«کلدپلی‌گیت»؛ متاسفانه از وایرال شدن گریزی نیست!

رابطه پنهانی یک مدیرعامل در کنسرت کلدپلی که روی نمایشگر غول‌پیکر استادیوم لو رفت و در سراسر شبکه‌های اجتماعی پخش شد، نشان می‌دهد که امروزه، توجه انبوه در اینترنت پدیده‌ای عمیقاً نامطلوب است.
تصویر «کلدپلی‌گیت»؛ متاسفانه از وایرال شدن گریزی نیست!

کایل چایکا*، نویسنده نیویورکر در مقاله‌ای در ستون هفتگی خود و به بهانه ماجرای لو رفتن رابطه یک مدیرعامل شرکت با کارمندش در کنسرت «کلدپلی» به تحلیل پدیده «وایرال شدن» در فرهنگ دیجیتال امروز می‌پردازد. او استدلال می‌کند که وایرال شدن از یک هدف آرمانی به نوعی مجازات عمومی تبدیل شده است.

چایکا می‌نویسد: «در گذشته، پدیده‌های وایرال اغلب بی‌خطر بودند، اما امروزه با ظهور پلتفرم‌های ویدئومحور مانند تیک‌تاک، مرز بین زندگی آنلاین و آفلاین از بین رفته است. هر فردی ممکن است در یک لحظه آسیب‌پذیر، به هدف توجه انبوه و ناخواسته تبدیل شود که اغلب با افشای هویت (داکسینگ) و عواقب جدی در دنیای واقعی همراه است. این نظارت دائمی، وایرال شدن را به تجربه‌ای هراس‌انگیز تبدیل کرده است.»

ترجمه کامل مقاله کایل چایکا که با عنوان Coldplaygate Is a Reminder That There’s No Escaping Going Viral در روز ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۵ در مجله نیویورکر منتشر شده را در ادامه بخوانید؛

برای آنکه در یک ویدیوی وایرال گرفتار شوید، دیگر نیازی به یک دوربین تلفن همراه که یواشکی فیلم بگیرد نیست. گوشی‌های هوشمند شبکه‌ای غیرمتمرکز از نظارت را بر جهان گسترانده‌اند و در آن، هر ناظری آماده است تا هر حادثه‌ای را که رگه‌ای از درام در خود داشته باشد، مستند و پخش کند. اما چیزی که اندی بایرون، مدیرعامل سابق شرکت نرم‌افزاری ردیابی داده به نام «اَسترانِمِر» (Astronomer) و کریستین کَبِت، مدیر منابع انسانی همان شرکت، باید از آن می‌ترسیدند، یک جامبوترون (نمایشگر غول‌پیکر استادیوم) به سبک و سیاق قدیم بود.

هفته گذشته در کنسرت گروه کلدپلی در ماساچوست، این دو نفر در حالی که صمیمانه در کنار هم بودند، تصویرشان روی نمایشگر استادیوم افتاد. به محض اینکه این زوج متوجه شدند تصویرشان روی نمایشگر است، از هم فاصله گرفتند. بایرون، که متأهل است، به سرعت از کادر دوربین خارج شد. کَبِت، که همسر او نیست، چرخید و پشتش را به دوربین کرد و صورتش را در دستانش پنهان کرد. اما البته، دیگر برای جلوگیری از پخش شدن آن صحنه خیلی دیر شده بود، به خصوص بعد از آنکه کریس مارتین، خواننده اصلی کلدپلی، از روی صحنه گفت: «اینها یا با هم رابطه پنهانی دارند، یا فقط خیلی خجالتی هستند.»

این کلیپ بلافاصله در شبکه‌های اجتماعی ترکاند (یک پست تیک‌تاک که آن را ضبط کرده بیش از ده میلیون لایک دارد) و خوراک بسیاری از تیترهای رسانه‌های سنتی نیز شد.

بایرون و کبت لزوماً زندگی خارق‌العاده‌ای نداشتند، اما تصادفاً در یک لحظه نامناسب زیر ذره‌بین اینترنت قرار گرفتند.

اگر درسی از ماجرای موسوم به «کلدپلی‌گیت» (Coldplaygate) بتوان گرفت، این است که در طول دهه گذشته یا بیشتر از فرهنگ دیجیتال، «وایرال شدن» تا چه حد از یک هدف آرمانی به نوعی مجازات تبدیل شده است. به نظر من، این جوّ موشکافی شدید آنلاین به پرونده جاستین ساکو، یک نماینده روابط عمومی، در سال ۲۰۱۳ بازمی‌گردد که به خاطر یک توییت نژادپرستانه، در حالی که طی یک پرواز آفلاین بود، فوراً بدنام شد.

