مردگان زنده‌ی گورستان گرین‌وود؛ جایی که «مرگ» پایان زندگی نیست!

چگونه «کسب‌وکار همیشگی» در بزرگ‌ترین گورستان نیویورک در حال تغییر است؟ مقاله‌ی مفصل پیج ویلیامز در مجله‌ نیویورکر که با عنوان «مردگان زنده‌ی گورستان گرین‌وود» منتشر شده، نگاهی عمیق، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی به گورستان تاریخی گرین‌وود در شهر نیویورک می‌اندازد.

تصویر مردگان زنده‌ی گورستان گرین‌وود؛ جایی که «مرگ» پایان زندگی نیست!

در این مقاله، ویلیامز روایت می‌کند که چگونه این گورستان که در قرن نوزدهم به‌عنوان پاسخی به ازدحام و بحران سلامت عمومی در گورستان‌های شهری ساخته شد، اکنون به یکی از پویاترین نهادهای فرهنگی و زیست‌محیطی شهر بدل شده است. از دفن شخصیت‌هایی چون فرماندار دوویت کلینتون گرفته تا آهنگساز لئونارد برنستاین و هنرمند ژان‌میشل باسکیا، گرین‌وود هم موزه‌ی تاریخ آمریکاست، هم باغی طبیعی، و هم مکانی برای بازاندیشی در مفهوم مرگ.

مقاله هم‌زمان مسائل زیست‌محیطی، سیاست تدفین، اقتصاد پایدار گورستان‌ها، نوآوری‌هایی چون دفن سبز و آکوا‌میشن، و برنامه‌های هنری و اجتماعی برگزارشده در محوطه‌ی گورستان را بررسی می‌کند.

با تمرکز ویژه بر شخصیت کاریزماتیک ریچ مویلن، رئیس در حال بازنشستگی گرین‌وود، ویلیامز داستانی انسانی، طنزآلود، گاه تلخ و بسیار آموزنده روایت می‌کند؛ روایتی از جایی که در آن «مرگ» نه پایان، بلکه درهم‌تنیدگیِ خاطره، فرهنگ، طبیعت، و آینده‌ی شهری است.

متن کامل مقاله مردگان زنده‌ گورستان گرین‌وود «Green-Wood Cemetery’s Living Dead» که ۲ ژوئن ۲۰۲۵ در مجله نیویورکر «The New Yorker» منتشر شده را در ادامه بخوانید؛

نویسنده: پیج ویلیامزجو چاراپ، گیاه‌شناس ساکن این محوطه به همراه خانواده‌اش، گفت: «ما می‌خواهیم اینجا زندگی وجود داشته باشد.» او ادامه داد: «چطور می‌توانیم این کار را انجام دهیم درحالی‌که باید به این حقیقت احترام بگذاریم که اینجا محلی برای دفن مردگان است؟»

شهر نیویورک برای زندگی شبکه‌بندی شده بود، نه برای مرگ، و تا اواخر دهه‌ی ۱۸۲۰ دیگر جای مناسبی برای دفن اجساد وجود نداشت. گورستان‌ها مملو شده بودند. مردم نیویورک با دستمال‌هایی آغشته به سرکه که جلوی صورتشان گرفته بودند راه می‌رفتند، چون باور داشتند «بوهای گندیده» از گورستان‌ها برمی‌خیزد و انسان‌ها را می‌کشد.

در آن زمان، دانشمندان تازه شروع کرده بودند به کشف این که آب آلوده، نه ضعف اخلاقی، باعث شیوع وبا می‌شود؛ این که آبله احتمالاً منشأش جوندگان است؛ و تب زرد نتیجه‌ی نیش پشه‌ای پست‌رتبه است، نه حاصل مهاجرت یا سبزیجات فاسد.

یک مورد تب زرد — بیماری‌ای که به گفته‌ی یک پزشک، «وحشت بزرگی» می‌آفرید — اغلب با سردرد آغاز می‌شد و به تب بالا، کاهش ضربان قلب، هذیان، رنگ‌پریدگی چهره و خونریزی از چشم، بینی و لثه‌ها منتهی می‌گشت. نشانه‌ای بارز از نزدیک بودن مرگ، استفراغی سیاه‌رنگ شبیه تفاله‌ی قهوه بود که به آن «استفراغ طنابی» می‌گفتند. مرگ شیرین: اما بی‌هیچ تسکینی.

«افزایش شهر» یکی پس از دیگری گورستان‌ها را فرا می‌گرفت و مردگان را در معرض «نقض حریم در هنگام گشایش خیابان‌ها و سایر پیشرفت‌های شهری» قرار می‌داد — این را دیوید بیتس داگلاس، نقشه‌بردار و مهندس برجسته‌ی عمران نوشت. یافتن راه‌حل، موضوعی بود «بسیار ضروری و نگران‌کننده».

نیوهِیون، در ایالت کنتیکت، گورستان خود را «اصلاح» کرده بود — با ساختن گورستانی جدید در حاشیه‌ی شهر. مکان‌های دیگر نیز از ایده‌ی «گورستان‌های روستایی» الهام گرفتند. در پاریس، گورستان پر-لاشز که بر اساس الگویی از باغ‌های انگلیسی ساخته شده بود، در جایی گشایش یافت که اکنون بیستمین ناحیه‌ی شهری آن است. بوستون نیز، با الهام از پر-لاشز، گورستان مانت آبرن را در کمبریج بنیان گذاشت. هنری اِولین پیرپونت، توسعه‌دهنده‌ی ثروتمند و برنامه‌ریز شهری، خواهان چیزی مشابه برای نیویورک بود. داگلاس، که مشغول شناسایی مکان‌هایی برای او بود، از وجود برخی «تپه‌ها در پشت بروکلین» خبر داشت.

او در گزارشی نوشت که محل مورد نظر «در فاصله‌ی دو و نیم مایل از ساوت‌فری قرار داشت». او چشم‌انداز را چنین توصیف کرد: «زیبا و متنوع با تپه و دره — که در برخی نقاط تا کمتر از بیست فوت بالاتر از سطح دریا پایین می‌رود و در برخی دیگر به بیش از دویست فوت می‌رسد»؛ با «تنوع و زیبایی مناظری کارت‌پستالی» که به ندرت در «چنین مساحت کوچکی» یافت می‌شود. این زمین از نظر جغرافیایی برای «سازگاری بالا به عنوان مکانی برای دفن — چه در مقبره‌ها و چه در گورها» مناسب بود.

از نظر زمین‌شناسی، داگلاس در واقع داشت یک پشته‌ی یخچالی را توصیف می‌کرد: حدود بیست‌هزار سال پیش، لبه‌ی جلویی یک یخچال طبیعی بارها پیشروی و عقب‌نشینی کرد و زمین را مانند فرشی نازک که به‌درستی جاروبرقی نکشیده باشند، چروک کرد. نتیجه‌اش تپه‌هایی پُرچین و چین، صخره‌هایی پلکانی، گودال‌هایی که توسط بلوک‌های عظیم یخ رها شده ایجاد شده بودند — که بعدها به برکه تبدیل شدند — و یک دشت پهناور آبرفتی بود.

بخشی از نبرد لانگ آیلند، لحظه‌ای ناموفق اما محوری در جنگ استقلال آمریکا، در اواخر ماه اوت سال ۱۷۷۶، در همان منطقه — در مرتفع‌ترین نقطه‌ی بروکلین — رخ داده بود. پیرپونت ۱۷۸ جریب از آن زمین را خرید.

چه نامی باید بر آن گذاشت؟ نکروپلیس؟ خیلی سرد و خشک. داگلاس نوشت: «نکروپلیس صرفاً مکانی برای انبار کردن اجساد است.» اما «گرین-وود» (چوب-سبز) معنایی از «سبزی، سایه، روستایی بودن، زیبایی طبیعی و به‌طور خلاصه، هر چیزی در تضاد با زرق و برق، قالب خشک، قانون تثبیت‌شده و مد شهری» داشت.

و به همین دلیل، در ۱۸ آوریل سال ۱۸۳۸، گرین-وود به‌عنوان یک گورستان رسمی ثبت شد.

داگلاس نخستین طرح از چیزی را که بعدها شامل پنجاه‌و‌نه خیابان، صد و هشتاد مسیر پیاده‌رو، و چهار مسیر ویژه‌ی عبور خواهد شد، ترسیم کرد. شما می‌توانستید ابدیت یا یک بعدازظهر را در خیابان‌هایی با نام‌هایی چون ساسافراس، اسنوبری، یاسمن، اسطوخودوس، دارواش، نمدار یا تاک بگذرانید. خیابان‌ها مسیری برای عبور کالسکه‌ها به نام «تور» (Tour) تشکیل می‌دادند.

نهمیا کلیولند، نخستین تاریخ‌نگار گرین-وود، نوشت: «گاهی از چمنزارهای سبز و آفتابی عبور می‌کنی، گاهی از میان درختزارهایی شبیه پارک، و گاهی کنار جنگلی درهم‌تنیده و هرس‌نشده». چشم‌اندازهایی پانوراما از خلیج گوانوس و منهتن پایین‌دست در دیدرس بود. روزنامه‌ای به نام ایونینگ پست گزارش داد که گرین-وود — که طراحی‌اش بعدها بر ساخت سنترال پارک تأثیر گذاشت — «تقریباً زیاده از حد زیباست که به مردگان واگذار شود».

