پوسیدگی مغزی در دنیای واقعی با وسوسه عروسک‌های لابوبو و ماچا لاته

در روند خیالی و التقاطی «لابوبوماچادوبای‌چاکلت» و ترندهای دنیای نسل Z، هیچ چیز زیادی یا اغراق‌آمیز محسوب نمی‌شود. اما کسانی که این زیبایی‌شناسی را می‌پذیرند، می‌دانند تنها راه خروج، رفتن عمیق‌تر به درون است.
تصویر پوسیدگی مغزی در دنیای واقعی با وسوسه عروسک‌های لابوبو و ماچا لاته

کایل چایکا، نویسنده مجله نیویورکر در یادداشتی به تب «لابوبوماچادوبای‌چاکلت» (Labubumatchadubaichocolate) پرداخته است. او با روایت ناکامش از تلاش برای بردن عروسک «لابوبو» در دستگاه چنگک، به بررسی پدیدۀ فرهنگی «پوسیدگی مغزی در دنیای واقعی» (IRL Brain Rot) می‌پردازد.

لابوبو، عروسک هیولایی با گوش‌های خرگوشی و چشم‌های خیره، که در ۲۰۱۵ توسط کیسینگ لانگ طراحی و در ۲۰۱۹ توسط «پاپ مارت» تجاری شد، پس از نمایش مجموعه‌اش توسط لیسا (ستارۀ کی‌پاپ) در ۲۰۲۴، به تب جهانی بدل شد.

چایکا نشان می‌دهد که این عروسک و دیگر نمادهای نسل Z مانند شکلات دبی، ماچا لاته‌های سبزـ‌قرمز، کفش‌های ژله‌ای و کوکی‌های رنگین کرامبل نه به دلیل زیبایی یا کیفیت، بلکه به خاطر کمیابی مصنوعی، ظاهر عجیب و قابلیت ویروسی‌شدن در شبکه‌های اجتماعی محبوب شدند.

او این روند را ادامه منطقی مصرف‌گرایی الگوریتمی می‌داند؛ جایی که میم‌ها و اشیا درهم می‌آمیزند و بدن و تصویر افراد برای نمایش در شبکه‌های اجتماعی دستکاری می‌شوند.

ستون نویس نیویورکر استدلال می‌کند که این روند بخشی از زیبایی‌شناسی جدید است که «زشتی» و «اغراق» را به بیانیه‌ای هویتی تبدیل کرده و در جهانی اشباع‌شده از محتوا، بدسلیقگی خودخواسته را به شکلی از مقاومت بدل می‌کند.

با ارجاع به دونا هاراوی و دین کیسیک، چایکا نتیجه می‌گیرد که پذیرش «پوسیدگی مغزی» تنها راه عبور از فرهنگ دیجیتالِ بیش‌ازحد تحریک‌کننده امروز است.

