دیوید رمنیک سردبیر مجله نیویوکر در گزارشی از تلآویو، پایتخت اسرائیل، درباره آنچه که در این کشور پس از جنگ ۱۲ روزه با جمهوری اسلامی میگذرد، نوشت: «پیش از هفتم اکتبر ۲۰۲۳، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل همچون بخش عمدهای از نهادهای امنیتی این کشور، حماس را نه تهدیدی وجودی، بلکه مشکلی قابل مدیریت میدانست. وسواس اصلی او، ایرانِ هستهای بود؛ سایهای شوم بر دیوار.»
به عقیده او «اما در سال جاری، نتانیاهو فرصت را برای حمله به ایران مناسب دید. بهجای آنکه خواسته اکثریت مردم اسرائیل را بپذیرد که یک سال پیش خواهان پایان جنگ غزه و بازگشت گروگانها بودند، یا کوچکترین نشانهای از تردید اخلاقی در برابر جهان بیرون نشان دهد، نخستوزیر افکار عمومی کشور را از غزه بهسوی ایران منحرف کرد: بازآفرینی تهدید، بازتعریف هدف.»
رمنیک همچنین با ترسیم جو حاکم بر اسرائیل نوشته که در پی «یک کارزار نظامی موفق، فضا در اسرائیل جشنگونه است؛ بسیاری از مقامات دولتی از آغاز «عصر تازهای از ثبات در خاورمیانه» سخن میگویند؛ هرچند مردم غزه همچنان در فلاکت و ویرانی بهسر میبرند و اسرائیلیها در اخبار شبانه خود نشانی از آن نمیبینند.»
سردبیر نیویورکر معتقد است روبرگرداندن اسرائیلیها از آنچه در غزه میگذرد «هم تصمیمی آگاهانه است و هم نوعی انکار.»
در ادامه ترجمه فارسی گزارش بلند و قابل تامل دیوید رمنیک، سردبیر مجله نیویورکر را که با تیتر اصلی «Israel’s Zones of Denial» (مناطق انکار در اسرائیل) از تلآویو نوشته و در روز ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۵ در سایت این رسانه منتشر شده و قرار است در شماره ۴ آگوست ۲۰۲۵ مجله نیویورکر چاپ شود، بخوانید؛
شبی، نهچندان پس از برقراری آتشبس میان ایران و اسرائیل، در بارِ رستورانی شلوغ در شمال تلآویو نشسته بودم. فضا پر از گفتگوهای پرشور، خنده و شوخیهایی بود که بر سر بطریهای شراب فریاد زده میشدند. ناگهان، صفحه گوشی تمام حاضران در سالن روشن شد. یکی از هشدارها چنین بود:
«خبر فوری: ارتش اسرائیل اعلام کرد که یک موشک بالستیک از یمن به سوی سرزمینهای اسرائیلی شلیک شده است. نیروی هوایی اسرائیل برای رهگیری این تهدید وارد عمل شده است.»
خبر همراه با نقشهای منتشر شد که لکهای قرمز خشمگین بخش وسیعی از مرکز اسرائیل را پوشانده بود؛ از جمله، تا جایی که میتوانستم تشخیص دهم، همان باری که من در آن با برگر و آبجو نشسته بودم. برای لحظهای، همهچیز در سکوتی متوقف شد.
از سیزدهم ژوئن و آغاز بمباران گسترده اسرائیل علیه تأسیسات هستهای ایران، و همچنین ترور هوایی بسیاری از فرماندهان نظامی، چهرههای اطلاعاتی و دانشمندان هستهای جمهوری اسلامی، هشدارها به امری عادی برای اسرائیلیها تبدیل شده بود. صدای آژیرها، اعلانات در گوشیهای هوشمند و هشدار درباره حملات موشکی و پهپادی تلافیجویانه ایران، بخشی از روتین زندگی شده بود. مردم فقط چند دقیقه فرصت داشتند که از تخت بلند شوند، کودکان را بیدار کنند و به پناهگاههای عمومی یا «ماماد»ها (اتاقهای ایمن تقویتشده با درهای فولادی، بتن مسلح و پنجرههای ضد انفجار) پناه ببرند. طی دوازده روز جنگ، مدارس و بسیاری از کسبوکارها تعطیل شدند. خیابانها تقریباً خالی بودند.
در روزهای ابتدایی جنگ، ارتش دفاعی اسرائیل (IDF) تخمین زده بود که بین ۸۰۰ تا ۴۰۰۰ نفر در این کشور کشته خواهند شد. در نهایت، تعداد کشتهشدگان فقط ۲۸ نفر بود. البته، خسارات فیزیکی قابل توجه بود. پنجرههای دفتر مرکزی موساد شکسته شدند. موشکها به بیمارستان سورُکا در بئرشبع، چند ساختمان در مرکز تلآویو نزدیک به کیریا (مرکز اعصاب ارتش اسرائیل)، پالایشگاه نفت بازان در حیفا، مؤسسه علمی وایزمن در رحُووت، پایگاه هوایی تِل نوف، پایگاه تولید زرهپوش و تسلیحات زیپوریت، و ساختمانی دهطبقه در بات یام اصابت کردند؛ جایی که ۹ نفر از جمله پنج عضو یک خانواده اوکراینی کشته شدند.
کمی پایینتر از همان رستورانی که نشسته بودم، در محلهای در شمال تلآویو به نام رامات آویو، مجتمع آپارتمانیای را دیده بودم که توسط یک موشک بالستیک بهطور کامل غیرقابل سکونت شده بود. چند کودک روی پایهای متزلزل بالا رفته بودند تا به ویرانهها نگاه کنند و با بتون فروریخته سلفی میگرفتند. در سراسر کشور، ۱۳ هزار نفر بیخانمان شدند. با این حال، میزان خرابی در اسرائیل در مقایسه با ایران، که در آن بیش از هزار نفر که نیمی از آنها غیرنظامی بودند، کشته شدند، خفیف بود.
در همان رستوران، هشدارها هنوز روی صفحه گوشیها باقی مانده بودند. اما لحظاتی بعد روشن شد که کسی چندان نگران حوثیهای یمن یا موشک بیادبانهشان نیست. مکالمهها از سر گرفته شد؛ خندهها دوباره بلند شد. مردم گوشیهایشان را کنار گذاشتند، جامی دیگر ریختند، غذایی دیگر سفارش دادند. گویی آن موشک همارز یک نوسان بورسی بود؛ دور، تکراری، نادیدهگرفتنی. بخشی از این بیتفاوتی، ناشی از «خستگی خطر» بود و بخشی دیگر، از اعتماد به سامانههای دفاع هوایی اسرائیل که در طی آن دوازده روز، بیشتر موشکها و پهپادهای ایرانی را رهگیری کرده بودند.
اینکه حمله اسرائیل به غزه، فقط کمی بیش از یک ساعت با خودرو در امتداد جادههای ساحلی فاصله داشت، همچنان ادامه داشت و شمار کشتهشدگان فلسطینی هر روز دهها نفر افزایش مییافت، نیز به نظر نمیرسید که تأثیری بر حالوهوای آنجا داشته باشد. آن جنگ، که حدود ششصد روز پیش آغاز شده بود، به کابوس اخلاقی تبدیل شده بود که همه سعی میکردند نادیدهاش بگیرند؛ بهجز امید مشترک به بازگرداندن بیست گروگان زندهای که گمان میرود هنوز در تونلهای بدون هوا در نوار غزه نگهداری میشوند.
در اسرائیل و فراتر از آن، بسیاری از مردم این درگیری را «جنگ دوازدهروزه» نامیدهاند؛ پژواکی از «جنگ ششروزه» سال ۱۹۶۷، که خود بازتابی از شش روز آفرینش بود. در هوا، شور و شعف موج میزد.
پیشتر با مایکل اورن، عضو پیشین کِنِسِت و سفیر اسرائیل در آمریکا، گفتوگو کرده بودم؛ کسی که دو دهه پیش کتابی درباره جنگ ششروزه نوشته بود. هرچند که او نیز مانند بسیاری دیگر که روزگاری در دولت نتانیاهو خدمت کرده بودند، بعدها به صف منتقدان او پیوسته بود، اما این باعث نشد که از تصمیم نتانیاهو برای حمله به تأسیسات هستهای ایران و «ضربه نهایی»اش؛ یعنی قانعکردن دونالد ترامپ به فرستادن بمبافکنهای پنهانکار B-2 برای انداختن بمبهای سیهزار پوندی بر نطنز و فردو و شلیک چندین موشک تاماهاک به اصفهان، تمجید نکند.