این گورستان به ۴۷۸ جریب گسترش یافت و قرار نیست بیش از این رشد کند. گرین-وود، یکی از بزرگ‌ترین املاک خصوصی در شهر نیویورک، اکنون به‌طور کامل محصور شده است — با فروشگاه‌های دیلی، ساختمان‌های آپارتمانی، خانه‌های شهری، کارواش، شرکت شیشه‌سازی فیلیپ کاپلان، تعمیرگاه ام‌اس باترونی، گروه ساختمانی لانگ و دلوسا، محوطه‌ی قطار M.T.A، فروشگاه لاستیک و رینگ فورت همیلتون، انبار لایف استورج، تعمیرگاه تصادفات خودرو، تعمیرگاه پادرینو، شرکت قالی‌شویی استنلی استیمر، گل‌فروشی و گلخانه‌ی شانون، و نانوایی بیکد این بروکلین (که برخلاف تصور، یک نانوایی واقعی است نه یک دیسپنسری ماری‌جوانا).

یک مشاور املاک ممکن است این محله را «گرین‌وود هایتس» بنامد، اما ریچ مویلن، رئیس گرین-وود طی سی‌و‌نه سال گذشته — که خود را «پسری از بروکلین، خیابان چهاردهم، بین خیابان‌های سوم و چهارم» توصیف می‌کند — می‌گوید نام دیگرش «پارک اسلوپِ جنوبِ جنوب» است.

طرح کلی گورستان در حدود سال ۱۸۹۵ شکل گرفته بود، همان‌طور که بسیاری از تقریباً شش‌صد هزار فردی که اکنون در آن دفن شده‌اند — که کارکنان گرین-وود آن‌ها را «ساکنان دائمی» می‌نامند — در همان زمان دفن شده بودند. ورودی اصلی آن در خیابان بیست‌و‌پنجم و خیابان پنجم، با ساختاری گوتیک از سنگ قهوه‌ای مشخص شده است که «طاق» نام دارد و طوطی‌های سبز زبره‌ای در آن لانه‌ای پرهیاهو ساخته‌اند.

قطعات اولیه‌ی دفن در گرین-وود، معمولاً با ابعاد ۱۴ در ۲۷ فوت، هر کدام صد دلار قیمت داشتند؛ امروزه، قیمت یک قبر از بیست‌و‌یک هزار دلار آغاز می‌شود.

نام درگذشتگان در دفترهای بایگانی عظیم و جلدشده در پارچه یا چرم ثبت شده‌اند، که قدیمی‌ترینشان آن‌قدر پوسیده شده که به «پوسیدگی قرمز» تبدیل شده — ماده‌ای با بافتی شبیه جیر.

نخستین نام ثبت‌شده، «خانم سارا هانا»، در پنجم سپتامبر ۱۸۴۰ وارد شد، با دستخطی شکسته که انسان امروزی دیگر حوصله و توان خواندنش را ندارد. هانا و چند تن دیگر از گورستان ماربل نیویورک در ایست ویلیج به گرین-وود منتقل شده بودند، و پس از آن، افرادی با نام‌های وست‌کوت، وایت، کلارک، ویلسون، لوئیس، کادمن و بلانت دفن شدند. نوزادِ اوتو فن کایل، نوزادِ جورج بریستو، نوزادِ اوکلی نیز آمده بودند.

علت‌های مرگ: سکته، احتباس آب، آبله، سل.

داگلاس پیش‌بینی کرده بود که گرین-وود در آینده مجموعه‌ای از «یادمان‌هایی برای شخصیت‌های برجسته و رویدادهای ملی» خواهد بود. اما با وجود آن‌که ده‌ها هزار نفر از این مکان برای آرامش استفاده می‌کردند، تعداد کمی برای دفن اقدام می‌کردند: تا سال ۱۸۴۳ تنها ۱۷۵ نفر در آن‌جا دفن شده بودند. گورستان پر-لاشز هم با مشکلی مشابه مواجه شده بود، تا آن‌که گردانندگانش در حرکتی بازاریابانه و البته هولناک، باقی‌مانده‌های جسد مولیر و ژان دو لا فونتن را به آنجا منتقل کردند.

گرین-وود چه کسی را می‌توانست جذب کند؟ در آن زمان، آمریکا تنها ۶۷ سال قدمت داشت. پیرپونت و شرکایش به فرماندار نیویورک، دِوِیت کلینتون رسیدند، کسی که برای ساخت کانال ایری تلاش کرده بود — نخستین مسیر حمل‌ونقل آبی میان مناطق داخلی کشور و اقیانوس اطلس. کلینتون بابت علاقه‌اش به زیرساخت‌ها مورد تمسخر قرار گرفته بود، اما آمارها صحت دیدگاهش را اثبات کردند: آن کانال، شهر نیویورک را به یک قدرت اقتصادی بدل کرد و جمعیت آن به بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نفر رسید.

کلینتون که به‌طور ناگهانی و در زمان خدمت در سال ۱۸۲۸ درگذشت، در مقبره‌ای امانتی در آلبانی دفن شده بود، چرا که خانواده‌اش آن‌قدر فقیر بودند که نتوانستند جسدش را به نیویورک — جایی که چندین دوره شهردار آن بود — بازگردانند. گرین-وود خانه‌ای دائمی به او پیشنهاد داد و یک تندیس برنزی «قهرمان» نیز وعده کرد، و بدین‌ترتیب جسد فرماندار به سمت جنوب انتقال یافت.

او در منطقه‌ای که اکنون به «دِل کلینتون» معروف است دفن شد، و در سال ۱۸۵۳، مجسمه‌ای از او ساخته هنری کِرک براون برپا شد. این تندیس ۱۰.۵ فوت قد دارد و روی سکویی به ارتفاع ۸.۵ فوت قرار دارد، و کلینتون را در حالتی نشان می‌دهد که هم کت‌وشلوار رسمی و هم توگای رومی پوشیده است.

پس از آن، گرین-وود در جذب مشتری با مشکل کمتری روبه‌رو شد: خانواده تیفانی، شرکت فایزر، هنری وارد بیچر، جیمز گوردون بنت پدر، هوراس گریلی. سنگ‌تراشان و گل‌فروشان در اطراف گورستان مغازه باز کردند.

صد و هشتاد و هفت سال پس از تأسیسش، گرین-وود بیشتر شبیه باغ مجسمه‌سازی است. بیش از ۲۵۰٬۰۰۰ یادمان و بیش از ۵۰۰ مقبره در آن وجود دارد. جغد، اسب، توپ بیسبال، دست‌های در هم قفل‌شده، ساعت شنی بال‌دار و تخت‌های خالی از جمله نمادهایی هستند که بر سطوح تدفینی حکاکی شده‌اند. فرشتگان (که فراوان‌اند) می‌گریند، خمیده‌اند، اما همچنین رو به آسمان دارند. بره‌ها نشانه‌ی کودکان‌اند. ساقه‌های گل شکسته و ستون‌های بریده‌شده نماد مرگ زودهنگام‌اند. مقبره‌های سنگی، پایه‌های سنگی، و یادمان‌های بدون جسد هم وجود دارند. اوه، و ابلیسک‌ها.

بهار امسال، از مویلن خواستم محبوب‌ترین یادمانش را نشانم بدهد. شکل آن کاملاً شبیه… یکی از کارکنان بعدتر گفت: «فقط می‌گویم شبیه وسیله‌ی زناشویی است.» مویلن گفت: «نمی‌دانیم چطور از چشم سانسورچی‌ها در رفت.»

توپوگرافی، سرنوشت را تعیین می‌کند: ده‌ها مقبره در آن صخره‌های تراش‌خورده‌ی یخ‌زدایی‌شده جا گرفته‌اند، و در فصل‌های پرسبزه شبیه کلبه‌های هاپیت با بام‌های کاهگلی به نظر می‌رسند که درهایشان از برنز یا سنگ ساخته شده. برخی دیگر از مقبره‌ها ایستاده‌اند. بعضی شیشه‌های رنگی تیفانی دارند. مقبره‌ی چارلز فِلتمن — رستوران‌داری که گفته می‌شود هات‌داگ را اختراع کرده — از آپارتمان من بهتر است: چهار پله‌ی ورودی با دو گلدان عظیم، شش ستون کرنتی، و شش تندیس زن (شاید الهه‌ها) دارد. بالای گنبدک، فرشته‌ی مقرب، میکائیل، با قدی هفت‌فوتی، شمشیرش را پایین گرفته، رو به یک شعبه‌ی برگر کینگ. همسایگان ابدی فلتمن خانواده‌های سامرز، لینانز، آرچرز و گِیلز هستند. خانواده‌ی منیسکالکو شاید بخواهند بدانند که فرشته‌ی نگهبان‌شان، بازوان مرمری‌اش را از دست داده است.

یکی از کارکنان روی یک محوطه‌ی ساختمانی ایستاده.

نیلا ویکرمسینگه، سرپرست اصلی بخش حفظ و مرمت گرین-وود، در برنامه‌ی حفاظت تاریخی دانشگاه کلمبیا آموزش دیده است.

یک شنبه‌ی بعدازظهر در ماه مارس، دو دوجین گردشگر از سنین مختلف سوار ترام کوچکی در گرین-وود شدند و خود را به سرزندگی مارژ ریموند سپردند؛ خواننده‌ی حرفه‌ای با موهای طلایی جمع‌شده و عینک آفتابی‌هایی بزرگ به اندازه‌ی تی‌بون استیک. او سراپا مشکی پوشیده بود و آن‌قدر جواهر فیروزه به خود آویخته بود که مجبور شدم بپرسم دلیلش چیست. گفت: «فیروزه خیلی محافظت‌کننده است.» بعد اضافه کرد: «البته من که به این چیزها اعتقاد ندارم.» (او در فلتبوش با آموزه‌های کاتولیک بزرگ شده.)