✦ چرا لابوبو و ماچا لاته‌ همه‌گیر شده است؟

۱- لابوبو به‌عنوان آواتار پسادیجیتال:
موفقیت جهانی لابوبو ناشی از ترکیب طراحی بامزه‌ـ‌عجیب، عرضه در قالب جعبه‌های کور (ایجاد حس کمیابی و شانس)، و حمایت سلبریتی‌ها (مثل لیسا از بلک‌پینک) است. این عروسک تبدیل به نمادی شد که هم کلکسیونی است و هم ابزار خودنمایی در شبکه‌های اجتماعی.
۲- شکلات دبی و جذابیت «مصنوعی» غذا:
ترکیب اغراق‌شده کرم پسته، خمیر فیلو و رنگ‌های غیرطبیعی، همراه با منشأ لوکس (نام «دبی») و ویروسی‌شدن در تیک‌تاک، این خوراکی را به کالایی نمادین تبدیل کرد؛ خوراکی‌ای که نه به‌خاطر طعم، بلکه به‌خاطر تصویر عجیب و قابل اشتراک‌گذاری‌اش همه‌گیر شد.
۳- ماچا لاته؛ نوشیدنی-میم:
رنگ سبز درخشان ماچا و قابلیت ترکیب آن با شربت‌های رنگی (مثل توت‌فرنگی قرمز) آن را به یک نوشیدنی «اینستاگرام‌پسند» بدل کرده است. همه‌گیری آن ناشی از دو چیز است: زیبایی تصویری برای اشتراک‌گذاری و برندینگ فرهنگیِ ژاپنی/سلامت‌محور.
۴- کفش‌های ژله‌ای و بازگشت زشتی نوستالژیک:
این کفش‌های پلاستیکی شفاف با ظاهر ناخوشایند، برای نسل Z که به دنبال فاصله گرفتن از زیبایی‌شناسی مینیمال دهۀ ۲۰۱۰ است، جذاب شدند. «زشتی» خودشان تبدیل به بیانیه‌ای هویتی علیه کمال‌گرایی و استانداردهای مد جریان اصلی شده است.
۵- کوکی‌های رنگین و قدرت همکاری با پاپ‌استارها:
برند «کرامبل» با همکاری خوانندۀ نوظهور بنسون بون، کوکی‌هایی با رنگ و طعم اغراق‌شده ساخت که بیشتر شبیه شیء هنری یا میم بودند تا خوراکی. این ترکیب «غذا+ستاره پاپ+تصویر رنگین غیرطبیعی» باعث شد محصول به‌سرعت ویروسی شود.

در ادامه ترجمه کامل یادداشت کایل چایکا که با تیتر اصلی «IRL Brain Rot and the Lure of the Labubu» (پوسیدگی مغزی در دنیای واقعی و وسوسۀ لابوبو) در ۲۰ اوت ۲۰۲۵ منتشر شده است را بخوانید؛

صبحی آرام در یکی از روزهای هفته در منهتن، تصمیم گرفتم یک «لابوبو» به دست بیاورم؛ عروسک هیولای بامزه‌ای که به بزرگ‌ترین تب بین‌المللی اسباب‌بازی از زمان «بینی بیبیز» در اواخر دهۀ نود تبدیل شده است. این عروسک‌ها هم توسط کودکان و هم توسط بزرگسالان جمع‌آوری می‌شوند.

«کِیسینگ لانگ» طراح اهل هنگ‌کنگ آن‌ها را در سال ۲۰۱۵ خلق کرد و سپس در سال ۲۰۱۹ شرکت چینی «پاپ مارت» آن‌ها را به بازار انبوه آورد. در سال ۲۰۲۴، «لیسا» ستارۀ کی‌پاپ، مجموعه‌اش را در شبکه‌های اجتماعی به نمایش گذاشت و موج محبوبیت اخیر از همان‌جا آغاز شد.

لابوبوها دندان‌های نوک‌تیز، گوش‌هایی شبیه خرگوش و چشم‌های گرد و خیره دارند. صورت و اندام‌هایشان برهنه است اما بقیۀ بدن گرد و قلمبه‌شان در لایه‌ای از خز پوشیده شده. آن‌ها معمولاً از گوشی یا کیف دستی آویزان‌اند؛ شیاطین کوچکی که لوازم جانبی ما را تسخیر می‌کنند، یا مثل حیوان خانگی در دست گرفته می‌شوند.

بیش از سیصد مدل کلکسیونی دارند: خز صورتی برای حالت‌های عشوه‌گرانه، چشم‌های قرمز درخشان برای کمی جسارت، یا مدل «Dress Be Latte» با شال گردن برای حس راحتی. نمایشگاه معتبر «آرت بازل» نسخۀ محدودی از «لابوبوی نگهبان آثار هنری» منتشر کرد که ظرف بیست دقیقه به فروش رفت.

محبوبیت عظیم این موجودات باعث شده به‌سختی بتوان یکی پیدا کرد؛ اغلب در فروشگاه‌های آنلاین و فیزیکی ناموجودند. همین کمیابی میل من را بیشتر می‌کرد؛ شاید صاحبان آن‌ها چیزی می‌دانستند که من بی‌خبر بودم. پس به «پار‌تی»، کافه‌ای در میدان یونیون رفتم که با دستگاه‌های چنگک نئونی همیشه پر از جعبه‌های لابوبو است. قصد داشتم با مهارت، هیولای کوچک خودم را ببرم.