با وجود اعلام پیروزی ترامپ در صبح روز بعد از حمله و ادعای نابودی کامل تأسیسات هستهای ایران، اورن اذعان داشت که میزان واقعی خسارت ممکن است پیچیدهتر باشد و همچنان بسیاری از چیزها میتوانند به خطا بروند. اما نمیتوانست از حس تاریخی بودن این لحظه بگذرد. او گفت: «احتمال بسیار بالایی وجود دارد که نتوان قرن بیستویکم را فهمید، مگر با درک جنگ دوازدهروزه.»
اورن، مانند بسیاری از مقاماتی که با آنان در دولت و محافل امنیتی گفتوگو کرده بودم، اجازه میداد تخیلش به سمت چشماندازی برود که ممکن است وحشتی که نزدیک به دو سال پیش آغاز شده بود، در نهایت به یک دگرگونی گسترده در خاورمیانه ختم شود.
در «سناریوی خوشبینانه»ای که او توصیف میکرد، منطقه وارد دورهای تازه از ثبات میشد و اسرائیل میتوانست بالاخره زندگیای کمتر محاصرهشده را تجربه کند. مصر و اردن دههها پیش با اسرائیل معاهده صلح امضا کرده بودند و آن صلح سرد همچنان پابرجا بود. اکنون، توافقنامههای ابراهیم، پیمانهایی برای عادیسازی روابط میان اسرائیل و امارات متحده عربی، بحرین، مراکش و سودان که با میانجیگری آمریکا حاصل شده بودند، ممکن بود با پیوستن مهمترین کشور سنی منطقه، یعنی عربستان سعودی، گسترش یابد. البته این امر مستلزم آن بود که محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، حرکتی ولو نمادین بهسوی عدالت برای فلسطینیها را بپذیرد؛ حرکتی که هنوز تعریف مشخصی نداشت.
و چشماندازها به همینجا ختم نمیشد. با درهمشکستن حزبالله، قدرتمندترین نیروی نیابتی ایران، بهعنوان یک نیروی نظامی، لبنان شاید بتواند باثباتتر و مستقلتر شود. شاید رهبر جدید سوریه، احمد الشرع (که با نام جنگی ابو محمد جولانی شناخته میشود) گذشته جهادیاش را کنار بگذارد و کشور را بهسوی آیندهای صلحآمیز هدایت کند. و شاید این زنجیره امیدها ادامه مییافت، جمهوری اسلامی ایران، که مشتریان منطقهایاش زمینگیر شدهاند، اقتصادش از هم پاشیده، و رهبری دینیاش محبوبیت خود را از دست داده، نهایتاً یا یک توافق هستهای با آمریکا امضا کند یا بهکلی فرو بپاشد.
آنگاه دیگر خبری از هشدارهای موشکی نخواهد بود؛ نه برای واکنش، نه حتی برای نادیدهگرفتن. نخبگان نوآور اسرائیل، که اغلب رویای سیلیکونولی و پالو آلتو را در سر میپرورانند، شاید ترجیح دهند در کشور خود بمانند. چنین بود خیالپردازی صلحطلبانه و آرزوی پایان تاریخ، در پی جنگ دوازدهروزه.
در دورههای پیشین بحران، نویسندگان اسرائیلی در مرکز اخلاقی ملت قرار داشتند؛ چه در اسطورهسازی برای ملت، چه در افشای توهمات آن. پس از جنگ ششروزه، شاعر ناتان آلترمن، که با شعر معروفش «سینی نقرهای» درباره بنیانگذاری کشور شناخته میشد، مردمی را توصیف کرد که «مست از شادی» بودند، درحالیکه پیروزی برقآسا را جشن میگرفتند و وارد شهر قدس قدیم شدند، شهری که دو دهه تحت حاکمیت اردن بود. شور و هیجان مسیحایی چنان بود که ژنرال شلومو گورن، خاخام اعظم ارتش اسرائیل، از فرماندهاش اوزی نارکیس خواست که گنبد صخره، یکی از اماکن مقدس مسلمانان در مسجدالاقصی را منفجر کند. گورن گفت: «فردا ممکن است دیر باشد.» خوشبختانه نارکیس این درخواست را رد کرد.
آلترمن از جایگاه برجسته فرهنگیاش استفاده کرد تا از دولت اسرائیل بخواهد که سرزمینهایی را که در جنگ گرفته بود، حفظ کند. او، بههمراه اس. وای. آگنون، حایم گوری و دیگر چهرههای برجسته ادبیات اسرائیل، «جنبش برای اسرائیل بزرگتر» را بنیان نهاد. آنها در بیانیهای نوشتند: «ما وفادارانه متعهد به یکپارچگی سرزمین خود هستیم و هیچ دولتی در اسرائیل مجاز به چشمپوشی از این یکپارچگی نیست.»
در همان روزهای سرمستی، آموس عوز، رماننویس جوانی که در اورشلیمِ تحت حاکمیت بریتانیا بزرگ شده و در جنگ ششروزه در یک یگان تانک خدمت کرده بود، از دل نبرد بیرون آمد در حالیکه نسبت به توسعهطلبی و سوءاستفاده از قدرت بدگمان شده بود. او بهای پیروزی را پیشگویی میکرد. در مقالهای مطبوعاتی، از اسرائیل خواست که از ایفای نقش اشغالگر پرهیز کند و مذاکرات صلح با فلسطینیانِ کرانه باختری، غزه و اورشلیم را آغاز کند. به گفته او، صهیونیسم درباره رستگاری یک قوم ستمدیده است، نه چسبیدن به «خاک و سنگ»، استخوانهای تقدیسشده و ویرانههای باستانی. او نوشت: «ما الخلیل و رامالله و العریش را آزاد نکردهایم؛ ما آنها را فتح کردهایم و فقط تا زمانی بر آنها حکومت خواهیم کرد که صلحمان تأمین شود.» عوز هشدار داد اگر شور ملیگرایی خلسهآورِ آلترمن دست بالا را پیدا کند، خاورمیانه به «میدان نبردی بیپایان برای دو ملت» بدل خواهد شد که هر دو «جنگی اساساً عادلانه» را میجنگند.
یکی از پیامدهای جنگ دوازدهروزه این است که اسرائیل اکنون نیروی نیابتی ایالات متحده است. «برخلاف دوران بایدن که اساساً دولت اینجا به او میگفت به جهنم،» اما «با ترامپ داستان مثل قصه پوریم و ملکه اِستر است. ما ران دِرمِر - محرم راز و فرستاده نزدیک نتانیاهو - را در مأموریتهای مخفی به واشنگتن میفرستیم و او یک پریتزل و یک خیارشور برای ترامپ میبرد و میگوید: “دونالد، لطفی کن. یک بمب روی ایران بینداز.” ترامپ خوراکی را وسوسهانگیز مییابد و موافقت میکند. پس حالا اسرائیلِ جمعیِ نیابتِ ایالات متحده است. حالا ترامپ به اسرائیل میگوید محاکمه فساد نتانیاهو را کنار بگذارید. چه چیزی میتواند داخلیتر از این باشد؟
سالها بعد، وقتی عوز را از نزدیک شناختم، آن خاطرات همچنان او را میآزرد؛ بهویژه وقتی میدید شهرکها بیمهار گسترش مییابند. او یکبار در خانهاش در عَراد - شهری بیابانی نزدیک مرز اردن - به یاد آورد: «نتوانستم از فکر دوران کودکیام زیر سلطه بریتانیا در اورشلیم خلاص شوم. در کودکی کابوسهایی داشتم - کابوسهای ژنتیکی، خانوادگی - از بیگانگان یونیفرمپوشی که به خیابان کوچک ما میآمدند تا ما را بکشند: بریتانیاییها، عربها، رومیها، سربازان تزار، هرکه از سلسله طولانی شهادتنامه یهودی. پدرم به بریتانیاییهای یونیفرمپوش تعظیم میکرد؛ همانطوری که در لیتوانی کرده بود. در سال ۱۹۶۷، ناگهان من خودم آن بیگانه یونیفرمپوش شدم. در کرانه باختری با یونیفرم و مسلسل بودم، مرخصیِ خدمت ذخیره، و آن بچههای فلسطینی حاضر بودند برای یک آدامس دستم را ببوسند.»
عوز در سال ۲۰۱۸ درگذشت. امروز، تنها رماننویسی که اقتدار اخلاقی قابلقیاسی دارد، دیوید گروسمنِ دهه هفتادی است. گروسمن از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ به اینسو گهگاه، و همیشه با اندوه، سخن گفته است. او احساس شکننده امنیت کشور و جهش جهانی یهودستیزی را شرح داده: «فقط وقتی موضوع اسرائیل است، پذیرفتنی است که علناً خواستار حذف یک کشور شوند.» گروسمن همچنین همانطور که دههها نوشته است، درباره بیرحمی دولت نسبت به فلسطینیان و احساس تقصیر جمعی ملت «بهخاطر هزاران کودکی که کشتهایم» نوشته است.