کنار سیلویا فینک نشستم، فیزیوتراپیست بازنشسته‌ای که تورهای گرین-وود را از «فعالیت‌های غنی‌کننده‌ی زندگی» می‌دانست — او قبلاً هم سوار این ترام شده بود، ولی نه با مارژ.

وقتی به تندیس برنزی عظیم دویت کلینتون رسیدیم، مارژ گفت: «چه مردی بوده!»

اگر کارکنان گرین-وود نام آشنایی بشنوند و بدانند که آن فرد از ساکنان دائمی است، معمولاً می‌گویند: «ما داریمش.» و اغلب هم «او» مرد است، البته گورستان دوست دارد اطلاع‌رسانی کند که آن‌ها لورا کین — بازیگری که شاهد ترور آبراهام لینکلن در تئاتر فورد بود — را هم دارند؛ دکتر سوزان اسمیت مک‌کینی استیوارد — نخستین پزشک زن سیاه‌پوست نیویورک؛ و مادر و همسر تئودور روزولت، که هر دو در روز ولنتاین ۱۸۸۴ و تنها چند ساعت با هم اختلاف، درگذشتند.

روزولت پس از نوشتن «X» در دفتر خاطراتش و جمله‌ی «نور از زندگی‌ام رفت»، آن دو زن را در دخمه‌ای قرار داد که ورودی‌اش دریچه‌ای در دل زمین داشت. در سراسر گرین‌وود، سنگ‌فرش‌هایی — سرپوش‌های دخمه — صاف روی زمین خوابیده‌اند، اغلب با حلقه‌هایی زنگ‌زده برای بالا کشیدن. برخی مشتریان به گورستان دستور داده‌اند که با رشد گیاهان ورودی مقبره‌شان را بپوشانند. ممکن است روی در ایستاده باشید، بی‌آنکه بدانید. برخی دخمه‌ها فقط با ماشین‌های خاک‌برداری و کلیدی آهنی به اندازه‌ی ساعد انسان باز می‌شوند.

گرین-وود تئودور روزولت را ندارد (او در اویستر بی دفن شده)، اما جیمز ولدون جانسون را دارد، نویسنده‌ی شعر «برخیز و آواز بخوان»؛ جیمز هارپر، ناشر؛ اف. اِی. او. شوارتز، فروشنده‌ی اسباب‌بازی؛ جان آندروود، پیشگام ماشین تحریر؛ دانکن فایف، سازنده‌ی معروف مبلمان. جف ریچمن، تاریخ‌نگار گورستان، بیشتر این اطلاعات را در چهار کتابی که درباره‌ی گرین‌وود نوشته — و همه توسط خود گرین‌وود منتشر شده‌اند — آورده است. در یکی از نقشه‌های گورستان، ویلیام (باس) توئید، از سال ۱۸۷۸ ساکن گرین‌وود، به‌عنوان «شیاد حزب تَمِنی» ثبت شده است. افراد دیگری نیز هستند: ابرهارد فابر («پاک‌کن روی مداد»)، والتر هانت («مخترع سنجاق قفلی»)، ساموئل چستر رید («طراح پرچم آمریکا»).

در اینجا مجال نداریم به والدین ایزابلا استوارت گاردنر یا پدربزرگ و مادربزرگ وینستون چرچیل بپردازیم، یا به‌طور مفصل به جان متیوز، «پادشاه آب‌سردکن»، که یکی از نوادگانش، فلیشیا تریسی، اخیراً اجازه داد با او، دخترش و نوه‌اش هنگام بازدید از یادمان متیوز همراه شوم. این دیدار، بخشی از یک سفر شجره‌نامه‌ای از شمال کالیفرنیا بود.

نیلا ویکرمسینگه، سرپرست حفظ آثار گرین‌وود، به آن‌ها گفت: «هر وقت عبارت “سفر دخترانه به نیویورک” را می‌شنوم، این‌جا جایی است که مردم را می‌برم.»

ویکرمسینگه، سی‌وهفت‌ساله، در برنامه‌ی حفاظت تاریخی دانشگاه کلمبیا آموزش دیده و پروژه‌ای برای جوانانی که به این حوزه علاقه‌مندند راه‌اندازی کرده است. یادمان متیوز اغلب در ارائه‌هایش نقش محوری دارد. این بنا شامل چهار ستون گرانیتی صورتی‌رنگ است که مجسمه‌ای از طاق‌ها و مناره‌های گوتیک از سنگ قهوه‌ای و مرمر را نگه می‌دارند. متیوز در حالتی آرمیده، رو به بالا به تصاویر حجاری‌شده از زندگی‌اش می‌نگرد. بالاتر، تندیسی وجود دارد که نمایانگر همسرش — یا اندوه — است؛ به‌هرحال، سرش را از دست داده. در هنگام باران، آب از دهان گارگویل‌ها (مجسمه‌های شیطانی) فوران می‌کند.

تریسی، که دامدار و آموزگار بازنشسته است، شروع کرد به توضیح درباره‌ی یکی از دوستان نزدیک پدر و مادرش: «او در دانشگاه هاروارد بود، در موزه فاگ —»

ویکرمسینگه گفت: «ما فاگرها را داریم!»

گرین-وود یک گورستان فعال است؛ کارکنان آن معمولاً هر روز دست‌کم یک «ساکن جدید» را دفن می‌کنند.

ورود چه چیزهایی به محوطه ممنوع است؟ سگ، دویدن، اسکیت‌سواری، موسیقی، الکل، اسکوتر، دوچرخه، بادبادک، فریزبی، توپ، لباس باز، حمام آفتاب، شنا، فریاد، شوخی و بازی، پیک‌نیک (به جز «ناهارهای سبک» که آن هم فقط کنار برکه‌ها مجاز است)، یا مدلینگ مد. برای این کارها، به پارک پراسپکت بروید.

یک قبر ممکن است تا شش نفر را در خود جای دهد: سه نفر با تابوت، سه نفر خاکسترشده. گرین‌وود افراد را در اعماق ۹، ۷، و ۵ فوتی دفن می‌کند. دستورالعمل‌های دقیق دفن مشخص می‌کنند چه کسی کجا دفن شده. گورستان به این سوابق برای بررسی وراثت و انتقال حقوق قانونی دفن متکی است.

سارا دورکاس، معاون رئیس ارتباط با مالکان قطعه، به من گفت: «این حقوق ابتدا به فرزندان می‌رسد. اگر فرزندی نباشد، به همسر. اگر همسر نباشد، به والدین. اگر والدین نباشند، به خواهر و برادر. اگر آن‌ها هم نبودند، به خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌ها.»

برای بسیاری از مردم نیویورک، یک قبر در گرین‌وود تنها ملک واقعی‌ای است که در طول زندگی‌شان دارند. اگر یک قطعه برای ۷۵ سال استفاده نشود، گورستان می‌تواند درخواست رسمی برای بازپس‌گیری آن بدهد. مالکان می‌توانند قطعه‌های خالی را به گرین‌وود بفروشند. اما آنچه آن‌ها نمی‌توانند انجام دهند — مگر با رضایت همه‌ی ذی‌نفعان یا حکم دادگاه — این است که مردگان را جابه‌جا کنند یا برای فروش، از خاک بیرون بیاورند. این‌جا بازی جنگا نیست.

اگر در گرین‌وود دیدید که قرار است گوری حفر شود، معمولاً جعبه‌ای فلزی در محل قرار دارد که داخل آن تخته، تخته‌چوبی، و دستگاه مکانیکی پایین‌برنده‌ی تابوت است. یک جمعه‌ی سرد، جاهانگیر عثمان‌اُف، مدیر عملیات گرین‌وود — که با یک وانت F-150 رفت‌وآمد می‌کند — کنار یکی از این جعبه‌ها پارک کرد و مرا به بالای مسیر سنگریزه‌ای به‌نام «پیاده‌روی پاییزی» برد؛ در بخشی که به ملک حومه‌ای ساموئل اف. بی. مورس تعلق دارد، مخترع تلگراف که از سال ۱۸۷۲ ساکن گرین‌وود است.

ساعت ۹:۳۰ صبح بود و آن‌قدر باد می‌وزید که پرچم‌های کوچک روی قبرها افقی شده بودند. قبرکن‌ها برای مراسم خاک‌سپاری ساعت دو آماده می‌شدند. چهار میخ نارنجی‌رنگ، مستطیلی را جلوی یک سنگ قبر علامت‌گذاری کرده بودند. روی سنگ، نام زنی که در عمق ۹ فوت دفن شده بود، حک شده بود؛ قرار بود همسرش در عمق ۷ فوتی کنار او دفن شود.

کارگران با کلاه ایمنی زرد از راه رسیدند: پدرو مدینا و ماریان کُسیوروفسکی پیاده؛ ری‌مون اچواریا با خودروی خدماتی؛ و جیمی فیگوروا سانتیاگو با بیل مکانیکی‌ای که بوق می‌زد. قبرکن‌ها عضو اتحادیه هستند؛ زمانی بیشترشان ایرلندی بودند، اما حالا لهستانی، کوبایی، پورتوریکویی و دومینیکنی‌اند. آن‌ها معمولاً در بروکلین زندگی می‌کنند و لیگ بولینگ مخصوص خودشان را دارند، همراه با زبان اشاره‌ی مخصوص برای یافتن مسیر.