با دوستم نوشیدنی گرفتیم؛ ماست انگور گازدار و چای سبز یخ‌زده با موس وانیلی و ۲۰ دلار دادیم تا ۲۰ ژتون بگیریم؛ تنها چهار شانس برای گرفتن یکی از آن‌ها. کافه تازه باز شده بود اما چند نوجوان و بزرگسال دیگر هم حضور داشتند و دنبال همان جایزه بودند. ژتون‌ها را انداختم، چنگک را حرکت دادم، پایین آمد، جعبه را گرفت، بالا کشید و رها کرد. سه بار دیگر هم تکرار شد. (بعداً فهمیدم چنگک‌ها فقط در فواصل تصادفی محکم می‌گیرند؛ شانس در شانس.) قیمت یک لابوبوی نو تقریباً هم‌اندازۀ پولی بود که خرج کرده بودم، پس قیدش را زدم. در مدتی که آن‌جا بودیم هیچ‌کس برنده نشد. تصاویر لابوبوها از بسته‌بندی‌ها با پوزخندی شرورانه نگاهمان می‌کردند.

اما چرا اصلاً احساس نیاز به داشتن یکی داشتم؟ به نظر می‌رسید بخشی از سبک زندگی‌ای است که من جا مانده‌ام؛ سبکی متشکل از کالاهای فیزیکی که طرفداران پرشور آنلاین دارند، نمادهای منزلتی هم اینستاگرامی و هم مصرفی. اما این سبک زندگی بر اشیایی عجیب، زشت و وهمناک استوار بود: شکلات دبی، شکلاتی پر از کرم پسته و خمیر فیلو که شبیه خمیر سبز‌رنگی نفرت‌انگیز بیرون می‌زند؛ ماچا لاته، نوشیدنی سبز روشن و کافئین‌دار که گاهی با شربت توت‌فرنگی قرمز ترکیب می‌شود و شبیه لکه‌های خون روی چمن است؛ شرکت «کِرامبل» که با ستارۀ نوظهور پاپ «بنسون بون» همکاری کرد تا کوکی محدود لیمو-توت‌فرنگی با روکشی رنگین‌کمانی تولید کند؛ ماگ‌های قهوه ویروسی که به‌عنوان محصولی تراشیده از کریستال درخشان تبلیغ شدند اما در واقع کلاهبرداری‌های ساخته هوش مصنوعی بودند؛ و در مد هم کفش‌های ژله‌ای شفاف شبیه جلبک سنگ‌شده یا لباس‌های برندهایی مثل «تایلر مک‌گیلیوری» که با طرح‌های اغراق‌شده گیاهان، حشرات و قارچ‌ها چاپ می‌شوند.

این محصولات حالتی توهم‌زا دارند. آن‌ها دستور کار رسانه‌های اجتماعی دربارۀ تغییر خود را به نهایت رسانده‌اند: افزودنی‌های شیمیایی و دست‌کاری تصویری آسان‌گیرانه، تا جایی که خودِ فرد از منافذش بیرون بزند. این زیبایی‌شناسی هم مکانیسم دفاعی در برابر عصر اینترنت است و هم شوخی درونی: ما می‌بینیم سرمایه‌داری هوش‌مصنوعی-محورِ فوق‌دیجیتال با ما چه می‌کند ــ مگر خنده‌دار نیست؟ دین کیسیک، منتقد فرهنگی، به من گفت: «ظاهر بسیار غیرطبیعی دارد. انگار از مصنوعی بودن خودش لذت می‌برد.»

هر وانمودی از خلوص یا طبیعی بودن با کیمیایی عامدانه خنثی می‌شود؛ همه چیز ترکیبی است. برند «رود» پپتید را در برق لب می‌ریزد؛ سوپرمارکت زنجیره‌ای لس‌آنجلسی «اِرِوون» اسموتی‌های چندرنگ را با کلاژن و خزه دریایی تقویت می‌کند؛ «تاچ‌لند» ضدعفونی‌کننده‌های دست معطر «پاور میست» می‌سازد که در حیاط مدرسه میان نسل آلفا محبوب است؛ برند دارو و زیبایی «هرز» نسخه تقلبی اوزمپیک را تولید کرده در بطری به رنگ ماچا، انگار دارید به خودتان چای ژاپنی تزریق می‌کنید. انگار صدای باریستا را می‌شنوم: «یک شات سماگلوتاید هم می‌خواهید؟» این روزها میم‌ها فقط روی صفحه دیده نمی‌شوند؛ آن‌ها باید وارد بدن شوند.

