آیا شما هم از پُست گذاشتن در اینستاگرام خسته شده‌اید؟

اشتراک‌گذاری لحظات معمولی زندگی‌مان در شبکه‌های اجتماعی دیگر مثل گذشته معنا ندارد. زمانی که عکس صبحانه نماد صمیمیت و ارتباط بود، اما اکنون با محتوای برندمحور، ویدیوهای پرزرق‌وبرق، الگوریتم‌های بی‌رحم و ترس از قضاوت جایگزین شده است.
تصویر آیا شما هم از پُست گذاشتن در اینستاگرام خسته شده‌اید؟

کایل چایکا، نویسنده نیویورکر در مقاله‌ای از زوال پست‌گذاری معمولی در شبکه‌های اجتماعی می‌گوید؛ اینکه نسل جدید به‌جای پست‌گذاری، تماشاگر شده و از آسیب‌پذیری آنلاین می‌هراسد.

او هشدار می‌دهد که ممکن است به نقطه‌ی «پست‌گذاری صفر» برسیم؛ جایی که کاربران عادی دیگر حضور نداشته باشند و تنها محتوای بی‌روح شرکتی و هوش مصنوعی باقی بماند. بااین‌حال، برخی هنوز از سر علاقه، به اشتراک‌گذاری ادامه می‌دهند.

در ادامه ترجمه کامل مقاله کایل چایکا که با عنوان «Are You Experiencing Posting Ennui» روز ۹ ژوئیه ۲۰۲۵ در نیویورکر منتشر شده است را بخوانید؛

عکس صبحانه، متن اصلی و مادر تمام محتوای خودشیفته‌گرایانه‌ی اینترنت است؛ تکه‌ای از محتوا که احتمالاً هیچ‌کس علاقه‌ای به آن ندارد، اما فرستنده احساس می‌کند باید آن را برای همه در فضای آنلاین منتشر کند، یا حتی وظیفه‌اش است این کار را بکند.

پست کردن عکس چیزی که صبح همان روز خورده‌ایم، کاری بود که در سال‌های اولیه‌ی توییتر و اینستاگرام انجام می‌دادیم؛ و آن زمان حس تازگی داشت: ناگهان می‌توانستی پیش‌پاافتاده‌ترین لحظات زندگی‌ات را با گروهی از غریبه‌ها به اشتراک بگذاری، کسانی که شاید واقعاً از دیدن آن‌ها هیجان‌زده هم می‌شدند.

از یک نظر، عکس صبحانه تجسم رؤیای آرمان‌شهری شبکه‌های اجتماعی بود: میلیاردها انسان معمولی می‌توانستند خرده‌هایی از زندگی خود را بدون واسطه در اینترنت بریزند -غذاهایشان، حیوانات خانگی‌شان، افکارشان در حمام- و این می‌توانست به چیزی نه‌تنها سرگرم‌کننده بلکه حیاتی بدل شود؛ نوعی ثبت پویای واقعیت از کف جامعه.

پست گذاشتن و تعامل با پست‌های دیگران، مشارکت در پروژه‌ای بزرگ بود که آماتوریسم، روزمرگی و نوعی شایسته‌سالاری محتوایی را گرامی می‌داشت: هر کسی و هر چیزی می‌توانست جالب باشد و حتی وایرال شود، فقط کافی بود به شکل درست منتشرش کنی.

اما این روزها، دلم برای عکس صبحانه و نمونه‌های مشابهش در اینترنت تنگ شده. دیگر افراد زیادی را نمی‌بینم که لحظات تصادفی زندگی‌شان را به‌طور معمول به اشتراک بگذارند. در واقع، انجام چنین کاری دیگر خیلی معنا ندارد و باور اینکه روزی این کار معنی‌دار بود هم کمی سخت شده.

حالا، بیش از پانزده سال از ظهور شبکه‌های اجتماعی گذشته، چه چیزی در آن‌ها می‌بینیم؟ دریایی از اینفلوئنسرها و تولیدکنندگانی که در تلاش‌اند محتوایی با درخشش حرفه‌ای تولید کنند؛ تیترهایی درباره‌ی آخرین فجایع جنگ‌های بین‌المللی؛ تصاویر، ویدیوها و متن‌هایی تولیدشده توسط هوش مصنوعی؛ و ترولینگ بی‌امان و جلب‌توجه‌هایی که بر پایه‌ی ترس‌های عمیق کاربران طراحی شده‌اند و تقریباً به‌طور ضمنی توسط خود پلتفرم‌ها تأیید می‌شوند.