مثلاً «جزیره‌ی دَنی» اشاره به بخشی از قبرستان دارد که برادر یکی از کارگران در آن دفن شده. «بچه‌ی بزرگ» اشاره به منطقه‌ای است که در آن، هنری راگلز — هنرمند قرن نوزدهم — با مجسمه‌ی پسری زانو‌زده یادبود شده است. «باسکیا» نام منطقه‌ای است که ژان-میشل باسکیا، هنرمند معروف، در سال ۱۹۸۸ در آن دفن شده. نشان باسکیا در ردیفی پیچ‌خورده از سنگ‌قبرهای مدرن و کم‌ارتفاع است که به‌جای جاده‌ای نصب شده‌اند و به‌صورت ناخواسته تصویری شبیه مار بزرگی در باغی زیبا به وجود آورده‌اند.

مزار باسکیا بازدیدکنندگان مداومی دارد که برایش هدیه می‌گذارند. یک روز روی سنگش مداد گرافیتی، مدال طلایی، مخروط کاج، و سنگی با واژه‌ی «قهرمان» دیده شد. یک قبرکن به‌نام رافائل اورتیز گفت: «خیلی وقت‌ها باید رژلب را از روی سنگش پاک کنیم.»

مدینا و کسیوروفسکی در دو گوشه‌ی مخالف یک تخته‌ی چوبی ایستاده بودند که کنار قبر حفارنشده قرار داشت. هر کدام میله‌ای آهنی و باریک را عمود بر تخته نگه داشته بودند. سانتیاگو بازوی بیل مکانیکی را دراز کرد و با سطل آن، میله‌ها را یکی‌یکی از میان تخته و به درون زمین فرو برد، مثل زمانی که شمع‌های تولد را در کیک فرو می‌برید.

یک اپراتور ماهر می‌تواند بازوی هیدرولیکی را چنان ماهرانه کنترل کند که انگار زنده است. سپس تخته‌ای به‌صورت افقی در پایین میله‌های آهنی قرار گرفت تا نقش پایه را ایفا کند. چنگک دندانه‌دار، لایه‌ای از چمن را درست کنار سنگ‌قبر کند و آن را روی تخته چوبی ریخت. آن تخته مانع شد که خاک به پایین تپه بریزد. بیل مکانیکی در مرحله‌ی بعد خاک را در خودروی خدماتی اچواریا ریخت؛ او آن خاک را به دیگر قبرهایی که در حال نشست بودند منتقل می‌کرد.

گرین‌وود عمدتاً از «تل یخچالی» تشکیل شده است — ترکیبی بدون لایه‌بندی از شن، قلوه‌سنگ، و خاک رس. خاک رس نسبت به شن آسان‌تر مدیریت می‌شود، چون شن روی خودش فرو می‌ریزد. هرچه زمین شیب‌دارتر یا از یادمان‌ها شلوغ‌تر باشد، کار کندتر پیش می‌رود. حفر یک قبر می‌تواند از نیم‌ساعت تا یک روز کامل طول بکشد.

قبرکن‌های گرین‌وود باید دوره‌ی آزمایشی چهل‌روزه‌ای را بگذرانند تا ثابت کنند «صبر و پشتکار» دارند. عثمان‌اُف گفت: «جوان‌هایی بوده‌اند که وسط کار جا زده‌اند و گفته‌اند: نمی‌تونم ادامه بدم.» این کار در هر شرایط آب‌وهوایی انجام می‌شود، و در سنت‌های یهودی و مسلمان، دفن باید حداکثر طی ۲۴ ساعت انجام شود.

در نخستین ماه‌های شیوع کووید، گرین‌وود هر روز ۱۰ تابوت دفن می‌کرد و ۲۰ جسد را می‌سوزاند. کوره‌ی سوزاندن اجساد که در دهه‌ی پنجاه ساخته شده، در ساختمانی با دفاتر اداری، تالارهای خاک‌سپاری و دو نمازخانه‌ی مدرن قرار دارد. در شرایط عادی، وقتی دو دوجین تابوت منتظر سوزاندن باشند، آن را «گلوگاه» می‌نامند؛ اما در اوج پاندمی، تعداد آن‌ها به ۷۵ رسید.

اریک بارنا، معاون ارشد عملیات، مجبور شد برای فعالیت شبانه‌روزی کوره‌ها، مجوز ویژه بگیرد.

گرین‌وود در دوران قرنطینه‌ی سراسری همچنان به روی عموم باز ماند. بازدیدکنندگان آن‌قدر سپاس‌گزار بودند که صدها نفر از آن‌ها به داوطلبان گرین‌وود تبدیل شدند.

یکشنبه‌ای در یکی از دفاتر پایین طاق ورودی، با یکی از این داوطلبان به‌نام کریستی جونز ملاقات کردم. او و چند داوطلب دیگر پاکت‌های قهوه‌ای قطور حاوی سوابق دفن قدیمی را باز می‌کردند و اطلاعاتشان را با مداد روی پوشه‌های زرد می‌نوشتند تا بایگانی‌ها را مرتب کنند.

جونز به من گفت بازدید از گرین‌وود به او کمک کرد تا با از دست دادن شغلش در جامعه‌ی ژاپن ــ ناشی از همه‌گیری ــ کنار بیاید، و همچنین برای او نوعی فرآیند بصری برای مواجهه با یک نقطه‌ی عطف دشوار بود: در ۱۵ ژوئن ۲۰۲۱، تعداد مرگ‌ومیر ناشی از کووید در ایالات متحده از ۶۰۰٬۰۰۰ نفر گذشت ــ تقریباً معادل تعداد دفن‌شدگان در گرین‌وود.

وقتی مادر خودِ جونز اوایل سال ۲۰۲۳ درگذشت (نه به‌خاطر کووید، اما به‌هرحال از دست رفت)، خانواده‌ی او به یادش یک درخت افرا ژاپنی در قبرستان اهدا کردند.

تروما یا آسیب جمعی در گرین‌وود به‌خوبی نمایان است. بیش از ۵۰۰۰ سرباز جنگ داخلی ــ چه از ارتش اتحادیه و چه از ارتش مؤتلفه ــ در این‌جا دفن شده‌اند؛ ریچمن، تاریخ‌نگار، بیش از بیست سال است که مشغول یافتن و نشانه‌گذاری قبرهای آن‌هاست.

۱۰۳ نفر از حدود ۳۰۰ نفری که در آتش‌سوزی تئاتر بروکلین در ۵ دسامبر ۱۸۷۶ کشته شدند، در قطعه‌ای اشتراکی در گرین‌وود به خاک سپرده شده‌اند، اجسادشان به‌شکل پره‌ای شعاعی اطراف مرکز چیده شده است. ۴۶ نفر از بیش از ۱۰۰۰ نفری که در سال ۱۹۰۴ در فاجعه‌ی غرق شدن کشتی مسافربری جنرال اسلوکوم در رودخانه‌ی ایست جان خود را از دست دادند نیز در این‌جا دفن‌اند.

در ۱۶ دسامبر ۱۹۶۰، پس از برخورد دو هواپیمای مسافربری بر فراز استتن آیلند، گرین‌وود سه تابوت را که شامل بقایای نامشخصی از قربانیان بود، دریافت کرد و در یادبودی سنگی، نام هر ۱۳۴ قربانی را ثبت کرد.

در صبح ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، کارگران قبرستان روی دامنه‌ی تپه‌ها ایستاده بودند و فروپاشی برج‌های مرکز تجارت جهانی را تماشا می‌کردند. یکی از کارکنان، همسرش را در آن حادثه از دست داد. گرین‌وود بقایای پیکر یا یادبود آتش‌نشانان و افسران پلیس را مدیریت کرد.

حدود ۱۳۰ نفر در گورستان مشغول به کارند — قبرکن‌ها و جسدسوزان‌ها، اما همچنین فروشندگان، بایگان‌ها، مرمت‌گران، مربیان، گیاه‌شناسان. آن‌ها خود را «پاسخ‌دهندگان نهایی» می‌نامند.

مدینا متر نواری را درون گودال دراز کرد و گفت: «شش فوت و ده اینچ.» وقتی یکی از دیواره‌های قبر کمی ریزش کرد، چنگک، گودال را صاف و مستطیلی کرد. چند دقیقه بعد، بازوی هیدرولیکی بیل مثل پرنده‌ای که بال‌هایش را جمع کند، جمع شد و ماشین راه افتاد تا سراغ کار بعدی برود.

مدینا و کسیوروفسکی توده‌ی خاک کنده‌شده را با برزنت مصنوعی سبزرنگی (که «لباس‌پوشاندن قبر» نام دارد) پوشاندند ــ حرکتی محترمانه برای تسکین بازماندگان.

عثمان‌اُف و من به درون گودال خیره شدیم، دیواره‌هایش با ریشه‌های چمن خط‌خطی شده بود. او برایم تعریف کرد از زمانی که حس کرده باید در خاک‌سپاری مردی حاضر شود که تنها شاهد مراسمش وکیلش بود، و گفت: «همه‌چیز در زندگی‌مون، ساخته‌ی خودمونه.»

بعدتر، قبر فرانک مورگان را به من نشان داد — بازیگری که در فیلم «جادوگر شهر اُز» نقش جادوگر (و چهار شخصیت دیگر) را ایفا کرده بود. گرین‌وود مسیری از زعفران‌های طلایی کاشته بود، جاده‌ی آجر زرد.

آن‌ها شکفته بودند.

مارژ ریموند، خواننده و راهنمای تور، ترام‌های پر از بازدیدکننده را در زمین‌های گورستان هدایت می‌کند.

شخصی کنار برکه‌ای ایستاده است.