بااینهمه، چنین اشاراتی اینک برای اکثر اسرائیلیها وزن اخلاقی چندانی ندارد. از زمان فروپاشی روند اسلو و اوجگیری انتفاضه دوم، چپِ فعال تقریباً ناپدید شده است. حزب کارگر، حزب اسحاق رابین، به پوستهای فروکاسته که فقط چهار کرسی از ۱۲۰ کرسی کنست را در اختیار دارد. دیگر احزاب چپگرا بهسختی دیده میشوند. بحث عمومی، بهویژه در تلویزیون، غالباً با لفاظیهای نژادپرستانه و واکنشی آغشته است. پس از هفتم اکتبر، هیچ سیاستمدار شاخصی خارج از احزاب عرب طرحِ ملموسی برای فلسطینیان پیشنهاد نکرده است. یائیر گولان، معاون پیشین ستاد کل ارتش و رهبر حزب چپگرای «دموکراتها»، به من گفت: «کارمان ساخته است. دو میلیون فلسطینی در غزه داریم و سه میلیون در کرانه باختری. رو به جدایی میرویم یا الحاق؟»
اشاراتی به جهانشمولی، هزینهبار و حتی خطرناک شده است. ایمن عوده، نماینده فلسطینیتبارِ پارلمان که دوست دارد به مارتین لوترکینگ استناد کند، در دورهٔ آتشبس نوشت که از آزادی هم زندانیان فلسطینی و هم گروگانهای اسرائیلی استقبال میکند و «هر دو ملت باید از یوغ اشغال آزاد شوند.» نتیجه، روند استیضاح بود که او بهسختی از آن جان بهدر برد. اوایل این ماه، معترضان راستگرا در شهر نِسزیونا خودروی عوده را هنگام ورود او برای سخنرانی محاصره و حمله کردند و فریاد زدند: «مرگ بر عربها!»
در هفده سالی که نتانیاهو نخستوزیر بوده، او جنگی فرهنگی علیه نیروهای چپتر از خود به راه انداخته و اقلیم سیاسی اسرائیل را دگرگون کرده است. به پشتوانهٔ محافظهکاران سکولار، مهاجران روس، شهرکنشینان، ملیگرایان دینی و ارتدوکسهای افراطی، او نیروی اصلیِ پدید آمدن رسانههای راستگرا بوده است. او برای کاهش قدرت دیوان عالی فشار آورده و با کمک تندروهای راست افراطی، ائتلاف حاکم را شکل داده است. از همه مهمتر، هرگونه تسویهحساب با اشغالی را که اکنون پنجاهوهشت سال دوام آورده، به تعویق انداخته است. نتانیاهو و حلقهاش به روانِ مَگا مسلطاند — «دولت عمیق»، «بیداری» (wokeness) و «اخبار جعلی» همگی وارد عبریِ سیاسی شدهاند — و پسرش یائیر، نسخهٔ اسرائیلیِ دونالد ترامپِ جونیور، علیه چپگرایان «فرا-ملیگرا و جهانیگرا» میشورد و از ویکتور اوربان، نایجل فَراژ و ژایر بولسونارو تمجید میکند. چاپلوسیهای اغراقآمیز نتانیاهو نسبت به ترامپ — از ژست گرفتن با کلاهِ «ترامپ در مورد همهچیز حق داشت!» تا نامزد کردن او برای نوبل — پیوند این دو را پررنگ میکند.
در چنین فضایی، اتگار کِرِت شاید نویسنده نمادینِ اسرائیلِ امروز باشد. نه از آنرو که روح زمانه را نمایندگی میکند، بلکه از آن جهت که حساسیت او به فهمیدن این زمانه کمک میکند. کرت، لیبرالی تلآویوی، برای شنوندگان برنامه «این زندگی آمریکایی است» به همان اندازه آشناست که برای خوانندگان هاآرتص.
او فرزند بازماندگان لهستانی هولوکاست است؛ مادرش شاهد مرگ مادر و برادرش به دست نازیها بود؛ پدرش ۶۰۰ روز در حفرهای در زمین پنهان شد. کرت با طعنه، جراحت و گاه لحنی آمیخته با شکست مینویسد. خانوادهاش طیفی پراکنده را بازتاب میدهد؛ با برادری که مرتب در تظاهرات صلح شرکت میکند و وبسایتهای «دنیا را نجات بده» طراحی میکند، و خواهری فوقارتدوکس در اورشلیم، آینهای از چندپارگی کشور. او ادعایی برای پیامبری یا پیشوایی اخلاقی در مقیاس بزرگ ندارد.
کرت مینیاتوریست است؛ به داستانهای بسیار کوتاه، غالباً طنزآمیز و همیشه رازآلود مشهور است. او فقط دو هفته پس از آنکه صمیمیترین دوستش در ارتش خودکشی کرد و کرتِ ۱۹ ساله پیکرش را پیدا کرد، نوشتن را آغاز کرد. حاصلش داستان «لولهها» بود، درباره کارگر کارخانهای که در لولهای میخزد تا راهی برای خروج از این جهان پیدا کند.
کرت به من گفت: «نوشتن مثل فیلم سوپرمن است وقتی که سوپرمن تودهای زغالسنگ را میگیرد و فشار میدهد تا بشود الماس. روند نوشتن برای من این است که تکهای از فلاکتِ دردناک را بردارم و کاری با آن بکنم تا قابلتحمل شود.»
وقتی کرت به سیاست رو میکند، از عرشِ اخلاقیِ عوز یا گروسمن وارد نمیشود؛ با نسبتهایی اشاری و منشوری به روزگار مینگرد. بهگفته خودش، او «جستارنویسی ناکام» است: «۱۰ داستان درباره نتانیاهو نوشتهام؛ همهشان بد.»
برای ناهار در رستورانی ساحلی به نام «مانتا ری» در تلآویو دیدار کردیم. کرت، در میانه دهه پنجاه زندگی و کوتاهبالا، در گفتگو مثل هاویتزری است که شلیک میکند: یک ناهار طولانی با او تقریباً تکگوییای ممتد است که فقط با پایان یک حکایت و پرسش «میتوانم یکی دیگر تعریف کنم؟» نقطهگذاری میشود. حکایتهایش گاه تکههایی کافکاییاند، اما لحنش برّاق و امروزی است و علاقهمندیاش به کورت وونهگات و برادران کوئن را به یاد میآورد.
با تمام پرگویی لرزانش، خسته به نظر میرسید. خودش و همسرش شیرا چندان نخوابیده بودند. آژیرها هنوز در گوششان زنگ میزد. آنها در آپارتمانشان «ماماد» ندارند و بنابراین نیمهشبها ناچار بودند با شنیدن آلارم صد یارد تا مهدکودکی در همان نزدیکی بدوند. خیلی زود کرت از این دویدنهای نیمهشب دست کشید و گفت قضا و قدرش هرچه باشد، همان.
«ریاضی خواندهام،» و گفت: «اگر در ماماد باشم و اصابت مستقیم رخ دهد، به هر حال مردهام. رفتن به ماماد مثل دوچرخهسواری با کلاه ایمنی است. خیلی مهم است، ولی من زحمتش را نمیکشم. سرم خیلی عرق میکند. احمقانه است، نه؟ در پناهگاه سگی بوکسر و چاق بود که نفسنفس میزد. بواسیر داشت و باسنش را روی زمین میمالید. به او نگاه کردم و فکر کردم، این خود منم. افسار به گردنم. در اتاق کوچک نفستنگی گرفتهام و آسم دارم. میدیدم که سگ میخواهد بیرون برود. فکر کردم آن سگ منم و دیگر به پناهگاه برنگشتم.»
هنگام غذا خوردن، مرغان دریایی سر میرسیدند تا سفارشهای ما را وارسی کنند و حرفهای کرت به موج درمیآمد: «احساس تداوم، هر مجموعه مورد توافقی از واقعیتها یا روایت، از دست رفته. اگر امروز بخواهی «جنگ و صلح» بنویسی، با قافیهای درباره چیزی شروع میکنی، بعد یک قناری در وان نشان میدهی، بعد میروی به داستان و بعد با یک ماهی بزرگ تمام میکنی.»
یا: «نبوغ ترامپ در این است که رسانههای اجتماعی را درونی کرده و میداند چطور کار میکنند. میفهمد گفتنِ چیزی هیچ فرقی با انجامدادنِ آن ندارد؛ فقط یک چیز لعنتی پشتِ چیز لعنتی دیگر است و هیچچیز اهمیتی ندارد. ترامپ فهمید لازم نیست کار انجام بدهی. فقط باید چیزهایی بگویی و بعد همهچیز در یک بوریتوی بزرگِ رؤیا و خیال پیچیده میشود.»