در این منظره، برای امور روزمره جای چندانی باقی نمانده است. و بنابراین، بسیاری از افراد دیگر مثل گذشته پست نمی‌گذارند.

اخیراً دوستی که در واشنگتن دی‌سی (جایی که من زندگی می‌کنم) بارمن است، چند سلفی شاد از صبح روز کاری‌اش را در استوری اینستاگرام گذاشت. بعدتر متوجه شدم که آن‌ها را پاک کرده است. وقتی دلیلش را پرسیدم گفت: «گاهی وقتی همه‌ی این اتفاقات در دنیا می‌افتد، نگران می‌شوم که پست کردن چیزهایی مثل این بی‌ملاحظه به نظر بیاد. یک‌جورهایی خجالت می‌کشم.»

این تغییر چشمگیر، تا حدی ریشه در تفاوت‌های نسلی دارد: میلنیال‌هایی که با شبکه‌های اجتماعی بزرگ شده‌اند، اکنون به میانسالی نزدیک می‌شوند و شاید در پی حریم خصوصی بیشتری در زندگی‌شان باشند؛ وقتی با یک شریک زندگی تشکیل خانواده داده‌ای، احتمالاً انگیزه‌ی کمتری داری که شخصیتت را در فضای مجازی به نمایش بگذاری. اما، همان‌طور که اِما هالس، یک وکیل سی‌وچندساله از آشنایانم گفت: «فکر می‌کنم مردم الان بیشتر به اشتراک‌گذاری بیش از حد شک دارند—که تا حدی هم یک اصلاح سالم و مفید از آن چیزیه که ده سال پیش می‌کردیم.»

در گفت‌وگوهایی که با ده‌ها نفر درباره‌ی عادت‌های فعلی پست‌گذاری‌شان داشتم، بسیاری از زومرها (نسل Z) و حتی کاربران جوان‌تر گفتند که نسبت به اشتراک‌گذاری زندگی‌شان در شبکه‌های اجتماعی نوعی بیزاری دارند. آن‌ها هم از «خستگی پست‌گذاری» رنج می‌برند.

کانیکا مهرا، ۲۴ ساله، گفت: «احساس می‌کنم همه‌ی هم‌نسلان من الان بیشتر شبیه تماشاگرن تا تولیدکننده.»—آن‌ها همچنان اسکرول می‌کنند، ولی پست نمی‌گذارند. او ادامه داد: «مردم نمی‌خوان دیده بشن»، و اگر هم چیزی پست کنند، «بعدش یک‌جور خماری آسیب‌پذیری دارن.»

تاریک بچارویچ، ۱۷ ساله، گفت که خودش و دوستانش هیچ‌وقت دوران «شبکه اجتماعی معمولی» را تجربه نکرده‌اند؛ الان گیر افتاده‌اند وسط اینکه چطور ترتیب عکس‌های پست‌شان در کاروسل اینستاگرام را بچینند. «راستش اصلاً نمی‌تونم تصور کنم از صبحانه‌م عکس بگیرم و پست کنم. شاید به‌عنوان اسلاید ششم از یک ‘photo dump’.»

فرمول او برای پست ایده‌آل: «یک عکس تکی، یک عکس گروهی با دوستان برای اینکه ثابت کنی زندگی اجتماعی داری، و بعد یک چیز خوشگل مثل طبیعت یا غذا یا -در حالت ایده‌آل- عکسی از یک سرگرمی خاص و متفاوت.»

او اضافه کرد که حتی اکانت‌های خصوصی دوستانش هم «طوری چیده شدن که به‌نظر بیاد آزادانه‌ان، نه اینکه واقعاً آزاد باشن.»