همه این‌ها مرا به یاد مقالۀ ۱۹۸۵ دونا هاراوی «مانیفست سایبورگ» انداخت که جهانی پر از هیبریدهای انسان-ماشین را پیش‌بینی می‌کرد: جایی برای «لذت بردن از آشفتگی مرزها» ــ فراتر از جنسیت، سرمایه‌داری و زیست‌شناسی. با این نگاه، دریافتم: ما خودِ لابوبوها هستیم، در میان ویرانۀ عصر ترکیبی و در حال فروپاشی‌مان، با لبخندی خلسه‌وار. آن‌ها آواتارهای نازیبای ما هستند.

ما قبلاً هم تب‌های اسباب‌بازی مضحک را تجربه کرده‌ایم: «فِربی» در اواخر دهۀ نود هم زشت و هم بامزه بود و حتی می‌توانست با صاحبش حرف بزند. (لابوبوها حالا در بعضی جاها شیطانی معرفی می‌شوند، همان‌طور که فربی‌ها زمانی ابزار شیطان لقب گرفته بودند.) رنگ سال ۲۰۲۳ «لاوندر دیجیتال» اعلام شد. هزاره‌ای‌ها در دهۀ ۲۰۱۰ حال و هوای اینترنتی خود را با آرت‌لاته‌های اینستاگرامی، جین دست‌باف، آیفون‌های اولیه و عضویت در فضای کار اشتراکی تعریف می‌کردند.

آن دوران تجسم آرمان ادغام در فرهنگ خشک درۀ سیلیکون بود، پیش از آن‌که منفور شود. اما ترندهای امروز چندان تازه نیستند: لابوبوها سال‌ها به تدریج محبوب شدند، بر بستری از فرهنگ اسباب‌بازی هنری، به‌ویژه در آسیا. شکلات دبی از ۲۰۲۱ توسط شیرینی‌پز سارا حموده ساخته شد. استارباکس از ۲۰۰۶ ماچا لاته می‌فروشد. ولی این‌ها حالا در حال ترکیب‌شدن در یک تابلوی سبک زندگی نسل Z هستند. زشتی، بخشی از هویت است نه اشکال. ماه گذشته، مردم این نشانه‌ها را در عبارتی پرهیجان «لابوبوماچادوبای‌چاکلت» رشته کردند تا از این زیبایی‌شناسی مصنوعی سخن بگویند.

آماندا مال در بلومبرگ این تصادم فرهنگی را به منطق فیدهای الگوریتمی و جهانی‌سازی مرتبط دانست که در آن برندها عمداً «بی‌معنا طراحی می‌شوند».

دیوید مارکس، نویسندۀ کتاب «فضای خالی»، گفت این میم‌ها به اندازه اشیا، به عنوان روایت رشد می‌کنند؛ ما احساس می‌کنیم موظفیم آن‌ها را بشناسیم. اما به نظر من تراکم و تنوع این محصولات، اهمیتی فراتر از یک مد زودگذر دارد: آن‌ها جعبه‌ابزاری برای بقا در محیطی‌اند که باید بدن و تصویرمان را برای صفحه تغییر دهیم؛ خلق‌وخویمان را با اقتصاد گیگی تنظیم کنیم؛ و با تفکر جادویی از هنجارهای متغیر عبور کنیم.

من این مرحلۀ «لابوبوماچادوبای‌چاکلت» را «پوسیدگی مغزی در دنیای واقعی» می‌نامم؛ فرهنگی که فیزیکی وجود دارد اما بدون اینترنت قابل فهم نیست، مجموعه‌ای از مصنوعات و باورها که به «خودِ پسادیجیتال» می‌چسبند. عروسک‌های لابوبو را مثل عکس پروفایل عوض می‌کنیم؛ بدنمان را با محصولات زاده‌ی میم‌ها می‌پوشانیم تا گویی قدرت جذب آن‌ها را بگیریم.