کرت در دانشگاهی در بئرشبع، بزرگترین شهر نقب، تدریس میکند. غزه دور نیست. همکارش راویت لوین به او گفته بود که در کودکی نتوانسته با همکلاسیهایش به سفر آشویتس برود، چون پدرش ناتوان بود و پولی در بساط نبود. سالها بعد، وقتی در دهه چهل زندگی بود، پدرش بالاخره پولی جور کرد و اصرار داشت که برود. او وقتی در لهستان بود، موشکی ایرانی خانهاش و هرچه در آن بود را ویران کرد. چند روزی که در لهستان زمینگیر بود و پروازی به خانه نبود، آرام ماند. اما وقتی به فرودگاه بنگوریون رسید و فهمید چمدانش گم شده، شکست. کارمندان ایرلاین او را دلداری دادند: فقط یک چمدان است. گفت: «نمیفهمید. این تنها چیزی است که برایم باقی مانده.»
اغلب شنبهشبها، کرت و همسرش به تظاهرات مرکز شهر تلآویو میپیوندند. برخی معترضان عکس گروگانها را در دست دارند و از دولت میخواهند جنگ را پایان دهد و آنها را به خانه بازگرداند. گروهی دیگر - از جمله اتگار و شیرا - عکس کودکان فلسطینیِ کشتهشده در غزه را بالا میبرند.
کرت گفت: «نمیتوانی خودت را قطع کنی. وقتی به ساحل میرویم، انفجارهای غزه را میشنوی. لیسزدن یک آبنبات یا خوردن بستنی با صدای انفجار همراه است.»
بهگفته کرت، یکی از پیامدهای جنگ دوازدهروزه این است که اسرائیل اکنون نیروی نیابتی ایالات متحده است. «برخلاف دوران بایدن که اساساً دولت اینجا به او میگفت به جهنم،» گفت. «با ترامپ داستان مثل قصه پوریم و ملکه اِستر است. ما ران دِرمِر - محرم راز و فرستاده نزدیک نتانیاهو - را در مأموریتهای مخفی به واشنگتن میفرستیم و او یک پریتزل و یک خیارشور برای ترامپ میبرد و میگوید: “دونالد، لطفی کن. یک بمب روی ایران بینداز.” ترامپ خوراکی را وسوسهانگیز مییابد و موافقت میکند. پس حالا اسرائیلِ جمعیِ نیابتِ ایالات متحده است. حالا ترامپ به اسرائیل میگوید محاکمه فساد نتانیاهو را کنار بگذارید. چه چیزی میتواند داخلیتر از این باشد؟ وقتی ماکرون درباره رفتار اسرائیل با فلسطینیها چیزی میگوید، رهبرانمان به او میگویند: “به جهنم! این موضوع داخلی ماست!” اما وقتی رئیسجمهور آمریکا در نظام حقوقی ما دخالت میکند، عیبی ندارد!»
آموس عوز زمانی به من گفته بود که رؤیای نخستوزیر شدن را دارد. برای کرت، چنین احتمالی مضحک مینماید: «کارهای هولناکی میکنیم و برایم مهم است که مردم بدانند مخالف این کارها هستم». اما او مرزهای خودش و میزان تغییر اسرائیل را میشناسد. درباره قبیله لیبرالش گفت: «انگار وجود خارجی ندارد.»
او کار خودش را میکند و میداند که کار زیادی از دستش برنمیآید. اندکی پس از هفتم اکتبر، به دیدار بازماندگان کیبوتزهایی رفت که به آتش کشیده شده بودند. روزی با زنی از کِفار عَزه روبهرو شد که نوزادی در آغوش داشت. کرت خودش را معرفی کرد و پرسید نام کودک چیست. زن گفت: «نمیدانم. ده دقیقه پیش از آمدن شما، زنی داشت به او شیر میداد. بعد به او گفتند شوهرش مرده. بچه را به من داد و بیهوش شد.»
مدتی به موجها گوش دادیم. بعد کرت گفت: «نهفقط واقعیت هولناک است، بلکه نمیدانی داستان واقعی چیست.»
در ساعات اولیه صبحِ هفتم اکتبر، وقتی نیروهای حماس به جنوب اسرائیل سرازیر شدند، رهبران ارشد گروه - یحیی سنوار، محمد ضیف، مروان عیسی - پیامی محرمانه به بیروت و تهران فرستادند. پیام که سرانجام توسط اطلاعات اسرائیل کشف و در روزنامه معاریو منتشر شد، خطاب به حسن نصرالله، رهبر حزبالله، و محمد سعید ایزدی در سپاه پاسداران بود. پیام هم عذرخواهی بود و هم استغاثه: بهخاطر پنهانکاریِ پیشین ما را ببخشید، اما اکنون زمان پیوستن به نبرد است. امید در غزه این بود که با ضربه سهمگین به اسرائیل، نیروی نخبه رضوانِ حزبالله از شمال یورش برد و یورشی حماس را به جنگی منطقهای بدل کند.
پیش از هفتم اکتبر، نتانیاهو، مانند اغلب نهاد امنیتی اسرائیل، حماس را مشکلی قابل مدیریت میدانست، نه یک تهدید وجودی. وسواس اصلی، ایرانِ هستهای بود؛ سایهای بر دیوار. بیش از نیم قرن است که اسرائیل تنها قدرت اتمیِ منطقه است. این واقعیت، مبنای دکترین بازدارندگی اسرائیل و عمیقترین نگرانیهای امنیتی آن را شکل داده. این دکترین، ایران را در صدر دستور کار هر نخستوزیر قرار داده، فارغ از آنکه چند راکت از غزه فرود آمده باشد. ایران مشتاق چیزی است که اسرائیل دارد؛ و اسرائیل از آنچه ایران میتواند بسازد، در هراس است.
این امید زود نقش بر آب شد. نصرالله تعلل کرد؛ رهبر ایران، آیتالله علی خامنهای، عقب نشست. در روزهای پس از آن، رگبارهای نظامی حزبالله بیشتر جنبه نمادین داشت؛ بهاندازهای که شهرهای مرزی شمال اسرائیل را خالی کند، اما بسیار دور از آن حمله تمامعیاری که حماس تصور میکرد. «محور مقاومت» در ساعتِ حیاتی، بههیچروی ماشین جنگیِ واحدی نبود.
برای اسرائیلیها، حسِ خیانت و برهنگی از ناکامی در پیشبینی و پاسخدادن به حمله هفتم اکتبر ناشی میشد. مدتها بود که اطلاعات نشان میداد حماس، حزبالله و ایران اسرائیل را متفرق و شکننده میبینند؛ تهدید کم نبود؛ از نابودطلبیِ مندرج در منشور اولیه حماس و لفاظیهای رهبرانش در طول سالها گرفته تا لافِ نصرالله که اسرائیل «ضعیفتر از تار عنکبوت» است و اعلام آیتالله که اسرائیل تا سال ۲۰۴۰ محو خواهد شد. با اینحال، واقعیت رخنه حیرتانگیز بود: نهادهای اطلاعاتی و نیروهای مسلح شواهد را دستکم گرفته و هشدارها را نادیده گرفته بودند و وقتی حمله آغاز شد، با فوریتی منسجم عمل نکردند. برای ساعتهایی طولانی - و در برخی جاها، یک روز یا بیشتر - غیرنظامیان به حال خود رها شدند تا از خود دفاع کنند.
در کشوری که برای تضمین امنیت و آزادی مردمی بنیان گذاشته شده که قرنها آزار دیدهاند، این فروپاشی امنیتی همچنان منبعی برای تروما و شرم است. بسیاری از مقامات ارشد نظامی و اطلاعاتی استعفا دادهاند یا برکنار شدهاند. در محافل خصوصی، مقامات با آزارندهترین عبارات از تقصیر خود سخن میگفتند. یک تحلیلگر سابق به من گفت: «همه مقصر بودند؛ این یک شکست جمعی بود.»
تنها مسئولی که از پذیرش مسئولیت یا نشاندادن همدلی سر باز زده، نخستوزیر است. حتی بسیاری از حامیانش هم این را هضم نمیکنند. فقط اوایل ژوئیه؛ ششصد و سیوشش روز پس از حمله بود که نتانیاهو و همسرش سارا به نیر عوز رفتند؛ کیبوتسی که چنان وحشیانه ضربه خورد که یکچهارم ساکنانش کشته یا ربوده شدند. بر سردرِ ورودی، تابلویی او را «آقای رهاکننده» میخواند. بازماندگان آشکارا از اندوهشان گفتند — و از خشمشان نسبت به آنچه یک نمایشِ تبلیغاتی میدیدند، نه عذرخواهی. رئوما کِدم، سالخوردهای از کیبوتس که چندین عضو خانوادهاش را در نیر عوز از دست داده بود، گفت: «خانواده مرده من پسزمینه روابطعمومیِ تو نیست. روی خونِ بچههایم به آن تسکینی که دنبالش هستی نمیرسی.»