ریچ مویلن، رئیس فعلی گرین‌وود، فعالیتش در این گورستان را از سال ۱۹۷۲ آغاز کرده.

داشتن شغلی در گرین‌وود به معنای داشتن قبر نیست، اما شغل با تخفیف قبر همراه است.

عثمان‌اُف چهل‌وسه‌ساله است اما از هم‌اکنون می‌داند چه کسی لیست آهنگ‌های مراسم خاک‌سپاری‌اش را انتخاب خواهد کرد، چه کسی مسئول نوشیدنی‌ها خواهد بود (با وجود قوانین)، و چه کسی لیست افراد ممنوع‌الورود را مدیریت خواهد کرد.

لارین دانکن، بایگان تازه‌استخدام‌شده، از او پرسید: «منم دعوت دارم؟ من نی‌انبان می‌آرم!»

او سی‌ودوساله است و قبلاً در اسکاتلند زندگی می‌کرد.

عثمان‌اُف گفت: «اوه، نی‌انبان یادم رفت!» و بلافاصله آن را به فهرستش اضافه کرد.

دورکاس و همسرش قصد دارند که سوزانده، در کوزه گذاشته، و در یادبود ایرلندی قبرستان دفن شوند.

مویلن کنار والدینش دفن خواهد شد، که در «کلینتون دِل» آرمیده‌اند.

بارنا، معاون عملیاتی پنجاه‌و‌یک‌ساله، به من گفت: «به والدینم گفته‌ام، فقط جسدمو بسوزونید، هر کاری خواستید بکنید. من توی مرگ آدم احساساتی نیستم. هیچ‌وقت نفهمیدم چرا کسی یه میلیون دلار برای ساختن یه یادبود هزینه می‌کنه. نمی‌تونستی با اون پول به کسی کمک کنی؟»

مارژ، راهنمای تور، برای خودش قطعه‌ای نزدیک «دو-هام-می» انتخاب کرده — دختر رئیس قبیله‌ی «سَک و فاکس» که در سال ۱۸۴۳، در هجده‌سالگی، احتمالاً بر اثر آنفلوآنزا، در حین اجرای نمایشی با پی.تی. بارنوم درگذشت.

در طول سفر با ترام، مارژ به حضار توصیه کرد که تصمیمی به‌اهمیت ابدیت را به دیگران واگذار نکنند. «چی می‌خواین؟» پرسید. دفن؟ سوزاندن؟ سنگ قبر؟ یادمان؟ نیمکت؟ کوزه؟ درخت؟

دوست مارژ بیماری سرطان مرحله‌ی چهار داشت و خانواده‌ای هم نداشت. مارژ به او گفت: «برو در باغ آرامش دفن شو. یه برکه‌ی کوی (ماهی ژاپنی) داره!» حالا خودش هم گاهی به دیدنش می‌رود.

برای خودش، مارژ سنگ‌قبری با نقش مشعل‌های وارونه طراحی کرده. او توضیح داد: «شعله خاموش نمی‌شه چون روح تا ابد و همیشه باقیه. هزاران تا از اینا تو قبرستون هست!»

مویلن، که در ماه اوت هفتادویک‌ساله می‌شود، موهای نقره‌ای کوتاه، چشمانی آبی کم‌رنگ، دفتری به‌شدت به‌هم‌ریخته، و همسری سابق به‌نام گلوریا دارد که — به گفته‌ی خودش پنج دقیقه بعد از شروع گفت‌وگویمان — اهل جامائیکا و کوباست.

(ما داشتیم درباره‌ی نوجوانی‌اش به‌عنوان «نوجوانی تا حدی نژادپرست» حرف می‌زدیم، بخشی از گفت‌وگو درباره‌ی تنوع در مدیریت گورستان.)

مویلن کارش در گرین‌وود را در سال ۱۹۷۲ آغاز کرد، زمانی که تنها هفده سال داشت. او ابتدا در بخش چمن‌زنی مشغول بود. پدرش، که نصاب سنگ‌قبر بود، این شغل را برایش جور کرد. مویلن پس از گرفتن مدرک حقوق، همچنان در گورستان ماند و از سرپرست فضای سبز به ریاست گورستان رسید — در سال ۱۹۸۶، پس از آن‌که رئیس پیشین به‌طور ناگهانی بر اثر سکته قلبی درگذشت.

عکسی مشهور از آغاز قرن بیستم، نیویورکی‌های خوش‌پوشی را نشان می‌دهد که در نزدیکی طاق ورودی گرین‌وود قدم می‌زنند؛ با کلاه سیلندر و زیر سایه‌بان‌ها — در دورانی که گرین‌وود را پس از آبشار نیاگارا، دومین جاذبه‌ی گردشگری ایالت نیویورک می‌دانستند.

اما زمانی که مویلن اداره‌ی گورستان را به دست گرفت، برای ورود به گرین‌وود باید یا صاحب قطعه بود یا مجوز داشت. او به من گفت: «در دهه‌ی هفتاد، مثل بقیه‌ی شهر نیویورک، این‌جا هم خوب نگهداری نمی‌شد.» چمن‌ها بلند و رها بودند؛ کلیسای تاریخی گرین‌وود که در سال ۱۹۱۳ توسط همان شرکتی که ایستگاه گرند سنترال را طراحی کرده بود ساخته شده، متروکه شده بود. مویلن گفت: «گرین‌وود جایی نبود که بهش افتخار کنیم.» در اواخر دهه‌ی نود، پس از بازدید از گورستانی متروکه در بالتیمور، با خود گفت: «نباید اجازه بدیم چنین چیزی در بروکلین اتفاق بیفته.»

(در خلال گفت‌وگو…) کاریکاتوری از یک قاضی در حال صحبت با هیئت منصفه:

«هیئت منصفه اظهارنظر آخر شاهد را نادیده بگیرد — اما از ته‌ریشش خیلی چیزها می‌شه فهمید.»

اثر: تام چیتی

مویلن تصمیم گرفت فضای گورستان را بهبود ببخشد. جان کشمن، پلیس بازنشسته‌ای که وسواس پیدا کردن قبر سربازان جنگ داخلی را داشت، تورهای پیاده‌روی بسیار محبوبی برگزار می‌کرد که نشان می‌داد این مکان ظرفیت جلب توجه عمومی را دارد.

مویلن به این نتیجه رسید که گورستان، درواقع دربردارنده‌ی تاریخ یک جامعه است. ساکنان گرین‌وود در ساخت استادیوم اِبتس فیلد، کالج کوپر یونیون، چرخ‌خیاطی، سازمان حمایت از حیوانات، خمیردندان کولگیت، پارک استیپل‌چیس، مؤسسه آموزش نابینایان نیویورک، موزه تاریخ طبیعی آمریکا، موزه متروپولیتن و پل بروکلین نقش داشته‌اند. بازدیدکننده‌ای ممکن بود قبر یک آدمکش مافیایی را ببیند و هم‌زمان به آرامگاه واریان فرای برسد — روزنامه‌نگار جوانی که در سال ۱۹۴۰ با سه هزار دلار وارد فرانسه‌ی اشغال‌شده توسط نازی‌ها شد و به فرار هزاران نفر از جمله مارک شاگال، ماکس ارنست، مارسل دوشان و هانا آرنت کمک کرد.

مویلن و ریچمن به جست‌وجوی نام‌های شناخته‌شده در میان اسناد گورستان پرداختند و برای برخی از قبرهای بی‌نام، یادمان‌هایی تأمین کردند. پس از اکران فیلم «دارودسته‌های نیویورکی» در سال ۲۰۰۲، گرین‌وود بر قبر بی‌نام ویلیام (بیل قصاب) پول، سنگ‌قبر نصب کرد و تورهای مربوط به آن فیلم را راه‌اندازی کرد.

چند سال بعد، مدیر اجرایی شورای مناطق تاریخی گفت: «گرین‌وود باید روزبه‌روز بیشتر به توریسم و جامعه متکی شود» و افزود که برای ایجاد چنین جامعه‌ای «خلاقیت و اندیشه‌ی زیادی» لازم است.

گرین‌وود اکنون سالانه حدود سیصد برنامه برگزار می‌کند، چیزی که برای بسیاری تعجب‌آور است.

پرسفون وایت‌ساید-مک‌فادن، مستندساز، چندی پیش از من پرسید: «از برنامه‌های شبانه‌ی این‌جا خبر داری؟»

او همراه پدر، برادر و نامادری‌اش آمده بود تا طرح بازسازی سه مقبره از نیاکانشان ــ خانواده‌ی کاتینگ ــ را تأیید کند.

در گرین‌وود فیلم‌های فضای باز پخش می‌شود؛ مراسم شکوفه‌دیدن به سبک ژاپنی (هانامی)، جشن‌های چینی چینگ‌مینگ، روز مردگان مکزیکی (ال دیا د لوس موئرتوس). در دخمه‌ها کنسرت برگزار می‌شود.

فقط در گرین‌وود است که می‌توانید اجرایی از پیانوی بزرگ کنسرت اشتاین‌وی را کنار آرامگاه خانواده‌ی واقعی اشتاین‌وی بشنوید. پس از آن‌که رقصنده‌های مدرن با لباس‌های سفید روان در محوطه (و روی مقبره‌ها، حتی روی درخت‌ها) اجرا کردند، مویلن با لحن شوخ‌طبعانه‌ای به مشتریان جدید هشدار داد: «ممکنه واقعاً روی قبرتون برقصیم.»

