در عصر دیجیتال، "انقلابهای بیرهبر" به عنوان الگوی جدیدی از مقاومت معرفی شدهاند. پژوهشگرانی مانند زینب توفکچی (Zeynep Tufekci جامعه شناس، استاد دانشگاه پرینستون) استدلال میکنند که خیزشهای غیرمتمرکز با استفاده از شبکه های اجتماعی میتوانند رژیمهای اقتدارگرا را به چالش بکشند، بیآنکه نیاز به رهبری کاریزماتیک یا مرکزی داشته باشند. بهار عربی به نظر میرسید که این نظریه را تأیید میکند: تونس و مصر شاهد سرنگونی دیکتاتورهایی بودند که بهواسطه اعتراضات خودجوش و سازماندهی شده از طریق شبکههای اجتماعی سقوط کردند.
اما ورای این روایت جذاب، حقیقتی تلخ وجود دارد: تغییر رژیم تنها با بسیج تودهای محقق نمیشود بلکه نبردی راهبردی برای کسب قدرت است که جنبشهای بیرهبر ذاتاً توانایی پیروزی در آن را در برابر رژیمهای سرکوبگر ندارند. تاریخ نشان میدهد که بدون رهبری مردمی هیچ انقلابی هرگز نتوانسته ساختار قدرت یک رژیم را درهم بشکند و نظم جدیدی را برقرار کند.
بسیج مردمی به معنای تغییر رژیم نیست
خیزشهای بیرهبر میتوانند بسیجهای مردمی عظیمی ایجاد کنند. تونس (۲۰۱۱)، مصر (۲۰۱۱) و سودان (۲۰۱۹) همگی شاهد اعتراضات خودجوش و غیرمتمرکزی بودند که دیکتاتورهای ریشهدار را سرنگون کردند. اما در هر سه مورد، نبودِ رهبری متحدکنندهای که بتواند:
•آلترناتیو سیاسی ارائه دهد
•جناحهای متنوع را هماهنگ و پایدار نگه دارد
•با نخبگان درون رژیم چانه زنی و مذاکره کند
باعث شد این جنبشها به سرعت دچار فروپاشی و تفرقه شوند. خلأ قدرتی که به وجود آمد، بهسرعت توسط ارتش یا نخبگان فرصتطلب پر شد. مصر به دیکتاتوری نظامی تحت سیسی بازگشت. ارتش سودان قدرت را مجدداً تصاحب کرد. تونس نیز بار دیگر تحت حکومت اقتدارگرای قیس سعید قرار گرفت.
در هیچیک از این موارد، سقوط دیکتاتور به معنای گذار موفق به نظامی دموکراتیک نبود.
نبود رهبری = ناتوانی در شکستن اتحاد قدرت درون رژیم
این همان نقطه ضعف بنیادی جنبشهای بیرهبر است.
تغییر موفقیتآمیز رژیم های سرکوبگر نیازمند شکستن ائتلافهای نخبگانی است که رژیم را سر پا نگه داشتهاند از جمله ژنرالهای ارتش، نبروهای امنیتی، الیگارشهای اقتصادی و مقامهای کلیدی در سیستم بوروکراسی. این نخبگان صرفاً با دیدن اعتراضات مردمی از رژیم جدا نمیشوند. آنها به تضمینهایی برای امنیت خود، مذاکرات مشخص و رهبری معتبر در اردوگاه مقابل برای تعامل نیاز دارند.
جنبشهای بیرهبر:
•اعتبار سیاسی لازم برای جذب نخبگان جداشده را ندارند
•کانالهای ارتباطی با قدرتداران رژیم را در اختیار ندارند
•و اهرمهای راهبردی برای ایجاد شکاف در انسجام درونی رژیم را فاقدند.
نمونه بارز آن خیزش مهسا در ایران در سالهای ۱۴۰۱–۱۴۰۲ است. با وجود اعتراضات سراسری که از خطوط قومی، اجتماعی، طبقاتی و نسلی عبور کرد، نبودِ رهبری متحدکنندهای مانند خمینی در سال 1357 (یا لِخ والسا لهستان 1989) موجب شد که پایگاه اصلی قدرت رژیم یعنی سپاه پاسداران، بسیج و نیروهای امنیتی دست نخورده باقی بماند. هیچکس با اعتبار و ساختاری که بتواند شکافهای درون رژیم را هدف بگیرد، ظهور نکرد.
رژیمهای سرکوبگر این موضوع را به خوبی درک میکنند. آنها طوفان اولیه اعتراضات را تحمل میکنند، چون میدانند که نبود رهبری متمرکز مانع تبدیل شدن جنبش به یک تهدید راهبردی واقعی خواهد شد.
اما اینترنت چطور؟ آیا این معادله را تغییر نداده است؟
اینترنت و شبکههای اجتماعی بدون تردید ظرفیت بسیج مردمی را متحول کردهاند. شبکههای اجتماعی میتوانند:
•نارضایتیها را تقویت کنند
•به سرعت اعتراضات را هماهنگ کنند
•سانسور رسانههای دولتی را دور بزنند
اما آنچه اینترنت نمیتواند جایگزینش شود، کارکردهای سیاسی رهبری است.
به یاد داشته باشید: تغییر رژیم صرفاً به حضور مردم در خیابانها وابسته نیست. اینترنت میتواند مردم را به خیابانها بیاورد، اما:
1.نمیتواند با الیت رژیم یرکوبگر مذاکره کند.
2.نمیتواند آلترناتیوی سازمانیافته برای رژیم ارائه دهد.
3.نمیتواند در برابر سرکوب و تفرقههای درونی، انسجام جنبش را حفظ کند.