بیاعتناییِ نتانیاهو به ابراز ندامت با رفتار رهبران پیشین اسرائیل قیاسپذیر نیست. گلدا مئیر پس از جنگ یومکیپور، زیر فشار افکار عمومی استعفا داد. مناخم بگین پس از شکستِ جنگ اول لبنان به وزرایش گفت که «درخواست بخشایش و آمرزش و کفاره» خواهد کرد؛ خیلی زود استعفا داد و از سیاست کنار کشید. اما نتانیاهو اصرار دارد هر تحقیقِ مستقلی به تعویق افتد («تا بعد از جنگ») و کوشیده همه نگاهها را متوجه دشمنان «آنجا» نگه دارد.
در برخی محافل، این نگاهِ بدبینانه به الهیاتی خاص زاییده است. آریه دری، رهبر حزب شاسِ فوقارتدوکس، پا را فراتر گذاشت و گفت که هفتم اکتبر «ملت را نجات داد.» او گفت: «من در این امر همان را میبینم که نبی اشعیا در پیشگوییاش گفت: “برای لحظهای کوتاه تو را ترک کردم، اما با رحمت بسیار تو را گرد خواهم آورد.”» از منظر دری، حمله حماس روزی بود که خدا برای لحظهای اسرائیل را ترک گفت، فقط برای آنکه با مهری بزرگتر آن را جمع کند. بهزعم او، سنوار با مجبورکردن اسرائیل به دستزدن به اقدام، موهبتی ناخواسته آورد: فرصت نابودکردن حماس، درهمکوبیدن حزبالله و رسوا کردن ایران.
یکی از مقامات ارشد بازنشسته امنیتی به من گفت چنین طرز فکری اصلاً استثنایی نیست. با طعنه گفت: «خیلیها در اسرائیل فکر میکنند باید تاریخ روز استقلال را عوض کنیم. ناگهان، اسرائیل مجوز پیدا کرد که برود و دشمنانمان را بکشد.»
حتی پس از پایان جنگ دوازدهروزه، خاطره هفتم اکتبر و نیز گزارشهای مکرر از کشته و زخمیشدن سربازان در غزه، زندگی عمومی را تسخیر کرده بود. در فرودگاه بنگوریون، پرترههای گروگانها - زنده و مرده - راهروهای منتهی به گیتها را ردیف کرده بودند. چهرههایشان بر بیلبوردها همهجا دیده میشد، همراه با شعار «همین حالا برشان گردانید.» در گروههای پیامرسان، اسرائیلیها روایتهای آزادشدگان را دستبهدست میکردند — داستانهایی از زنجیر، ترس و آزار.
بااینهمه، مقیاس هولناک رنجِ غزه در رسانههای اسرائیلی تقریباً نامرئی است، جز در روزنامه لیبرال هاآرتص و چند رسانه کوچکتر. مدیران رسانه قانعاند که اگر به این موضوع بپردازند، مخاطبانشان را میرانند. هرچند نبرد مدتهاست از یورش تمامعیار به حماس به جنگی ساینده و مقطعی تغییر ماهیت داده، اما مقامهای بیمارستانی در غزه گزارش میدهند که روزانه دهها - و گاه بیش از 100 - فلسطینی کشته میشوند. آنها در خانه یا خیابان کشته میشوند. در صفِ آرد و آب کنار مراکز امداد جان میدهند. از گرسنگی میمیرند. یا در مقامِ «خسارت جانبی» طی حملات هدفمند. و نه کم پیش میآید که «اهداف» از فهم فراتر روند.
وقتی در اسرائیل بودم، نیروی هوایی کشور بمب ۵۰۰ پوندی بر کافه «البقاع»؛ پاتوقی دوطبقه در ساحل، با نوشیدنیهای خنک و دسترسی اینترنت، انداخت. ساهر البقاع، صاحب کافه، کشته شد. چهل نفر دیگر هم جان باختند، بسیاریشان زن و کودک. از جمله کشتهها مصطفی ابو عمیره، فوتبالیستِ سرشناس؛ مَلَک مصلح، امیدبخشترین مشتزن زنِ نوار؛ و اسماعیل ابوحاتب، عکاسی که نمایشگاهش در لسآنجلس و شیکاگو و جاهای دیگر به نمایش درآمده بود.
سخنگوی ارتش قول داد که حمله را بازبینی کند، اما گفت «پیش از حمله، اقداماتی برای کاهش خطرِ آسیب به غیرنظامیان با استفاده از مراقبتهای هوایی انجام شده بود.»
در دورههای درگیری، بسیار نادر است که مردم انسانیتِ سوی دیگر یا بیانسانیهای سوی خود را به رسمیت بشناسند. اینکه آمریکاییها سابقهای طولانی در چشمپوشی از کشتهها در ویتنام و عراق و افغانستان دارند، گاه به فاصله جغرافیایی نسبت داده میشود. اما در اسرائیل فاصلهای جغرافیایی در کار نیست. رویبرگرداندن، هم کنشی از اراده است و هم انکار؛ شکلِ خودحفاظتی.
شمار دقیقِ کشتهها گریزان است. اواخر ژوئن، وزارت بهداشت غزه فهرستی بهروز از کشتهها منتشر کرد: هزار صفحه با نامها و شناسنامههای خانوادگی؛ بیش از ۵۵ هزار کشته، که ۱۷ هزار نفرشان کودکاند، ۹۳۷ نفر کمتر از یکسال داشتهاند. مقامهای اسرائیلی و بسیاری از شهروندان این ارقام را بهصرف آنکه زیر نظر حماساند، به کل رد میکنند. واقعیت این است که آمار وزارت بهداشت عمدتاً بر اجسادی تکیه دارد که به سردخانههای بیمارستانی رسیدهاند؛ پژوهشگران میگویند شمار بسیار بیشتری زیر آوارها یافت خواهد شد.
شهرهایی به طور کامل در غزه - رفح در جنوب، بیتحنون در شمال - با خاک یکسان شدهاند. برنامه جهانی غذا وابسته به سازمان ملل اعلام کرده که یکسوم جمعیت چندین روز پیاپی بدون غذا میمانند و سازمان جهانی بهداشت گزارش داده که ۹۵ درصد خانوادهها در دسترسی به آب مشکل دارند.
قیاس در دسترس، نکبه است؛ فاجعه بزرگِ ۱۹۴۸ و بیخانمانی فلسطینیان. اما تصاویر روستاهای ویران آن دوره با مقیاس ویرانی امروز، با گرسنگی و تلفات و خانوادهها و محلههایی که بهتمامی محو شدهاند، رنگ باختهاند.
یکی از منابع اسرائیلی که بارها به غزه رفته، منظره نوار را با «ده هیروشیما» قیاس کرد. اغلبِ ساختمانها آسیب دیده یا ویران شدهاند. ارتش بولدوزرهای کاترپیلار D9 — معروف به «دوویم» یا «خرسهای عروسکی» — را برای صافکردنِ بقایا به کار میگیرد.
محمد مهاویش، روزنامهنگار غزهای که اعضای خانواده و دوستانش را از دست داده، به من گفت: «نوار، تلی از آوار است. هر بخشی از زندگی نابود شده. مدارس پناهگاه شدهاند، بیمارستانها تقریباً از کار افتادهاند. هر روز نبردی برای بقاست: بچهها گرسنهاند، والدین جانشان را برای یافتن غذا به خطر میاندازند.»
در ژوئن، هاآرتص تحقیقی منتشر کرد که میگفت به سربازان اسرائیلی مستقر پیرامون مراکز توزیع کمک دستور داده شده تا به فلسطینیانی که «روشن است خطری ندارند» تیراندازی کنند تا «آنها را برانند یا متفرق کنند.» منابع گزارش، افسران و سربازان اسرائیلی بودند. بنا به اعلام وزارت بهداشت غزه، از اواخر مه بیش از ۵۰۰ نفر نزدیک مراکز کمک و کامیونهای سازمان ملل کشته شدهاند. (نامعلوم است چند نفر به دستِ سربازان ارتش کشته شدهاند.)