مقبره‌ی کنار برکه‌ی بیلی نیبلو، مالک تئاتری معروف در منهتن در اواخر قرن نوزدهم، میزبان برنامه‌ی دو شبی سیرک ویکتوریایی شد. کلیسای تاریخی گرین‌وود هم بازسازی شده و حالا برای مراسم ترحیم، نشست‌های کتاب‌خوانی، و گاه حتی مراسم عروسی استفاده می‌شود.

برنامه‌ی آموزش سوگ توسط گابریل گاتو، راهنمای مرگ سی‌و‌یک‌ساله، اداره می‌شود. او کت‌های شانه‌پهن به تن دارد و ساکنان گورستان را «سوی آن‌جهانی‌ها» می‌نامد. گاتو پس از مرگ دایی محبوبش ــ که افسر بازنشسته‌ی آتش‌نشانی نیویورک بود و به بیماری ناشی از حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر دچار شد ــ متوجه شد که صحبت صریح درباره‌ی مرگ و مردن تا چه حد مهم است.

کارگاه‌های رایگان او شامل برنامه‌هایی مثل «سوگواری و بافندگی» است، جایی که شرکت‌کنندگان می‌بافند یا قلاب‌بافی می‌کنند و در حین آن هر چه می‌خواهند مطرح می‌کنند.

در ماه مارس، یک برنامه‌ی آموزشی برای کارکنان کفن و دفن برگزار شد که در آن جنیفر مولدونی، برنامه‌ریز مراسم خاک‌سپاری اهل ایرلند که با لقب «دروگر درخشان» (Glam Reaper) شناخته می‌شود، سخنرانی کرد. این برنامه چنان پرمخاطب بود که ایستاده برگزار شد. پنلی که اخیراً با حضور قبرکن‌ها برگزار شد نیز تمام ظرفیتش پر شد.

سال‌ها پیش، گورستان مجبور شد برنامه‌ی نمایش فیلم‌های ترسناک را متوقف کند، چون بازخوردهای منفی دریافت کرده بود. یک نماینده‌ی مجلس محلی، به‌نقل از یکی از موکلانش که از این کار ناراضی بود، از مویلن توضیح خواست. مویلن اطمینان داد: «مادرم این‌جا دفنه، پدرم همین‌طور، عمو، مادربزرگم… هرگز کاری نمی‌کنم که بهشون بی‌احترامی بشه.»

جو چاراپ، معاون بخش فضای سبز گرین‌وود، که همراه با همسر و دو فرزندش در محوطه زندگی می‌کند، به من گفت: «ما می‌خوایم این‌جا زندگی وجود داشته باشه. سؤال اینه: چطور می‌تونیم این کارو بکنیم در حالی که باید به این واقعیت احترام بگذاریم که این‌جا محل دفن مرده‌هاست؟»

وقتی یک گورستان پر می‌شود—چه باید کرد؟ فروش قطعه باعث می‌شود چمن‌ها کوتاه بمانند. در گرین‌وود، امید این است که گردشگری و برنامه‌های فرهنگی، کاهش اجتناب‌ناپذیر فضای قابل‌فروش برای دفن سنتی را جبران کند؛ خدمتی که بیشترین درآمد را برای گورستان دارد. (گرین‌وود که یک نهاد غیرانتفاعی است، در سال ۲۰۲۳ حدود ۱۸.۵ میلیون دلار درآمد داشت، شامل کمک‌هزینه‌ها و سود حاصل از سرمایه‌گذاری‌ها.)

سوزاندن جسد، که روزبه‌روز محبوب‌تر می‌شود، ارزان‌تر است: خوب برای مشتری، کمتر سودآور برای گورستان.

گرین‌وود سرمایه‌گذاری‌های خوبی کرده—دارایی‌های آن حدود نیم میلیارد دلار ارزش دارد—اما مویلن، با وسواس، نگران است که شاید این مقدار هم کافی نباشد. او به من گفت: «یعنی چی اگه تورم دهه‌ی هشتاد برگرده و همه‌چیزو بترکونه؟»

دیوید فلمینگ جونیور، لابی‌گری در آلبانی که سی سال است در زمینه‌ی حفظ گورستان‌ها تخصص دارد، گفت: «فکر نمی‌کنم هیچ گورستانی به اندازه‌ی کافی پول داشته باشه. ما تو کار ‘تا ابد’ هستیم. واقعاً، چقدر پول در صد سال آینده برای نگهداری نیروی کاری که لازمه‌ی حفظ زمین و بناهاست، و برای فراهم کردن فضای عمومی، کافی خواهد بود؟ خیلی سخته پیش‌بینی کرد این هزینه‌ها قراره چقدر بشن. الان که دارن با سرعت نجومی بالا می‌رن.»

به‌صورت سنتی، مسئولیت نگهداری از گورستان بر دوش خانواده‌ها و کلیساها بود. فلمینگ می‌گوید: «ولی ما تو دنیای موقتی زندگی می‌کنیم. ملک‌ها فروخته می‌شن، مردم از ایالت می‌رن، دیگه وارثی باقی نمی‌مونه.» طی ۳۵ سال گذشته، نزدیک به ۲۰۰ گورستان از ۶۰۰۰ گورستان ایالت نیویورک متروکه شده‌اند.

بر اساس قانون، معمولاً مسئولیت چنین گورستان‌هایی به شهرداری محلی منتقل می‌شود. مویلن که امیدوار است هرگز به این نقطه نرسد، سعی کرده گرین‌وود را چنان ضروری کند—هم به‌عنوان گورستانی فعال و هم به‌عنوان نهادی فرهنگی—که شهر نیویورک هرگز پشت به آن نکند.

در جایی که امکان گسترش وجود ندارد، نوآوری و بهره‌وری باید حاکم باشد — همان‌طور که زندگی در یک کشتی مستلزم استفاده از هر وجب فضاست.

در گرین‌وود، مانند بسیاری از گورستان‌های دیگر، می‌توانید پول بپردازید تا خاکسترتان پاشیده شود، در کوزه گذاشته و دفن شود، یا در «طاقچه» (نیش) قرار بگیرد.

برای ۳۵۰۰ دلار، می‌توانید یک نیمکت یادبود را «به فرزندی بپذیرید».

اگر بخواهید نام‌تان به‌صورت دائم روی یکی از هشت‌هزار درخت گرین‌وود حک شود، قیمت‌ها از ۵۰۰۰ دلار آغاز می‌شود.

مویلن شخصاً به یکی از خدمات جدید علاقه‌مند است: دفن سبز — یعنی دفن «نسل اولی»‌: با استفاده از مواد قابل‌تجزیه و بدون مایع نگهدارنده جسد (فرمالدهید).

آکوامیشن — تبدیل جسد به مایع از طریق هیدرولیز قلیایی — ممکن است روزی گزینه‌ای دیگر باشد.

و من خودم به «اتمایزشدن» علاقه‌مندم: روی پیاده‌رو نیویورک بایستید و مرا در صورت کسانی بپاشید که هرگز سرشان را از روی تلفن همراهشان بالا نمی‌آورند.

به گفته‌ی مویلن، گرین‌وود تا پنج سال دیگر دیگر جایی برای دفن سنتی کامل (با تابوت) نخواهد داشت.

او سال‌هاست این را می‌گوید، اما از نظر تجربی، بالاخره روزی این پیش‌بینی به حقیقت می‌پیوندد.

کارکنان گرین‌وود در حال نقشه‌برداری از آخرین گوشه‌های قابل‌فروش زمین‌اند، کاری که بارنا، معاون عملیات، می‌گوید شاید روزی با پهپاد انجام شود.

در یک گورستان مسطح و منظم، پیدا کردن فضای خالی بین قطعه‌های موجود ساده است.

اما پیکربندی گرین‌وود، به‌دلیل مناظر منحنی و این واقعیت که خانواده‌های اولیه اجازه داشتند هر شکلی از قطعه را، در هر مکانی که دلشان می‌خواست، انتخاب کنند، این کار را پیچیده کرده است.

عثمان‌اُف نقشه‌ای از یک نقشه‌بردار را نشانم داد و گفت: «دایره‌ای — از همه بدترن. بیضی‌ها… ازشون متنفرم! کار کردن باهاشون خیلی اعصاب‌خوردکنه. مربع‌ها خوبن، یک ضلعو پیدا کنی، بقیه‌شونم پیدا می‌کنی.»

یکی از مناطق بالقوه برای توسعه، «دخمه‌ی دریافت» است — فضای زیرزمینی عظیمی در زیر صخره‌ای نزدیک کلیسا. جان آرجنزیانو، رئیس امنیتی گورستان، که سی‌و‌دو سال در اداره‌ی پلیس نیویورک (N.Y.P.D.) خدمت کرده، شبی آن را برایم گشود.

وقتی وارد شدیم، من چکمه‌هایم را به زمین کوبیدم تا موش‌ها را بترسانم، و چراغ‌قوه‌ام را روشن کردم. نور، مجسمه‌های انبارشده و نیمکت‌های چوبی و دیوارهایی با صدها حفره‌ی مستطیلی را نمایان کرد؛ حفره‌هایی که در گذشته اجساد را موقتاً در خود نگه می‌داشتند، تا زمانی که زمین یخ‌زده آب شود یا ترتیبات دفن نهایی انجام شود.

هنوز حدود ۱۵۰۰ جای خالی در آن‌جا وجود دارد.

بیرون که آمدیم، با ماشین اطراف گورستان چرخ زدیم تا ببینیم شب‌ها گرین‌وود چقدر تاریک می‌شود. در «خیابان مرزی» می‌توانید دماغ خودتان را ببینید، ولی در «مسیر شکوفه» بهتر است آرزوی موفقیت برای خودتان بکنید.