با تحول شبکه‌های اجتماعی، سطح انتظارات پایه برای پست‌گذاری هم بارها بالا رفته. توییت‌های بداهه جای خود را به عکس‌های دقیق اینستاگرامی دادند، که آن‌ها هم به‌نوبه‌ی خود جای خود را به کلیپ‌های تیک‌تاک دادند؛ که این روزها به‌طور فزاینده‌ای در تلاش‌اند به کیفیت تولید تلویزیونی برسند. اینفلوئنسرها و اکانت‌های برندها توانایی دارند که خود را با این استانداردهای بالا وفق دهند -با سرمایه‌گذاری در رینگ‌لایت و پایه‌ی موبایل- در حالی که بقیه‌ی ما داریم با اپ دوربین آیفون‌مان کلنجار می‌رویم.

من بارتلت، موزیسین و هنرمند آنلاین، یکی از پیشگامان چیزی بود که خودش آن را «پخش زنده‌ی زندگی» (lifecasting) در اوایل دهه‌ی ۲۰۱۰ می‌نامد. در یکی از اجراهای هنری‌اش در سال ۲۰۱۱، بیست‌وچهار ساعت را در ترمینال اتوبوس بندرگاه گذراند، و در حین آن به‌طور زنده توییت می‌کرد درباره‌ی آدم‌هایی که می‌دید و داستان‌های سفر از مخاطبانش می‌گرفت.

اما به گفته‌ی خودش فشار تولید محتوای پیچیده و ایجاد روابط شبه‌دوستانه با مخاطبان برایش «سمی و آزاردهنده» شد: «با گذر زمان و تبدیل شدن بیشتر محتواها به ویدیو، دیگه اون رسانه چیزی نبود که بخوام براش وقت و انرژی بذارم.»

این روزها، محتوای اصلی او پست‌های کوتاه درباره‌ی پروژه‌های موسیقی‌اش در پلتفرم نوپای Bluesky است.

با پیچیده‌تر و تکه‌تکه‌تر شدن اکوسیستم شبکه‌های اجتماعی در سال‌های اخیر و ظهور و زوال مداوم پلتفرم‌های تازه، برخی کاربران نیز کم‌کم کنار کشیده‌اند. یک نفر گفت: «دیگه حوصله ندارم مدام به خودم یاد بدم که چطور از دیسکورد یا Bluesky یا هر چی استفاده کنم.»

خیلی‌ها از اینکه انگار مدام در حال جنگیدن با تکنولوژی هستند شکایت داشتند. طراحی شبکه‌های اجتماعی باعث شده پست‌گذاری عادی دلسردکننده شود؛ با متریک‌هایی که باعث می‌شوند کاربر به‌خاطر نگرفتن توجه کافی احساس بی‌ارزشی کند، و الگوریتم‌هایی که پست‌های حساب‌های محبوب و پرپست را در اولویت قرار می‌دهند، نه لحظات ساده و معمولی زندگی را بلکه جدل، اظهارنظرهای تحریک‌آمیز و خودتبلیغی را.

بنتون ویلیامز، دانشجوی دانشگاه جورجیا، به من گفت: «هیچ‌کس دیگه پست‌های دوستاشو تو فید نمی‌بینه، پس دیگه اصلاً نمی‌شه اسمش رو گذاشت به‌روزرسانی از زندگی.»

کِله فلمینگ، موزیسین مستقل، ناامیدی‌اش را این‌طور خلاصه کرد: «الگوریتم هیچ‌وقت به نفع ما نیست.»

فیدهایی که زمانی جواهرهای ناشناخته را بالا می‌آوردند، حالا فقط حساب‌های بزرگ را پاداش می‌دهند.

اگر حتی تضمینی وجود ندارد که دوستان‌مان آنچه می‌گذاریم ببینند، دیگر انگیزه‌ای برای ادامه دادن هست؟

وقتی هم پست می‌گذاریم، همواره آگاهیم از اینکه باید الگوریتم را راضی کنیم—وگرنه در خلأ گم می‌شویم.

پست گذاشتن همیشه با ریسک «افتضاح به نظر رسیدن» همراه بوده. اما حالا علاوه بر آن، خطر نادیده گرفته شدن -یا بدتر، نامناسب به نظر آمدن- هم وجود دارد.