یک سرباز گفت: «یک میدان کُشتار است. جایی که من بودم، روزی بین یک تا پنج نفر کشته میشدند. با آنها مثل نیرویی متخاصم برخورد میشود؛ بدون ابزارهای کنترل جمعیت، بدون گاز اشکآور، فقط گلوله واقعی با هرچه تصور کنید: مسلسلهای سنگین، نارنجکاندازها، خمپارهها… شیوه ارتباط ما شلیک است.» نتانیاهو و وزیر دفاع، این ادعاها را «تهمتِ خون» خواندند. اما فایدهای نداشت. در هفتههایی که از انتشار گزارش گذشت، صدها نفر دیگر کشته شدند.
شماری از مفسران بهسرعت تحقیق را بیاعتبار دانستند یا تقصیر را گردن دیگران انداختند؛ گفتند نیروهای حماس محمولههای کمک را میدزدند و غذا و دارو را با قیمتهای سرسامآور میفروشند، یا ادعا کردند حماس به سمت فلسطینیان آتش گشوده است.
بااینحال، یک مقام سابق امنیتی که با او صحبت کردم، به اصل گزارش ایرادی نگرفت؛ بلکه آن را با نمونههای تاریخی مقایسه کرد: سربازانی خشمگین، انتقامجو، هراسان، خسته و گیرکرده در جنگی بیهدف: «میگویند ارتش اسرائیل “اخلاقیترین ارتش جهان” است. مزخرف. شیوهای که گاه سربازان جوان و فرماندهان از سلاحشان استفاده میکنند، فاجعه است. برایشان قواعد مهم نیست. فکر میکنند همه را بکش! بعد از آنچه با ما کردند، آدم نیستند؛ از فرماندهات نپرس.»
اکثر اعضای کنست و مفسران تلویزیونی پشت ارتش ایستادهاند. اما هرچه جنگ طولانیتر شده، هرچه شمار کشتهها بالا رفته و هرچه تصاویر ویرانی در جهان دستبهدست شده، اعتراض فقط در میان تظاهرکنندگان خارج از کشور باقی نمانده است. دویستوپنجاه افسر پیشین جامعه اطلاعاتی، از جمله سه رئیس سابق موساد، نامهای سرگشاده اعتراضی امضا کردند.
در نامهای دیگر، نزدیک به هزار کهنهسرباز و ذخیره نیروی هوایی اعلام کردند که ادامه جنگ جان گروگانها، سربازان و غیرنظامیان بیگناه را «بیآنکه هیچیک از اهداف اعلامشده جنگ را پیش ببرد» به خطر میاندازد و «در وهله نخست به منافع سیاسی و شخصی خدمت میکند.»
موشه یعلون، وزیر دفاع پیشین در دولت نتانیاهو، گفت دولت سیاست «پاکسازی قومی» را پیش میبرد. عمر بارتوف، مورخ برجسته هولوکاست و رزمنده جنگ ۱۹۷۳ یومکیپور، گفت نامیدن عملیات اسرائیل در غزه بهعنوان «جنگ» یک «غلطانداز» است؛ او از «نسلکشی» مینویسد و تلاش اسرائیل برای «زدودنِ وجودِ فلسطینی در غزه.»
ایهود اولمرت، نخستوزیر پیشین، در هاآرتص نوشت: «آنچه اکنون در غزه انجام میدهیم جنگ ویرانی است؛ کشتاری بیتمایز، نامحدود، بیرحم و جنایتکارانه غیرنظامیان.»
او گفت کشورش مرتکب جنایت جنگی میشود: «این از سرِ ازدستدادن کنترل در بخش خاصی نیست، نه از سرِ طغیانِ نامتناسبِ چند سرباز در یک یگان. بلکه حاصلِ سیاست دولت است؛ دانسته، شرارتبار، بدخواهانه، بیمسئولیت.»
یک مقام سابق امنیتی به اصل گزارش ایرادی نگرفت؛ بلکه آن را با نمونههای تاریخی مقایسه کرد: سربازانی خشمگین، انتقامجو، هراسان، خسته و گیرکرده در جنگی بیهدف: «میگویند ارتش اسرائیل “اخلاقیترین ارتش جهان” است. مزخرف. شیوهای که گاه سربازان جوان و فرماندهان از سلاحشان استفاده میکنند، فاجعه است. برایشان قواعد مهم نیست. فکر میکنند همه را بکش! بعد از آنچه با ما کردند، آدم نیستند؛ از فرماندهات نپرس.»
حماس حمله هفتم اکتبر را با علم به آن آغاز کرد که پاسخ اسرائیل سهمگین خواهد بود. برای بازپسگیری فلسطینِ تاریخی و حذف دولت صهیونیستی، سنوار یکبار گفت «آمادهایم بیست هزار، سی هزار، صد هزار نفر قربانی بدهیم.»
او میدانست جنگ میتواند تلفات هولناکی به بار آورد؛ با پولِ ایرانی و قطری و همدستیِ حسابگرانه دولت اسرائیل، به معماریِ چشماندازی نظامی از تونلها و سنگرها در دل مدارس و خانهها و بیمارستانها و اماکن سازمان ملل کمک کرده بود. رنج غیرنظامیان فلسطینی فقط پیامدی قابل پیشبینی نبود؛ بخش جداییناپذیرِ راهبرد بود. اکنون دیگر کمرنگ شده، اما بلافاصله پس از هفتم اکتبر جو بایدن نهفقط اسرائیل را در آغوش کشید، بلکه به رهبرانش اندرز داد که از «خشمِ همهچیزسوز» برحذر باشند. در خبرهای شبانه، اسرائیلیها بهندرت ویرانیها و جنایات و فرجام آن خشم را دیدهاند که نزدیک به دو سال است رها شده.
جرج اورول پس از جنگیدن در کنار جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا نوشت: «هرکس به وحشیگریهای دشمن ایمان دارد و وحشیگریهای سوی خود را باور ندارد، بیآنکه زحمت بررسی شواهد را به خود بدهد.»
او افزود: «متأسفانه حقیقت درباره وحشیگریها بدتر از آن است که دربارهشان دروغ گفته میشود و دستمایه تبلیغات میشوند. حقیقت این است که رخ میدهند.»
پیش از هفتم اکتبر، نتانیاهو، مانند اغلب نهاد امنیتی اسرائیل، حماس را مشکلی قابل مدیریت میدانست، نه یک تهدید وجودی. وسواس اصلی، ایرانِ هستهای بود؛ سایهای بر دیوار.
بیش از نیم قرن است که اسرائیل تنها قدرت اتمیِ منطقه است. این واقعیت، مبنای دکترین بازدارندگی اسرائیل و عمیقترین نگرانیهای امنیتی آن را شکل داده. این دکترین، ایران را در صدر دستور کار هر نخستوزیر قرار داده، فارغ از آنکه چند راکت از غزه فرود آمده باشد. ایران مشتاق چیزی است که اسرائیل دارد؛ و اسرائیل از آنچه ایران میتواند بسازد، در هراس است.
طنز ماجرا آن است که برتری هستهای اسرائیل از بحرانی کاملاً متفاوت آغاز شد؛ در سال ۱۹۵۶، پس از آنکه جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، کانال سوئز را ملی کرد و بریتانیا و فرانسه را از استعمار آن منطقه بیرون راند، قدرتهای مستأصل از اسرائیل خواستند که به صحرای سینا حمله کند.
بریتانیا و فرانسه دنبال بهانهای بودند تا با عنوان «نیروهای حافظ صلح» مداخله و کانال را دوباره تصاحب کنند. شیمون پرز، آن زمان مدیرکل وزارت دفاع اسرائیل که بعدها بهخاطر نقش در توافقنامههای اسلو جایزه نوبل صلح گرفت، این توافق را جوش داد: در برابر همکاری اسرائیل در عملیات، فرانسه میپذیرفت فناوری هستهای در اختیار اسرائیل بگذارد.
کارزار سینا شکست خورد، اما نخستوزیر فرانسه، گای موله، به عهدش وفا کرد. او گفت: «بمب را به آنها مدیونم.» اسرائیلیها خیلی زود برنامهای هستهای در دیمونا، روستایی در صحرای نقب، برپا کردند. در اقدامی نمایشی برای فریب افکار عمومی، دیوید بنگوریون ادعا کرد رآکتور برای آبشیرینکنی است، تا بیابان را سرسبز کند. جان اف. کندی، رئیسجمهور آمریکا، این ادعا را باور نکرد و از امکان ورود سلاح هستهای به خاورمیانه نگران شد. اما پس از ترور کندی، مخالفت آمریکا فروکش کرد.
امروز، اسرائیل زرادخانهای قابلتوجه از بمبهای هستهای دارد، ولی هرگز به آن اذعان نمیکند. در عوض، مقامات اسرائیلی سیاست «ابهام راهبردی» را حفظ کردهاند؛ آنچه بهعبری «آمیموت» خوانده میشود.