«پوسیدگی مغزی» که واژۀ سال آکسفورد در ۲۰۲۴ شد، به میم‌ها و عبارات پوچی اشاره دارد که فقط اگر از ۲۰۲۰ در تیک‌تاک زیاد وقت گذرانده باشید می‌شناسید: «Skibidi Toilet»، انیمیشنی تهوع‌آور که قرار است فیلم هالیوودی شود؛ «rizz» به معنای کاریزما؛ «delulu» به معنای خیال‌پرداز. این اصطلاح هم شوخی است و هم نقدی خودآگاه بر اشباع بیش از حد میم‌های الگوریتمی. ساختن جمله با این واژگان یعنی نشان بدهیم چقدر «آنلاین» هستیم.

یک شیء ترندی به‌تنهایی نمی‌تواند گستره یک فید الگوریتمی را بازتاب دهد. به قول کیسی لوئیس، نویسندۀ خبرنامۀ «After School»: «یک نشانه کافی نیست؛ باید همه این چیزها با هم باشند تا نشان دهد هم باخبرم و هم شخصیت من چیست.»

قانون «پوسیدگی مغزی» این است: ترکیب میم‌ها قدرتشان را چند برابر می‌کند. برخی مشتری‌ها سفارش ماچا لاته را با شربت پسته و فوم شکلات سرد ترکیب می‌کنند تا طعمی شبیه شکلات دبی بسازند. اما در عمل شبیه لجن جلبکی است.

پوسیدگی مغزی اکنون گریزناپذیر شده است. حتی نسخۀ «ایتالیایی» هم دارد: دسته‌ای کاراکترهای فولکلوریک با منشأ نامعلوم که در ویدیوهای تیک‌تاکی ویروسی شدند؛ هیولاهای خمیری ساخته تخیل مصنوعی. بروس استرلینگ، نویسندۀ علمی-تخیلی، اخیراً فیگورین‌های «پوسیدگی مغزی ایتالیایی» را در مایورکا دیده؛ درست مثل لابوبوها در جعبه‌های کور.

یکی خرید: عروسکی به نام «Boneca Ambalabu»، سر قورباغه روی لاستیک با پاهای انسانی. او گفت: «این محصول دیزنی نیست؛ کار دیوانه‌های اندونزیایی تیک‌تاک است. بسیار سایبرپانکی.» او افزود: نوک شتر است که وارد چادر می‌شود: راهی برای خزیدن زشتی اینترنت و هوش مصنوعی به دنیای واقعی.

✦ هیولای بامزه (The Adorable Grotesque)
دیگر بس است از زیبایی ساده؛ اکنون زرق‌وبرق، پیچیدگی و اشباع بیش از حد مُد شده است. لابوبوها (۱) با خز نئونی و دندان‌های تیز، زینت‌بخش کیف‌های لوکس می‌شوند. تایلر مک‌گیلیوری (۲) شلوارهای قهوه‌ای را با نقش قارچ‌های اغراق‌شده پر می‌کند. هیچ‌چیز بیش از حد نیست.
✦ مایع و بی‌مهار (Ooze)
همه‌چیز قلمبه، روان و مهارنشدنی است. کرم پسته در شکلات دبی (۳) از پوسته هندسی‌اش بیرون می‌ریزد. ترکیبات اسموتی‌های اِرِوون (۴) بی‌آن‌که مخلوط شوند، در رنگ‌هایی متضاد می‌چرخند. صندل‌های ژله‌ای (۵) که نخستین‌بار در ۱۹۷۹ ساخته شدند، همچون لایه‌ای ژلاتینی دور پاهایمان سخت می‌شوند، در حالی که تمام مفهوم «ژله‌ای بودن» را تجسم می‌بخشند.
✦ سبز ماچا (Matcha Green)
این رنگ نماد انرژی کافئینی، بینش و ظرافت است. شاید به همین دلیل فراتر از لاته به کار می‌رود: از ماسک‌های گِلی صورت (۶) گرفته تا پودر مغذی AG1 (۷) و حتی داروهای ژنریک مانند اوزمپیکِ برند Hers (۸) که در بطری سبز روشن عرضه می‌شود. روزگاری سلامت ثروت بود؛ امروز این ثروت است که خود را به شکل سلامت نمایش می‌دهد.
✦ فیک بودن (Fakery)
تولید جهانی‌شده و فرهنگ «دوپ» نسل Z موجب شده هر محصول اصیل، بلافاصله یک بدل آنلاین داشته باشد. می‌توانید یک لافوفوی تقلبی (۹) بخرید، یا داروهای ژنریک از «Hims»، یا نسخۀ تحریف‌شده ماگ قهوۀ ژئودیِ تولید هوش مصنوعی (۱۰). باید این سرریز «شلختگی» به دنیای فیزیکی را در آغوش گرفت.