در جریان اعتراضات «جان سیاهان مهم است» در سال ۲۰۲۰، بسیاری از کاربران شخصی و حساب‌های برندها در گذاشتن هر محتوایی غیر از مطالب اعتراضی مردد بودند. اکنون، در بحبوحه‌ی وقایعی مثل جنگ اسرائیل در غزه یا بسیج دوباره ترامپ علیه مهاجران، آن احساس دوباره بازگشته است.

علی موران، بنیان‌گذار یک آژانس ارتباطاتی، گفت: «تضاد بین بحران جهانی و به‌روزرسانی شخصی آن‌قدر شدید است که باعث نوعی ضربه‌ی عاطفی می‌شود.»

موران ادامه داد: «سکوت خودش به یک نوع موضع‌گیری تبدیل شده، اما پست کردن چیزی نامربوط هم همین‌طور. انگار هیچ راه درستی وجود نداره.»

در چنین فضایی، عقب‌نشینی کامل و به‌اشتراک‌گذاری افکار و تصاویر شخصی فقط در گروه‌های خصوصی یا چت‌های دوستانه، ایمن‌تر به‌نظر می‌رسد.

در نتیجه، اینترنت عمومی کمی بیشتر از قبل از همان مواد اولیه‌ی ساده‌ای تهی شده که روزی موتور حرکتش بودند: روزمرگی.

اصطلاح «Google Zero» برای توصیف آینده‌ی فرضی‌ای به کار می‌رود که در آن، موتورهای جست‌وجو دیگر ترافیک را به وب‌سایت‌های دیگر هدایت نمی‌کنند، چون خودشان با استفاده از هوش مصنوعی می‌توانند پاسخ هر پرسشی را تولید کنند.

ما ممکن است به‌سمت چیزی شبیه «Posting Zero» هم حرکت کنیم؛ نقطه‌ای که در آن آدم‌های معمولی، یعنی همان کاربران غیرحرفه‌ای، غیرتجاری و خام، دست از پست گذاشتن در شبکه‌های اجتماعی می‌کشند، چون از سر و صدا، اصطکاک و در معرض دید بودن خسته شده‌اند.

«پست‌گذاری صفر» یعنی پایان شبکه‌های اجتماعی به‌عنوان آن چیزی که زمانی در ذهن داشتیم: یک ثبت زنده و در لحظه از جهان، توسط هر کسی که داشت چیزی را تجربه می‌کرد.

اما حضور همین آدم‌های عادی بود که شبکه‌های اجتماعی را ارزشمند و دیدنی می‌کرد.

در غیاب آن‌ها، مثل زباله‌هایی در ساحل متروک، تنها چیزی که باقی می‌ماند تبلیغات خشکِ شرکتی، محتوای بی‌روح تولیدشده توسط هوش مصنوعی، و تلاش‌های ناامیدانه‌ی محتواسازهایی است که برای درآمدزایی از آخرین بازماندگانِ تماشاگر دست‌وپا می‌زنند.

با این‌حال، فعلاً هنوز کسانی هستند که صرفاً از روی عشق به «بازی» در میدان مانده‌اند.

مایکل گلداسمیت، مدیر روابط عمومی در انتشارات دابل‌دی (ناشر آخرین کتاب من)، یکی از آن‌هاست.

من مدت‌هاست که پست‌های معمولی و مداومش را برای کمتر از دو هزار دنبال‌کننده در توییتر (که حالا شده X) تحسین می‌کنم. یکی از نمونه‌های اخیر از تفکرات گلداسمیت: «اگه یه سگ می‌تونست سیگار بکشه، با دو تا دست نگهش می‌داشت یا با یه دست و بین دوتا ناخن؟»

این پست حتی یک لایک هم نگرفت. از او پرسیدم چرا ادامه می‌دهد. او گفت: «این کار برایم نوعی رهایی ذهنی بوده—اینکه چیزی را از ذهنم بیرون بریزم و در ظرفی دیگر بگذارم.»

و اضافه کرد: «اصلاً برام مهم نیست اگه سی تا پست بذارم و فقط دوتاش یا حتی هیچ‌کدوم لایک نخوره—همیشه پست بعدی هست.» ♦

ترجمه به فارسی توسط چت‌جی‌پی‌تی

توجه: پادکست ابتدای این مطلب با ابزار notebooklm گوگل ساخته شده است