روز بعد، او از شغلش در شرکت IAC اخراج شد. سال بعد، داستان هشدارآمیز دیگری، البته ظریف‌تر، رخ داد؛ زمانی که نوجوانی به نام الکس لی، معروف به «الکس از تارگت»، صرفاً به خاطر اینکه مظهر یک پسر شانزده ساله آمریکایی بود، به شهرت اینترنتی رسید. او سرانجام از این شهرت سرخورده شد و یک حرفه نوپای اینفلوئنسری را رها کرد تا در شرکت پستی UPS شغلی برای خود دست و پا کند. (او سال گذشته به مجله «پیپل» گفت: «این کار خیلی بهتر از فعالیت در شبکه‌های اجتماعی است.»)

ظهور شبکه‌های اجتماعی ویدئومحور باعث شده است که اهداف توجه عمومی، به معنای واقعی کلمه، بیشتر دیده شوند: احتمال بیشتری وجود دارد که چهره‌ها را ببینیم و صداها را بشنویم و یک شخصیت آنلاین را به همتای آن در زندگی واقعی متصل کنیم.

شاید با شروع محبوبیت اپلیکیشن ویدئوهای کوتاه «واین» (Vine) در دهه ۲۰۱۰، جزئیات پیش پا افتاده یا پوچ دنیای فیزیکی در لحظه به خوراک بهترین محتواهای آنلاین تبدیل شدند. تیک‌تاک که در دوران همه‌گیری کرونا در آمریکا محبوب شد، کلیپ‌های ویدئویی کوتاه را به عنوان زبان جهانی اینترنت تثبیت کرد.

در سال ۲۰۲۲، یک طراح گرافیک که در شرکت «وست اِلم» (West Elm) کار می‌کرد و مردی در نیویورک به نام کِیلِب که قرارهای عاشقانه متعددی داشت، زمانی که زنانی که با او قرار گذاشته بودند یکدیگر را در تیک‌تاک پیدا کردند، با عنوان «کِیلِبِ وست اِلم» شهرتی ناخوشایند پیدا کرد؛ آنها عکس‌های او را به اشتراک گذاشتند و در مورد تاکتیک‌های او برای غیب شدن ناگهانی (ghosting) و عادتش به ارسال عکس‌های برهنه ناخواسته، با هم تبادل نظر کردند.

کِیلِب نماینده نوعی نقطه پایانی در ادغام زندگی «واقعی» و محتوای دیجیتال بود. افشای سرسری هویت فرد در دنیای واقعی (Casual doxing) اکنون به یک امر پیش‌فرض تبدیل شده است، زیرا دیگر مرز مشخصی بین زندگی آنلاین و آفلاین ما وجود ندارد.

مشخص نیست هویت بایرون و کبت چگونه فاش شد، اما ماجرای کلدپلی‌گیت لزوماً نیازی به نظارت خودکار یا نرم‌افزار تشخیص چهره نداشت. کارآگاهان آماتور آنلاین به راحتی می‌توانند هویت یک مدیرعامل حوزه فناوری را شناسایی کنند؛ نقشی که این روزها، مانند بسیاری از نقش‌های دیگر، با حضور الزامی خود در شبکه‌های اجتماعی همراه است.

داکسینگ (Doxing) نوعی سرگرمی جمعی است؛ این کار قربانیان خود را مسئول اعمالشان می‌داند و آنها را وامی‌دارد تا بهای آن را با وایرال شدن اجباری بپردازند. اینترنت یک خانه شیشه‌ای غول‌پیکر است و همه در حال سنگ پرتاب کردن هستند و منتظرند تا جمعیتی به یک هدف بچسبد و از آن پیروی کند. زندگی همان محتواست و محتوا با توانایی‌اش در جلب توجه تعریف می‌شود.

وقتی همه چیز بر اساس منطق «فید» عمل می‌کند، فضای کمی برای پیچیدگی اخلاقی زندگی آفلاین باقی می‌ماند. در زمان ماجرای «کِیلِبِ وست اِلم»، رین فیشر-کوآن، نویسنده و منتقد زندگی دیجیتال، مشاهده کرد که جوخه آتش دایره‌وار شبکه‌های اجتماعی «به طور وسواس‌گونه‌ای انسان‌های واقعی را به سطح نمایش‌های واقع‌نمای تعاملی تقلیل می‌دهد.»