در گذشته، دزدها و خرابکارها از حصار آهنی گورستان بالا می‌رفتند تا یادمان‌ها را خرد کنند یا فلز برنز بدزدند، اما آرجنزیانو با قاطعیت گفت که «دیگه از اون خبرا نیست».

نه، ارواح هم نیست — قبل از اینکه بپرسید. استیسی لاک، مدیر روابط عمومی گورستان، به دانکن، بایگان تازه‌کار، گفت: «پونزده ساله اینجام، هیچی ندیدم.»

دانکن ناامید به نظر رسید.

البته، گرین‌وود یکی از خواهران فاکس را دارد؛ زنانی که در سال ۱۸۴۸ ادعا کردند با مردگان از طریق صداهای ضربه‌ای ارتباط برقرار می‌کنند. بعدها مشخص شد که حقه‌باز بوده‌اند — صداها چیزی نبود جز شکستن مفاصل انگشتان پایشان.

من به‌مدت چند هفته‌ی این بهار، تقریباً هر روز به گرین‌وود رفتم، و ترسناک‌ترین چیزی که دیدم، تندیس برنزی غول‌آسایی بود که شنلی به تن داشت، صورتی گود و بی‌چهره، و قامتی خمیده: آزْرائیل، فرشته‌ی مرگ — ساخته‌ی سالون بورگلوم، برادری که مجسمه‌ی کوه راشمور را خلق کرده بود.

در سال ۱۸۵۱، جوزف پری، خزانه‌دار گرین‌وود، نوشت که امید دارد این گورستان «از سلیقه‌ی اشتباه در امان بماند و از دست‌های بی‌ادب مصون.» مویلن تمام تلاشش را می‌کند که این‌گونه باشد.

او از بادکنک‌ها متنفر است. همین‌طور از «حصارهای پلاستیکی کوچک» و «مجسمه‌های مادونا از جنس پلاستیک‌های پرزرق‌وبرق».

چیزهایی که من درون سطل‌های زباله‌ی گرین‌وود (یا آماده‌ی انداختن در آن‌ها) دیدم شامل ریسه‌ی صورتی، چرخاب‌های بادی، گل‌های مصنوعی، و تزئینات روز سنت پاتریک بود.

مالکان قطعه‌ها می‌دانند که گذاشتن این قبیل وسایل مجاز نیست، اما پرسنل نگهداری زمین‌ها معمولاً مدتی آن‌ها را تحمل می‌کنند.

جو چاراپ، گیاه‌شناس گورستان، گفت: «ما با رسوم مردم مشکلی نداریم. ولی باید شروع کنیم به فکر کردن درباره‌ی تصویر بزرگ‌تر — درباره‌ی زباله.»

فلمینگ، همان لابی‌گر از آلبانی که مشاور گرین‌وود نیز بوده، گفت: «گرین‌وود نمونه‌ایه که ما بارها در سراسر ایالت به‌عنوان الگویی از کار درست استفاده می‌کنیم.»

به‌مرور، مویلن خودش را در پذیرش برداشت‌های تازه از مأموریت گورستان شگفت‌زده کرده است.

گیاه‌شناسان، با همکاری دانشگاه کرنل، او را متقاعد کردند که برای مقابله با بحران زیست‌محیطی، لازم است برخی مناطق به‌جای چمن‌زارهای منظم، به دشت‌های طبیعی بومی تبدیل شوند.

(در یکی از تورهای ترام مارژ، توریستی به تپه‌ای پر از علف اشاره کرد و پرسید: «چرا این‌جا این‌قدر رشد کرده؟» مارژ جواب داد: انتشار کربن.)

چاراپ گفت: «به‌نظرم ما خیلی چیزها درباره‌ی آستانه‌ی تحمل مردم نسبت به مفاهیم ‘بی‌توجهی’ و ‘مراقبت’ یاد گرفتیم. این کاریه که گورستان‌ها و پارک‌های عمومی باید در دوران انقراض‌های دسته‌جمعی و فروپاشی اقلیمی شروع کنن به درک و پاسخ بهش.»

شعار گرین‌وود این است: «هنر، تاریخ، و طبیعت در قلب بروکلین.»

اما چاراپ، گیاه‌شناس، ممکن است بخواهد ترتیبش را عوض کند. در واقع، طبیعت برای او در اولویت است.

در همکاری با اداره‌ی جنگل‌داری ایالات متحده، گونه‌ای جدید از سوسک در محوطه‌ی گورستان کشف شد. چاراپ مرا به محوطه‌ی خدماتی برد تا آزمایشگاهی را نشانم دهد که در آن، شاخه‌های پوسیده‌ی درختان درون ظرف‌هایی پر از ضدیخ صورتی قرار گرفته‌اند. سوسک‌هایی که روی این شاخه‌ها می‌زیند، به‌طور طبیعی از آن‌ها جدا می‌شوند و به داخل مایع ضدیخ می‌افتند؛ بدین‌ترتیب حفظ شده و به مطالعه‌های علمی درباره‌ی حفظ جنگل‌های شهری کمک می‌کنند.

گرین‌وود اخیراً حدود ۲.۵ میلیون دلار کمک‌هزینه برای برنامه‌ی مدیریت آب‌های سطحی دریافت کرده است. این طرح به آبیاری فضای سبز کمک می‌کند و همچنین فشار را از روی سیستم فاضلاب سنگین‌شده‌ی شهر نیویورک کاهش می‌دهد.

در سال ۲۰۰۶، گرین‌وود به عنوان یک بنای تاریخی ملی ثبت شد. این عنوان، افزون بر اعتبار فرهنگی، شانس دریافت کمک‌های مالی را نیز افزایش می‌دهد. چنین کمک‌هایی باعث شد که گورستان بتواند تنها گلخانه‌ی تجاری باقی‌مانده از دوره‌ی ویکتوریا در شهر — «گلخانه‌ی ویر» — را خریداری و مرمت کند.

این سازه‌ی تاریخی، که دارای گنبد هشت‌ضلعی و گنبدک مسی‌پوش است، اکنون نقطه‌ی مرکزی پروژه‌ای به ارزش چهل میلیون دلار به نام «مرکز خوش‌آمدگویی» (Welcome Center) است — طرحی که مویلن آن را «بچه‌ی خودش» می‌نامد.

این مرکز دقیقاً مقابل دروازه‌ی اصلی در حال ساخت است و قرار است سال آینده افتتاح شود.

ساختمان جدید شامل دفاتر اداری، کلاس‌های آموزشی و — ویژگی‌ای نادر در یک گورستان — فضاهایی برای نمایشگاه و برگزاری رویدادهای عمومی خواهد بود.

سال‌ها پیش، مویلن تصمیم گرفت که گرین‌وود باید دست‌کم یک اثر اصلی از هر هنرمند دفن‌شده در آن را داشته باشد. نخستین خرید او، در سال ۲۰۰۶، تابلویی از «حور و پری‌ها» اثر لویی میشل ایلشمیوس بود، به قیمت ۱۰۰۰ دلار.

گرین‌وود هرگز توان مالی برای خرید اثری از آشر بی. دوراند، یکی از بنیان‌گذاران نقاشی منظره‌ی آمریکایی، یا ژان-میشل باسکیا را نداشت — آثاری که امروز میلیون‌ها دلار ارزش دارند.

اما این مجموعه اکنون بیش از ۶۰۰ اثر دیگر دارد، از جمله پرتره‌ای از دوویت کلینتون اثر جرج کاتلین — «دو ضربه با یک تیر» به قول مویلن، چرا که هر دو شخصیت در گرین‌وود دفن‌اند.

تابلوها در دفاتر اداری گورستان، حتی در راه‌پله‌ها، از کف تا سقف آویزان شده‌اند.

هزاران شیء تاریخی دیگر هم وجود دارد که در گنجینه‌ی بایگانی نگهداری می‌شوند — از جمله دفترچه‌های خاطرات مربوط به دوران جنگ داخلی، دوربین‌های عتیقه، و سایر یادگاری‌ها.

خانواده‌های دفن‌شدگان اغلب اشیای یادگاری اهدا می‌کنند، اما ریچمن، تاریخ‌نگار گورستان، گاهی اشیای مرتبط را از ای‌بی (eBay) می‌خرد. او به نوادگان جان متیوز (پادشاه آب‌سردکن) یک دستگاه آب‌سردکن، گیج‌های برنجی فشار، و کاتالوگی نشان داد که «گرد مرمر برفی» (Snow Flake Marble Dust) را تبلیغ می‌کرد — مرمر پودر‌شده‌ای که وقتی با اسید سولفوریک ترکیب شود، گاز دی‌اکسیدکربن تولید می‌کند، یعنی همان چیزی که در نوشابه‌ها باعث گازدار شدن می‌شود.

ویکرمسینگه با شوخی می‌گفت: «اگه بخوام تو بروکلین جوان‌ها رو برای حفاظت آثار جذب کنم، فقط کافیه بگم سلتر (seltzer).»

در مرکز خوش‌آمدگویی جدید، آثار هنری و اشیای تاریخی در واحد تحقیقاتی ویژه‌ای قرار خواهند گرفت که با کمک‌هزینه‌ای نیم‌میلیون‌دلاری از «بنیاد ملی علوم انسانی» (N.E.H.) پشتیبانی می‌شود. گرین‌وود این کمک‌هزینه را اوایل سال ۲۰۲۳ برنده شد و نخستین بخش از مبلغ را نیز دریافت کرد.

