری صحن نمیگیرد.» دهها همکار، از جمله بورگوس، نامهای در محکومیتِ ممدانی و همحامیانش امضا کردند. نامه گفت این طرح «فقط برای آزارِ یهودیانِ حامی اسرائیل و ایجاد شکاف بیشتر در حزب دموکرات معرفی شده.» بورگوس بهزودی با او صحبت کرد. گفت: «گفت “دیگر هیچ لایحهای در این شهر تصویب نمیکنم.”»
از ممدانی پرسیدم آیا فکر کرده بود دورانش در آلبانی همانجا تمام شده؛ سر تکان داد: «بارها مرگهای زیادی را در آلبانی از سر گذراندم.» چند ماه بعد، حملات ۷ اکتبر حماس و شکافهای فوریِ ناشی از آن در آمریکا سیاستش را شکلِ تازهای داد. ۱۳ اکتبر در تظاهرات آتشبس مقابل خانهٔ چاک شومر در پارک اسلوپ بازداشت شد. با دیگر رهبران مسلمان نگرانِ واکنش اسلامهراسانه در شهر رایزنی کرد و برخی از آنها به مغزِ متفکرِ کارزار شهرداریاش بدل شدند. زمستانِ همان سال توسط رهبران «ورکینگ فمیلیز پارتی» به مجموعه نشستهایی با دیگر منتخبانی که میاندیشیدند آدامز را در مقدماتی به چالش بکشند دعوت شد. (یادآوریاش سخت است اما این پیش از کیفرخواست آدامز، پیش از انتخاب دوبارهٔ ترامپ، و پیش از معاملهٔ آدامز و ترامپ بود.) WFP ایده دویدن چند نامزد بهصورت ائتلافی را مطرح میکرد تا از جنگ داخلیای که معتقد بودند ۲۰۲۱ به آدامز کمک کرد، پرهیز شود. دیگر نامزدها عمدتاً ممدانی را نمیشناختند یا به DSA اعتماد نداشتند. آنا ماریا آرچیلا، دیگر هممدیر WFP در نیویورک، گفت: «جنبش علیه جنگ در حال رشد است، زهران در مرکز آن است و فکر کردیم باید سرِ میز باشد… نمیتوانم بگویم چهقدر مقاومت در برابر حضورش بود.» در همین حال، برخی از منتخبینِ نزدیک به DSA نگران بودند ممدانی «خرابکننده» به نظر برسد و جایگاه سازمان نزد دموکراتهای مترقی را لطمه بزند. امیلی گالاگر، عضو مجلس از بروکلین، در نامهای به اعضای شاخهٔ نیویورک نوشت: «این نسبت به پروژهٔ کلی ما ناعادلانه است و میتواند ویرانگر باشد.»
کارزارِ ممدانی عملاً از پاییز گذشته و پس از پیروزی دوم ترامپ آغاز شد. نخستین مواجههٔ خیلیها با او ویدئویی در نوامبر بود که در آن با نیویورکیهای سیاه و قهوهای در محلههای کارگری دربارهٔ چراییِ عملکردِ بهترِ ترامپ در میان همقومشان—و چراییِ رأیندادنِ برخی—حرف میزد. برخی دربارهٔ قیمت غذا و هزینهٔ زندگی گفتند؛ برخی دربارهٔ دلزدگی از جنگ. مردی ریشدار گفت: «من دموکراتها را دوست دارم، اما این وضعیت در غزه را نه—آدمهای زیادی میمیرند.» در لحظهای که دموکراتها در شبکههای اجتماعی ناشی و از طبقهٔ کارگر دور از لمس به نظر میرسیدند، ممدانی کنجکاو و بیباک جلوه کرد.
پس آغازِ کارزاری بود که پیامرسانیِ صریح سیاسی را با تصاویرِ پرمهر و تکاندهنده پیوند میداد—حسی نهچندان دور از فیلمهای نایر. در ویدیوی فریز اجاره، با کتوشلوار و کراوات به آبهای یخِ کُنی آیلند در روز سال نو زد و خیس بیرون آمد؛ نیمهشبها سراغ دستفروشهای حلال رفت تا دربارهٔ گران شدنِ مرغ و برنج حرف بزند. در تمام ویدئوها، تصویری محبتآمیز و نرمعاطفه از شهر موج میزد. می در صدر فهرست تأییدهای WFP نشست و هرچند رقیبان منتظر لغزشش بودند، او رشتهٔ سیاستورزیِ ماهرانهاش را ادامه داد.
هفتهٔ پیش از مقدماتی، یکی از دستیارانش، جولیان گِرسون، پیشنهاد کرد طول منهتن را پیاده طی کند و در مسیر با رأیدهندگان دیدار کند. بقیه تیم این را عملی نمیدانستند، اما ممدانی پسندید. جمعهشب، دمِ غروب، از اینوود راه افتاد. ویدیوی حاصل، نامزدِ جوانی که تا نیمهشبها در شهر قدم میزند و هر کجا میرود تشویق میشود؛ بیش از یک بدبین را قانع کرد که اتفاقی در حال رخ دادن است.