با این حال، شگفت‌آور است که ببینیم اینترنت با چه اشتیاقی بی‌وفایی یک مدیر ناشناس را به عنوان سرگرمی برگزیده است؛ شاید به دلیل سبُکی خوشایند این داستان در مقایسه با سیاست‌های به‌شدت جناحی و خشونت‌های جنگی که در دیگر نقاط تایم‌لاین‌های ما در جریان است. این زوج بی‌وقفه به میم تبدیل شده‌اند، حساب کاربری ایکس (توییتر سابق) اداره بهداشت شهر نیویورک به آنها ارجاع داده، گروه موسیقی «اوئیسیز» (Oasis) در تور اتحاد مجدد خود با آنها شوخی کرده و عروسک نماد تیم بیسبال «فیلادلفیا فیلیز» در یک بازی ادای آنها را درآورده است.

زنی که ادعا می‌کرد دختر بایرون است، یک حساب تیک‌تاک ساخت و ویدئویی از خود در کنار آتش منتشر کرد با این شرح: «برقراری ارتباط مجدد با زندگی، پس از آنکه رابطه پنهانی پدرت خبر ملی می‌شود.» این حساب سپس خصوصی شد، البته پس از آنکه نزدیک به دویست هزار دنبال‌کننده به دست آورد. ضمن اینکه بایرون دختری ندارد!

وقتی فردی با چنین هجمه‌ای روبرو می‌شود، دو گزینه دارد: یا از این وایرال شدن بهره‌برداری کند یا پنهان شود تا این موج بگذرد. با این حال، در پیش گرفتن رویکرد دوم به معنای فرار از عواقب دنیای واقعی نیست.

پس از کلدپلی‌گیت، بایرون به سرعت حساب لینکدین خود را غیرفعال کرد، اما تا روز جمعه از شغلش استعفا داد. کبت نیز به مرخصی اجباری فرستاده شده است.

روز دوشنبه، پیت دی‌جوی، مدیرعامل جایگزین شرکت، با لحنی تا حدی کنایی در لینکدین خود در مورد این حادثه نوشت: «اَسترانِمِر اکنون نامی آشنا برای همه است.» (مطمئناً همینطور است، اما چه تعداد از دنبال‌کنندگان جدید آن به یک «پلتفرم دیتاآپس (DataOps) مبتنی بر ارکستریشن که بر پایه آپاچی ایرفلو (Apache Airflow) ساخته شده است» نیاز دارند؟)

بایرون و کبت من را به یاد لحظه اینترنتی دیگری انداختند، مربوط به سال ۲۰۱۵، زمانی که محتوای وایرال کمتر ناشی از شادمانی از بدبختی دیگران (schadenfreude) بود. یک روز در ماه فوریه، دو لاما از یک کار موقت در یک خانه سالمندان در آریزونا فرار کردند و سپس در حومه سان سیتی پرسه می‌زدند. پلیس و هلیکوپترهای خبری لاماها را تعقیب می‌کردند و این ویدئو به صورت زنده برای مخاطبان آنلاین میخکوب‌شده‌ای که منتظر آخرین اخبار بودند، پخش می‌شد.

لاماها سرانجام دستگیر شدند، اما ما برای لحظاتی در این چشم‌چرانی ماجراهایشان با هم متحد شدیم.

بایرون و کبت نیز همان لاماها هستند؛ گرفتار در تابش خیره‌کننده توجه آنلاین که با ولعی دیوانه‌وار برای چند هفته آنها را دنبال خواهد کرد تا اینکه سرانجام، کسالت به ناچار از راه برسد.

از طرفی، همه ما هر زمان که خود را در یک لحظه آسیب‌پذیر در انظار عمومی بیابیم، آن لاماها هستیم، با علم به اینکه احتمال مستند شدن آن لحظه به همان اندازه است که مستند نشود. در همان روزی که لاماها فرار کردند، «بازفید» (BuzzFeed)، که آن زمان در اوج قدرت وایرال‌سازی سالم و مثبتش بود، عکسی از یک لباس با رنگی مبهم را رواج داد و اینترنت غوغا کرد، زیرا هیچ‌کس نمی‌توانست تصمیم بگیرد که آن لباس آبی و مشکی است یا سفید و طلایی. کل ماجرا همین بود.

اکنون، که ماده خام وایرال شدن معمولاً درام‌های بین‌فردی با ریسک‌های انسانی بالا است، جای تعجب نیست که ما دیگر اشتیاق کمتری برای به اشتراک گذاشتن زندگی‌هایمان داریم. ♦

* کایل چایکا نویسنده ثابت مجله «نیویورکر» است. ستون او، «طومار بی‌کران»، به بررسی افراد و پلتفرم‌هایی می‌پردازد که اینترنت را شکل می‌دهند. از کتاب‌های او می‌توان به «دنیای فیلتر: چگونه الگوریتم‌ها فرهنگ را مسطح کردند» اشاره کرد.