با همۀ جلوه‌های تجاری سطحی، «پوسیدگی مغزی» برایم یک جنبش زیبایی‌شناسی رادیکال به نظر می‌رسد. فرهنگ مصرفی متوقف شده، اما اشیای پوسیدگی مغزی به «فراواقعیت» (اصطلاح بودریار) دست یافته‌اند که از بستر آنلاینشان جدانشدنی است.

دین کیسیک در مقاله‌ای با عنوان «تصویر مبتذل» نوشت: «سلیقۀ بد راهی برای متمایز شدن است وقتی تصاویر بیش از حد زیادند.» شاید پرورش جهش و اغراق راهی برای مقاومت در برابر بهینه‌سازی درۀ سیلیکون باشد؛ اگر هیولای دگرشکل باشی، نیازی به کمال نداری.

این می‌تواند فکری رهایی‌بخش باشد. پذیرش سبک التقاطی اعترافی است به این‌که هیچ‌چیز خالص نیست. بدن‌های ما پر از میکروپلاستیک و بقایای ویپ‌های طعم‌ماچا و اسپری بینی کتامین درمانی است. مغزمان پوسیده است. اگر به تهِ یک فرهنگ شادمانه بی‌معنا رسیده‌ایم، جایی که تمام ایده‌ها و زیبایی‌شناسی‌ها فقط اتم‌هایی برای کوبیده‌شدن به یکدیگرند، تنها راه خروج، عبور از دل آن است؛ ترجیحاً با لذت، همان‌طور که هاراوی پیشنهاد می‌کند.

اما تن‌دادن به پوسیدگی مغزی در عمل دشوار است. پس از باخت در کافه، در میدان یونیون قدم زدیم. دستفروش‌ها «لافوفو»های تقلبی می‌فروختند، اما من فقط اصل را می‌خواستم. بعد چشممان به تبلیغ «شکلات ویروسی دبی» روی فروشگاه بزرگی افتاد. اما محصولشان نه شکلات بلکه سان‌دی شلخته‌ای از کرم پسته، سس شکلات (سفید، شیری یا تلخ)، توت‌فرنگی و رشته‌های کنافه بود.

سس ماچا هم گزینه بود، اما تمام شده بود. از فروشنده پرسیدم کدام شکلات را ترجیح می‌دهد. گفت معمولاً همه را با هم مخلوط می‌کند. همان را خواستم و دیدم مواد روی هم تلنبار شدند: مخلوطی سبز-قهوه‌ای-قرمز به قیمت ۱۵ دلار.

با دوستم بیرون نشستیم. او گفت: «انگار روی خاک‌اره افتاده.» طعمش بیش از حد شیرین و خمیری بود و فقط توت‌فرنگی‌ها نجات‌بخش بودند. ظاهرش آن‌قدر زشت بود که قابل انتشار در اینستاگرام نبود ــ اما شاید دقیقاً هدف همین بود: هیچ‌کس نمی‌توانست این را با چیزی جز یک میم زاده از اینترنت اشتباه بگیرد. بقیۀ روز با انرژی عجیبی پرسه زدم؛ یا به‌روزترین فرد در فضای فرهنگی لحظه شده بودم، یا فقط بیشترین میزان قندِ عمرم را خورده بودم. ♦