علاوه بر این، رژیمهای اقتدارگرا نیز خود را با فضای دیجیتال تطبیق دادهاند. آنها از ابزارهایی چون:
•نظارت و سانسور برای پیشگیری از بسیجهای مردمی
•عوامل نفوذی آنلاین برای تفرقهافکنی در میان معترضان
•قطع اینترنت در لحظات حساس
برای مهار جنبشها استفاده میکنند. بنابراین، اگرچه اینترنت سرعت بسیج را افزایش داده است، اما نیاز به رهبری برای پیروزی را از میان نبرده است.
حمایت خارجی نمیتواند جایگزین رهبری داخلی شود
حمایت دیپلماتیک یا اقتصادی خارجی میتواند ارزشمند باشد، اما در غیاب رهبری معتبر داخلی بیفایده است. بازیگران بینالمللی نیاز به طرف مذاکره دارند، چهرهای، سازمانی، یا نهاد سیاسی ساختارمندی تا حمایت خود را از طریق آن به اهرم فشار مؤثری تبدیل کنند.
در جنبشهای بیرهبر، دولتها، سازمانهای غیردولتی بین المللی (NGO ها) و میانجیهای بینالمللی شریکی که بتوانند از آن حمایت کنند پیدا نمی کنند و در نتیجه، حمایت خارجی در حد ژستهای نمادین باقی میماند.
رهبری یک ضرورت راهبردی است، نه مفهومی قدیمی
رومانتیک کردن "انقلابهای بیرهبر" حقیقت بنیادین "قدرت سیاسی" را نادیده میگیرد. رژیمهای سرکوبگر با هشتگ و ویدیوهای وایرال فرو نمیریزند. آنها زمانی سقوط میکنند که اتحاد نخبگانشان شکسته شود، فرآیندی که نیازمند رهبری سیاسی در اردوگاه مقابل آنهاست.
شبکههای اجتماعی دیجیتال میتوانند:
•خشم عمومی را تسریع کنند
•هماهنگی افقی را تسهیل کنند
اما قدرت رژیم ذاتاً عمودی و ساختارمند است. برای درهم شکستن آن، یک جنبش نیازمند:
1.رهبری کاریزماتیک برای متحد کردن مردم
2.رهبری راهبردی برای مذاکره و شکستن اتحادهای درون قدرت رژیم
3.رهبری انتقالی برای جلوگیری از خلأ قدرت پس از پیروزی است
شواهد تاریخی: انقلابهای موفق بیخشونت همیشه با رهبری همراه بودهاند
ممکن است منتقدان بپرسند اما کدام انقلابهای بدون خشونت با رهبری مردمی به موفقیت رسیدهاند؟
پاسخ روشن است:
•لهستان 1۹۸۹: ِلخ والسا و جنبش همبستگی اتحاد نخبگان کمونیست را از طریق اعتصابها و مذاکره شکستند.
•فیلیپین ۱۹۸9 : کُرازون آکینو با رهبری اخلاقی خود اپوزیسیون را متحد و سقوط مارکوس را رقم زد.
•چکسلواکی ۱۹۸۹: واتسلاو هاول انقلاب مخملی را رهبری کرد و روشنفکران، دانشجویان و کارگران را متحد ساخت.
•آفریقای جنوبی ۱۹۹۰–۱۹۹۴: نلسون ماندلا به عنوان چهرهای حیاتی، پایان رژیم آپارتاید را از طریق مذاکره رقم زد.
•هند ۱۹۴۷: هرچند جنبشی ضد استعمار بود، اما رهبری ماهاتما گاندی نمونه بارز تغییر رژیم بیخشونت است.
در آمریکای لاتین نیز چندین تغییر رژیم از مسیری مشابه گذشتند — نه از طریق انقلابهای دفعی، بلکه با گذارهای رهبریمحور و مذاکرات با نخبگان رژیم:
•شیلی ۱۹۸۸–۱۹۹۰ : کمپین «نه» علیه پینوشه به رهبری ائتلاف وسیع اپوزیسیون (کنسرتاسیون) و چهرههایی چون پاتریسیو آیلوین، با بسیج مدنی و مذاکرات نخبگانی منجر به کنارهگیری پینوشه شد.
•آرژانتین ۱۹۸۲–۱۹۸۳: شکست نظامی در جنگ فالکلند، همراه با رهبری چهرههایی چون رائول آلفونسین، زمینهساز گذار به حکومت غیرنظامی شد.
•برزیل۱۹۸۴–۱۹۸۵: جنبش "دیریتاس یا" فشار مردمی ایجاد کرد، اما با مذاکرات رهبریشده توسط تانکردو نوِس و اولیسیس گیمارائس ارتش قدرت را واگذار کرد.
در همه این موارد، رهبری مردمی عامل کلیدی بود، نه فقط برای "حفظ بسیج عمومی" تا لحظه پیروزی بلکه برای مذاکره و شکلدهی به اتحادهای نخبگانی که پایگاه قدرت رژیم سرکوبگر را فروپاشاند و گذار مسالمتآمیز را ممکن ساخت.
نتیجهگیری: جنبشهای بیرهبر ممکن است جرقه تغییر را بزنند، اما تنها با وجود رهبری است که میتوانند پیروز شود
سوابق تاریخی پس از جنگ جهانی دوم کاملاً روشن است. هیچ رژیم اقتدارگرای سرکوبگری تاکنون به دست جنبشهای بیرهبر بهطور پایدار سرنگون نشده است.
بسیجهای خودجوش ممکن است زمین را بلرزانند، اما بدون رهبری که این انرژی را هدایت کند، دیوارهای قدرت پابرجا باقی میمانند.
جنبشهای بیرهبر شاید انقلابها را آغاز کنند. اما تنها رهبران میتوانند آنها را به پیروزی برسانند.