تابستان ۱۹۶۴، محمود ممدانی، دانشجوی دانشگاه پیتسبورگ، با اتوبوسِ گردشگری از آمریکا گذر کرد. از پیتسبورگ به شیکاگو، سالتلیک سیتی، سانفرانسیسکو، لسآنجلس رفت. شبی را در لاسوگاس گذراند و کمی پول در ماشینها سوزاند. صبح زود سوار اتوبوسِ تائوسِ نیومکزیکو شد و به کویر در طلوع آفتاب خیره شد. حوالی ظهر نزد راننده رفت و پرسید ممکن است چند دقیقه کنار بزند تا نماز بخواند؟ راننده پرسید: «چه جور دینی است؟» گفت: «مسلمانم.»
این داستان را در «زهرِ کند: عیدی امین، یووری موسِوِنی و ساخت دولت اوگاندا»، آخرین کتابش در سیاست آفریقا، از هاروارد یونیورسیتی پرس، روایت میکند. به یاد میآورد که راننده پس از شنیدن دین مسافر جوان، دست به میکروفن برد: «دوستان، یکی از مسافران مسلمان است. میخواهد ده دقیقه بایستیم تا نماز بخواند.»
راننده خواست دستها بالا برود؛ چند نفر با توقفِ خارج از برنامه موافقاند؟ همه دست بلند کردند. اتوبوس کنار زد. محمود پیاده شد. باقی مسافران دنبالش رفتند. دورش دایره زدند و تماشا کردند سجده میکند. بعد همگی دوباره سوار شدند.
محمود در ایمیلی به من نوشت وقتی مسافران دورش حلقه زدند احساس ترس نکرد: «کنجکاویِ بیآلایش را مفروض گرفتم… هیچکس که دیدم معتقد نبود مسلمانان ذاتاً گرایش به تروریسم دارند… باورِ غالب این بود که آگاهی سیاسی آموخته میشود و با مواجهه و گفتوگو منتقل میگردد. دربارهٔ همسفرانم هیچ چیز تهدیدکنندهای نبود که ارزشِ فکر دوباره داشته باشد.»
زهران ممدانی در جهانی بزرگ شد که پس از آن سفر پدید آمد. یکی از خاطرات اولیهاش از نیویورک مربوط به پس از ۱۱ سپتامبر است؛ وقتی معلمی او را کنار کشید و گفت اگر کسی خواست بهخاطر دینش تحقیرش کند، به او بگوید. نه ساله بود. تابستان گذشته با تهدید به مرگ، آزار نژادپرستانه و اتهامِ یهودستیزی روبهرو شد. در نشست خبریِ پس از جنجالِ پادکستِ بالوُرک، اشک در چشم گفت: «اینها هزینه دارد. وقتی حرف میزنم، بهویژه با احساسات، همان رقیبان مرا هیولا تصویر میکنند، بر دروازهها—زبانی که تقریباً بربری را توصیف میکند که قصدِ فروپاشیِ تمدن دارد.»
همان کیفیتهایی که او را به چهرهای نسلی بدل میکند، او را هدف هم میسازد. گاسپارد گفت: «دیگر بحث “اگر” نیست، به محض اینکه زهران دست بر قرآن گذاشت و بهعنوان نخستین شهردار مسلمان نیویورک سوگند یاد کرد، دونالد ترامپ آتش میگشاید.» برنی سندرز، تقریباً فریادزنان پشت تلفن، سرکوب تاریخیِ سوسیالیستها در سیاست آمریکا را یادآوری کرد: «مخالفتی فوقالعاده بود، غیرقانونی… میدانید دیگر؟»
ممدانی تابستان را صرف دیدار با کسانی کرد که میکوشیدند ارزیابی کنند تا چه حد از گذشته گسست خواهد داشت. هر کتوشلوارِ والاستریتی که دیدارش را گذاشت از او متنفر نشد. یکی با خوشبینیِ سنجیده گفت: «به دنبال تصاحب دولت نیست… فکر نمیکنم سوسیالیست باشد.» کهنهکارانِ شهرداری تأکید کردهاند که جدای از یورشهای ترامپ، توانِ ادارهٔ ممدانی را تیمی که گرد خود جمع میکند تعیین میکند—و ممکن است ناگزیر شود میان افراد باتجربه و افراد همراستا با برنامهٔ سیاسیاش انتخاب کند. یک معاون شهردار سابق گفت: «دایرهاش کوچک است… باید ریسک کند و آمادهٔ اشتباه باشد.»
ممدانی گفته تا شبِ مقدماتی تردید داشت که میتواند ببرد. یکونیم ساعت با شتاب متنِ سخنرانیِ پیروزی را نوشت پس از آنکه کومو همان شب زود تماس گرفت و تبریک گفت. در نشیمن خانهاش، در حالیکه تنها پنجره رو به تاریکی میرفت، حس کردم حیرت جای خود را داده است. حدود ساعت ۹ شب بود که آرام مرا به سمت در هدایت کرد. گفت: «برادرم.» دستها را زد روی زانو و از مبل برخاست. شبِ او تمام نشده بود. تماسهای بیشتری با دستیاران، آمادگی برای مصاحبههای بیشتر. ظرفها را برد به آشپزخانه و زیرِ شیر گرفت. هنوز کراواتش را درنیاورده بود. ♦