در گفتوگویی با یک مقام اطلاعاتی بازنشسته، او پس از شرح قدرت تسلیحاتی اسرائیل با لبخندی نازک افزود: «و البته، بنا به منابع خارجی، ما از مزایای راهبردی دیگری نیز برخورداریم.» و همیشه همین عبارت است: «بنا به منابع خارجی.»
در همان حال، اسرائیل، کشوری که از ابتدای تولدش با تهدید روبهرو بوده، همواره تلاش کرده از دستیابی دشمنانش به چنین «مزایای راهبردی» جلوگیری کند، و این را با هوشیاری و زور پیش برده است.
در ۱۹۸۰، مناخم بگین و دستگاه اطلاعاتیاش دریافتند که صدام حسین، رئیسجمهور عراق، در حال ساخت رآکتور اوسیراک در بیابانی نزدیک بغداد است. برای بگین، که پدر، مادر و برادرش را نازیها کشته بودند، این وضعیت پیشزمینهای برای یک هولوکاست دوم بود.
او به فرماندهان ارتشش گفت: «امروز صبح، وقتی کودکان یهودی را دیدم که بیرون بازی میکنند، تصمیم گرفتم: نه، هرگز دوباره.» با وجود هشدارهای جدی و مخالفتهای دیگر اعضای دولت، از جمله شیمون پرز، بگین در کابینه حمایت کسب کرد و در ژوئن ۱۹۸۱، هشت جنگنده اسرائیلیِ ساخت آمریکا را برای انداختن ۱۶ بمب بر رآکتور اوسیراک اعزام کرد. شورای امنیت سازمان ملل، از جمله ایالات متحده، اسرائیل را محکوم کرد.
بگین که معمولاً نسبت به روابط اسرائیل با آمریکا بسیار حساس بود، معتقد بود موظف است حمله کند. او در نامهای به رونالد ریگان، رئیسجمهور آمریکا نوشت: «یکونیم میلیون کودک با گاز زیکلونبی در هولوکاست کشته شدند. این بار، نوبت کودکان اسرائیلی بود که با مواد رادیواکتیو مسموم شوند.» این حمله، پایهگذار دکترین بگین شد: «هیچ دشمنی در منطقه نباید اجازه یابد به سلاح هستهای دست یابد. اگر تلاشی در این راستا شود، اسرائیل وارد عمل خواهد شد.»
در سال ۲۰۰۷، مأموران موساد به آپارتمان ابراهیم عثمان، رئیس کمیسیون انرژی اتمی سوریه در وین، رخنه کردند. طبق گزارشی مفصل در نیویورکر از دیوید مککوفسکی، آنها شواهد قاطع از کامپیوتر عثمان استخراج کردند: سوریه مخفیانه، با کمک کره شمالی، رآکتور پلوتونیوم به نام الکبر میساخت. میر داگان، رئیس موساد، مدارک را نزد نخستوزیر وقت، ایهود اولمرت، برد و او تصمیم گرفت قبل از آنکه رآکتور «فعال» شود و خطر نشت مواد رادیواکتیو به رود فرات ایجاد شود، حمله کند.
اسرائیلیها دنبال حمایت آمریکا بودند، اما دولت جورج بوش، که هنوز از فاجعه عراق کلافه بود، مردد بود. رابرت گیتس، وزیر دفاع وقت، به یکی از دستیارانش گفت: «هر دولت فقط یک جنگ پیشدستانه علیه کشور مسلمان دارد. این دولت سهمش را در عراق خرج کرده.» کاندولیزا رایس و دیگر مقامات ارشد، با یادآوری عملکرد ناموفق اسرائیل در جنگ با حزبالله در لبنان، نگران بودند که حملهٔ اسرائیل به سوریه دامنه درگیری را گسترش دهد. در همان حال، اسرائیلیها به تجربههای ناکامِ جهانی برای متوقفکردن برنامهٔ هستهای کره شمالی و پاکستان نگاه میکردند: «خیلی زوده، خیلی زوده… اوه، خیلی دیره!» آنها قانع بودند که نباید منتظر بمانند. سیگنالهای میان بوش و اولمرت عامدانه مبهم بود. اولمرت چراغ سبز نخواست و بوش هم قرمز نشان نداد.
نیمهشب ۵ سپتامبر ۲۰۰۷، هشت جنگنده اسرائیلی وارد آسمان سوریه شدند و ۱۷ تُن مواد منفجره بر تأسیسات الکبر انداختند. رسانههای سوری ادعا کردند که هواپیماها دفع شدهاند و «در مناطق خالی مهمات انداختند و خسارتی به بار نیامد.»
پس از بازگشت ایمن جنگندهها، اولمرت با بوش تماس گرفت و گفت: «فقط خواستم گزارش کنم که چیزی که وجود داشت، دیگر وجود ندارد.»
در هفتههای بعد، بشار اسد انکار کرد که اسرائیل چیزی مهم را هدف گرفته. اسرائیلیها نیز سکوت پیشه کردند. این «منطقه انکار» - به تعبیر مقامات امنیتی - به اسد امکان داد که تحقیر نشود و از واکنش نظامی بپرهیزد.
نتانیاهو از سال ۱۹۹۲ هشدار درباره بمب هستهای ایران را آغاز کرد. آن زمان، بهعنوان نمایندهای جوان از حزب لیکود، در کنست اعلام کرد که ایران ظرف سه تا پنج سال میتواند سلاح هستهای تولید کند. از آن زمان، در سخنرانیهایش در سازمان ملل و کنگره، در کتابهایش، در جلسات کابینه، در هر فرصت ممکن، زنگ خطرِ «نزدیکبودن تهدید هستهای» را به صدا درآورده است.
دلایل زیادی برای بیاعتمادی به نتانیاهو وجود دارد: دروغگوییهای مکرر، ائتلاف با افراطیترین عناصر سیاسی برای حفظ قدرت، طولانیکردن جنگ خونبار در غزه، همه در خدمتِ بقای سیاسی شخصی.
بهوضوح، او بارها سرعت پیشرفت ایران بهسوی نقطه گریز هستهای را اغراقآمیز جلوه داده است. بااینحال، واقعیتِ جاهطلبیهای ایران را نمیتوان بهکلی نادیده گرفت. تهران بارها از دانشمندان داخلی و شبکه عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان، کمک گرفته، بهصورت سیستماتیک از بازرسیهای بینالمللی سر باز زده، و برنامهای بسیار پیشرفته، پراکنده و مقاومتر از هرآنچه صدام یا اسد داشتند، توسعه داده است، ایران از حملات اسرائیل به اوسیراک و الکبر درس گرفته و دستیابی به نقطه ضربهپذیر واحد را تقریباً ناممکن کرده.
نگرانیهای اسرائیل را نیز نمیتوان آسان رد کرد. بهندرت در سازمان ملل پیش میآید که یکی از اعضا، دیگری را تهدید به محوکردن کند.
در سال ۲۰۰۶، در صبحانهای خبری در نیویورک که محمود احمدینژاد، رئیسجمهور وقت ایران برگزار کرده بود، حاضر بودم. او در آن جلسه اسرائیل را «یک جعل» خواند؛ اختلالی گذرا که «بالاخره حذف خواهد شد.» در محافل کمتر رسمی، گفته بود هولوکاست «افسانه» است و اسرائیل باید «از صفحه زمان محو شود.»
رئیسجمهور پیشین، اکبر هاشمی رفسنجانی، نیز اسرائیل را کشوری توصیف کرده بود که با «یک بمب» نابود میشود. در سپتامبر ۲۰۱۵، خامنهای با صراحت گفت: «اسرائیل تا ۲۵ سال دیگر وجود نخواهد داشت.» چند سال بعد، رژیم تابلویی دیجیتال در میدان فلسطین تهران نصب کرد که روزشمار نابودی اسرائیل تا سال ۲۰۴۰ را نشان میدهد.
هیچکدام از رؤسای جمهور آمریکا، چه کلینتون، چه بوش، چه اوباما، بایدن یا حتی ترامپ با وجود خشم و دلخوریهای گاهبهگاهشان از نتانیاهو، هرگز در مورد جدیبودن برنامه هستهای ایران تردید نکردهاند. و هیچکدام، اعتراض جدیای به عملیاتهای پنهانی اسرائیل علیه این برنامه نکردهاند — از جمله سرقت آرشیو هستهای ایران در سال ۲۰۱۸ و ترور فخریزاده در سال ۲۰۲۰ با اسلحهای کنترلشده از راه ماهواره.
آخرین باری که نتانیاهو بهطور جدی تهدید به اعزام بمبافکن به ایران کرد، در دوران ریاستجمهوری باراک اوباما بود.