وقتی در سال جاری مشخص شد که دولت ترامپ قصد دارد حمایت‌های فدرال از مؤسسات فرهنگی را به‌طور جدی کاهش دهد، گرین‌وود با N.E.H. تماس گرفت و خواستار تسریع در پرداخت مابقی مبلغ شد. بودجه در ماه آوریل رسید. مویلن گفت: «ما پول رو بلافاصله وارد حساب ساخت‌وساز کردیم، و خرجش کردیم.»

مویلن قرار نیست شاهد افتتاح مرکز خوش‌آمدگویی باشد — او قرار است همین ماه بازنشسته شود، با احساسی آمیخته از غرور و دلتنگی. دیوید فلمینگ جونیور، همان مشاور ارشد امور گورستان‌ها در آلبانی، به من گفت: «جایگزین‌کردن او بسیار دشوار است. شما نمی‌توانید تجربه و دانشی را که از دهه‌ها خدمت به دست آمده، بازآفرینی کنید.»

در ۲۲ مه، گرین‌وود رسماً جانشین مویلن را معرفی کرد: میرا جوشی، معاون پیشین شهردار در دوره‌ی اریک آدامز.

(او در فوریه از سمت خود در شهرداری استعفا داد، پس از آنکه وزارت دادگستری اعلام کرد پرونده‌ی فساد علیه آدامز را در ازای همکاری او با سرکوب مهاجرتی دولت ترامپ کنار می‌گذارد.)

مویلن، که خودش را «آدمی نام‌محور» می‌نامد، بخشی از وقت‌های باقی‌مانده‌اش در گرین‌وود را صرف تطبیق دادن مشتریان بالقوه با موقعیت‌های خاص و ویژه در گورستان می‌کند — کاری که خودش می‌پذیرد برای همه انجام نمی‌دهد.

اخیراً یک قطعه‌ی زیبای شیب‌دار را که بین یک درخت گیلاس ژاپنی و صنوبر آبی کلرادویی قرار داشت، به رزان کش، خواننده‌ی مطرح آمریکایی، و همسرش جان لِوِنتال نشان داد. آن‌ها در نهایت آن قطعه را نخریدند، اما از قبر روی اسمِک (Roy Smeck) عکس گرفتند تا به جکسون براون (خواننده‌ی دیگر) نشان دهند.

بعدها، مویلن همان قطعه را به مجسمه‌ساز برجسته، لی هات، که ۸۷ ساله است، و همسرش آلفرد، چشم‌پزشک بازنشسته‌ی ۹۰ ساله، پیشنهاد داد.

هات‌ها آن هفته وقت آزاد داشتند، بین دیدن بازی نیکس در برابر وریرز و رفتن به اُپرا. وقتی لی برای اولین بار آن قطعه را دید، بدون درنگ گفت که «کاملاً مناسب» است. بعد از آن، در دفتر فروش با آن‌ها دیدار کردم. لی گفت:

«شما به فضا نگاه می‌کنی، به پس‌زمینه، به آسمون، به یادمان‌های اطراف نگاه می‌کنی و خودتو در جایی هنری تصور می‌کنی؛ جایی که بستگانت، که امیدوار هستی به دیدنت بیان، بگن: “چه‌قدر قشنگه، نه؟”»

او در حالی که یک آب‌نبات چوبی آبی‌رنگ می‌مکید، داشت به این فکر می‌کرد که چه مجسمه‌هایی را برای یادمان خود و همسرش طراحی کند.

گفت: «وقتش رسیده، می‌دونی؟ و ما ازش نمی‌ترسیم.»

مویلن ارتباط نزدیکی با چهره‌های فرهنگی شهر دارد. او با بیل دی بلازیو، شهردار سابق نیویورک، در تماس تلفنی است — کسی که در دوران کووید، معمولاً در گورستان قدم می‌زد.

مویلن به‌تازگی برای جان تورتورو، بازیگر مشهور اهل بروکلین که در همان نزدیکی زندگی می‌کند، ایمیلی برای تبریک تولد فرستاد. تورتورو بخشی از فیلم «عشق و سیگار» (Romance & Cigarettes) را در گرین‌وود فیلم‌برداری کرده، از جمله صحنه‌ای با بازی تونی گولدوین و سوزان ساراندون در حال شیطنت!

تورتورو به من گفت: «من آدمی هستم که به قبرستان‌ها علاقه دارم. نمی‌دونم چرا.»

مادر و یکی از برادران او در گرین‌وود دفن شده‌اند. خودش هم یک قطعه در آن‌جا خریده و به همسرش، کاترین، گفته: «خوشحال می‌شم تو هم بهم ملحق شی.»

مویلن همان کسی است که روزنامه‌نگار و نویسنده‌ی بزرگ، پیت همیل، حدود ۱۵ سال پیش وقتی برای خرید قطعه آماده بود، با او تماس گرفت.

در آن زمان، شناخته‌شده‌ترین نویسندگان دفن‌شده در گرین‌وود، یک نویسنده‌ی رمان عاشقانه و کسی بودند که برایمان «پیتر پایپر» را نوشت! (سال گذشته، گرین‌وود جسد پل آستر را هم دریافت کرد.)

مویلن، همیل را با ماشین برقی در خیابان‌های گورستان گرداند. وقتی به قبر ویلیام «باس» توئید رسیدند، همیل از حرکت ایستاد.

روزنامه‌نگارهای کهنه‌کار هرگز از فکر مجرمان قدیمی دست نمی‌کشند. نقشه‌ها بررسی شد؛ جایی در نزدیکی قبر توئید خالی بود. همیل در ۵ اوت ۲۰۲۰ درگذشت و درست پشت سر توئید دفن شد.

او زمانی نوشته بود: «توئید را به هر مصلحی ترجیح می‌دهم — چه مذهبی، چه مارکسیست، چه فاشیست، چه نئوکان. من را از دست پیامبران قلابی نجات بدهید، و از دست تقریباً تمام جمهوری‌خواهان و دموکرات‌هایی که الآن در قدرت‌اند.»

روی سنگ‌قبر همیل، حرف «B» حک شده — نمادی برای تیم بروکلین داجرز — هرچند مارژ در تور ترام، با شیطنت گفت شباهتی با لوگوی تیم بیسبال بوستون رد ساکس هم دارد.

(او گفت: «نمی‌خوام این درگیریو باز کنم!»)

بهترین ایستگاه در تور مارژ، تپه‌ی نبرد بود.

ترام توقف کرد، و ما از پله‌های سنگی بالا رفتیم، به محل نبرد سال ۱۷۷۶، ۲۱۸ فوت بالاتر از سطح دریا.

مارژ به مجسمه‌ی عظیم برنزی مینروا، الهه‌ی خرد و جنگ، نزدیک شد.

مینروا رو به بندر نیویورک ایستاده. مارژ از ما خواست برگردیم و به جهتی که مجسمه نگاه می‌کند، بنگریم.

ما برگشتیم — و مجسمه‌ی آزادی را دیدیم که از سوی دیگر، به‌سوی مینروا نگاه می‌کرد.

بانوی آزادی در ورودی بندر ایستاده، با مشعلی شعله‌ور در دست راست برافراشته‌اش، انگار که کشتی‌های ورودی را خوشامد می‌گوید.

از گرین‌وود، به‌نظر می‌رسد که او در حال سلام نظامی به میدان نبرد است.

دست چپ مینروا نیز برافراشته است — در ادای احترام متقابل.

این مجسمه در سال ۱۹۲۰ نصب شد — توسط چارلز ام. هیگینز، مهاجر ایرلندی که جوهری معروف تولید می‌کرد — به‌مناسبت صد و چهل و چهارمین سالگرد نبرد لانگ آیلند.

مارژ فریاد زد: «افتخار و میهن‌پرستی!» و سپس کتیبه‌ی زیر مجسمه را خواند که در آن از «خِرد نهادهای آمریکایی» ستایش شده بود.

سپس گفت: «خب، بریم سراغ لنی برنستاین. اون عاشق شلوغی و مهمونیه!»

از مسیر سنگ‌فرش عبور کردیم و به قبر آهنگساز لئونارد برنستاین رسیدیم — ساکن گرین‌وود از سال ۱۹۹۰. سنگ‌قبرش مسطح و ساده بود؛ مردم گل و سنگ رویش گذاشته بودند.

مارژ شروع کرد به خواندن ترانه‌ی «آواز گروه» از نمایش‌نامه‌ی «داستان وست ساید» (West Side Story)، اما توریستی با موهای دم‌اسبی، پیراهن چهارخانه، و گوشواره‌های حلقه‌ای، بی‌موقع آواز را آغاز کرد و همه را از ریتم انداخت.

مارژ به‌سرعت ضرب‌آهنگ را بازگرداند:

«تو هرگز تنها نیستی! هیچ‌وقت از بقیه جدا نیستی!»

و پس از آن، مدام می‌گفت: «تو شبکه‌های اجتماعی منو دنبال کنین!»

بعدتر، در اینترنت دنبالش گشتم و پیدایش کردم — مارژی جوان، با موهای تیره، وسط بروس اسپرینگستین و پتی اسمیت ایستاده، با لبخندی گسترده.

آن شب، مارژ اجراکننده‌ی اصلی کنسرت بود — اسمیت و اسپرینگستین برای تماشای اجرای او آمده بودند.

گروه مارژ «فلیم» (Flame) نام داشت. او می‌توانست در طول تور درباره‌ی گروهش یا آن عکس معروف بگوید — مثلاً وقتی داشت درباره‌ی مشعل‌های وارونه روی سنگ‌قبرش حرف می‌زد — اما چیزی نگفت.

گرین‌وود پر است از رازهای کوچک.