در سال ۲۰۱۲ به اسرائیل سفر کردم تا با میر داگان، رئیس پیشین موساد، گفتوگو کنم. او بهتازگی از سمتش کنارهگیری کرده بود و از جایگاه بازنشسته، رهبری نوعی اپوزیسیون غیررسمی را بر عهده داشت. هرچند نتانیاهو و وزیر دفاع وقتش، اهود باراک، به حمله اعتقاد داشتند، اما داگان، همراه با شمار قابل توجهی از مقامات ارشد امنیتی و نظامی، قاطعانه مخالف بود.
نتانیاهو به هولوکاست و لفاظیهای حذفطلبانه تهران استناد میکرد؛ اما داگان، که خود فرزند بازماندگانِ آن دوران بود، چنین مأموریتی را بیپروایی توصیف میکرد. او در قطاری که خانوادهاش را از شوروی به اردوگاه نازیها در لهستان میبرد، به دنیا آمده بود. در دفترش عکسی از پدربزرگش نگه میداشت؛ پیرمردی با شال عبادت بر دوش، زانو زده در برابر نازیهایی که قصد داشتند اعدامش کنند.
در مقام افسر اطلاعاتی جوان، داگان به درون سلولهای تروریستی نفوذ کرده و با قاطعیت و خشونت فلسطینیان را کشته بود. آریل شارون گفته بود: «تخصص داگان، جداکردن سر عربهاست.» در زمان ریاست موساد، او هدایت کمپین خرابکاری اسرائیل علیه برنامه هستهای ایران را برعهده داشت؛ از جمله حمله سایبری استاکسنت در حدود سال ۲۰۰۷.
داگان، کوتاهقامت و کچل و گرد، وقتی در آپارتمانش در تلآویو به دیدار او رفتم، با عصبانیت انگشت اشارهاش را به سمت نخستوزیرِ غایب تکان میداد. گفت: «اشتباه نکن، من از دیدگاه، لیبرال نیستم. اگر باور داشتم که استفاده از زور میتواند تهدید هستهای را مهار کند، حرفی نداشتم. من از زاویه عملی قضاوت میکنم… باید این پرسشها را در نظر بگیری: چه چیزی بهدست میآوریم؟ پنج دقیقه بعد چه میشود؟ و پیامدهای این حمله چیست؟» پاسخ خودش ساده و کوبنده بود: «این حمله جامعه ایران را پشت رهبریاش متحد میکند، دور برنامه هستهای وفاق میآورد. آنها را قانع میکند که “دیدید؟ ما را زدند، پس باید بمب بسازیم.”»
تامیر پاردو، جانشین داگان در موساد و متخصص جنگ سایبری، هم در مخالفت با حمله همموضع بود. در برابر فرماندهانش گفت که ساخت برنامه هستهای تصمیمی سیاسی است و کنارگذاشتنش نیز فقط با تصمیم سیاسی ممکن است. اگر ایران بخواهد از آن چشم بپوشد، باید به این نتیجه برسد که سرمایهگذاری در آموزش، سلامت و کشاورزی بیشتر به سود منافعش است.
او اذعان داشت که سرویسهای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل توانمندیهایی عظیم دارند، «اما باید خیلی محتاط باشیم که هر کاری که میکنیم باعث تحریکشان نشود و آنها را بهسوی سلاح نکشاند.» هشدار داد که تحقیر دشمن، یعنی خلق انتقام.
نگرانیهای اسرائیل را نیز نمیتوان آسان رد کرد. بهندرت در سازمان ملل پیش میآید که یکی از اعضا، دیگری را تهدید به محوکردن کند. هیچکدام از رؤسای جمهور آمریکا، چه کلینتون، چه بوش، چه اوباما، بایدن یا حتی ترامپ با وجود خشم و دلخوریهای گاهبهگاهشان از نتانیاهو، هرگز در مورد جدیبودن برنامه هستهای ایران تردید نکردهاند. و هیچکدام، اعتراض جدیای به عملیاتهای پنهانی اسرائیل علیه این برنامه نکردهاند؛ از جمله سرقت آرشیو هستهای ایران در سال ۲۰۱۸ و ترور فخریزاده در سال ۲۰۲۰ با اسلحهای کنترلشده از راه ماهواره.
نتانیاهو همچنین با مقاومت قاطع باراک اوباما روبهرو شد؛ کسی که در ۲۰۰۸ عمدتاً بهخاطر مخالفتش با جنگ عراق، برخلاف هیلاری کلینتون، به ریاستجمهوری رسید. امید اوباما آن بود که از راه دیپلماسی، از یک درگیری خونین دیگر در خاورمیانه جلوگیری شود.
او در سال ۲۰۱۳ به من گفت: «اگر سنیها و شیعهها دیگر نخواهند یکدیگر را بکشند، به نفع همه مردم منطقه است… و هرچند این کافی نیست، ولی اگر بتوانیم ایران را وادار کنیم که مسئولانه عمل کند، از حمایت تروریستها، شعلهورکردن تنشهای فرقهای و ساخت سلاح هستهای دست بردارد، میتوان به تعادلی میان کشورهای سنیِ خلیج فارس و ایران رسید که شاید همچنان رقابتآمیز و محتاطانه باشد، اما دیگر جنگ یا نیابت در کار نباشد.»
نتانیاهو این طرز فکر را سادهلوحانه دانست و اوباما را برای تأیید حمله تحت فشار گذاشت. اما به نتیجه نرسید. بن رودز، مشاور امنیت ملی وقت، به من گفت: «ما به او گفتیم که این ایده بدی است، ولی او میتوانست انجامش دهد.» تیم اوباما استدلال میکرد که چنین حملهای فقط برنامهٔ ایران را عمیقتر میبرد. رودز گفت: «حتی موفقترین حمله، فقط آنها را یک سال عقب میانداخت.»
در عوض، اوباما مسیر توافقنامه جامع اقدام مشترک (برجام) را در پیش گرفت؛ توافقی چندجانبه که در ازای رفع تحریمها، محدودیتهای سختگیرانهتری بر برنامه هستهای ایران وضع میکرد تا صرفاً اهداف غیرنظامی را دنبال کند. مذاکرات از سال ۲۰۱۲ بهطور مخفیانه در عمان آغاز شد و در سال ۲۰۱۵ به امضای برجام انجامید. برخی بندهای توافق قرار بود در اکتبر ۲۰۲۵ به پایان برسند.
منتقدان در آمریکا، اسرائیل، عربستان و دیگر کشورها معتقد بودند برجام به موضوع موشکهای بالستیک ایران یا حمایت از نیروهای نیابتی مانند حماس و حزبالله نمیپردازد. آنها بازرسیها را ناکافی میدانستند و «بندهای غروب» (که محدودیتها را پس از یک دهه برمیداشت) را خطرناک تلقی میکردند. نتانیاهو در این انتقادها همپیمانِ دونالد ترامپ شد؛ کسی که دو سال پس از آغاز ریاستجمهوریاش، برجام را لغو کرد، بدون اینکه چیزی جایگزینش کند.
اما در سال جاری، وقتی نتانیاهو بار دیگر خواهان حمله به تأسیسات هستهای ایران شد، از همان زبان همیشگی استفاده کرد: آستانه، خطوط قرمز، نقاط گریز. در واقعیت، او در حال بهرهبرداری از مجموعهای از فرصتها بود.
بهجای پاسخدادن به اکثریت اسرائیلیهایی که یک سال پیش خواهان پایاندادن به جنگ غزه بودند؛ یا بهجای نشاندادن کوچکترین تزلزلی اخلاقی در برابر جهان خارج، نتانیاهو تمرکز کشور را از غزه به بحرانی خارجی، یعنی ایران، تغییر داد.
بخشی از این تغییر، حسابگری سیاسی بود: منحرفکردن افکار عمومی از غزه به سمت بحرانی در آنسوی مرزها. اما بخش مهم دیگرش مربوط به زمانبندی بود: سامانههای دفاعی ایران در شرایطی بیسابقه، آسیبپذیر شده بودند.
مقامات نظامی و اطلاعاتی اسرائیل به من گفتند که حزبالله مرتکب خطایی راهبردی در ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۴ شد، زمانیکه موشک فلق-۱ ساخت ایران را بهسوی میدان فوتبال در مجدلشمس در بلندیهای جولان شلیک کرد. انفجار باعث مرگ دوازده کودک و نوجوان و مجروحشدن دهها تن دیگر شد؛ این جدیترین حمله حزبالله از آغاز درگیریها بود. نتانیاهو این لحظه را مغتنم شمرد، دامنه نبرد را گسترش داد و زنجیرهای از وقایع را آغاز کرد که به فلجشدن دشمنانش و بازترسیم نقشه ژئوپولیتیک خاورمیانه انجامید.
سه روز بعد، اسرائیل ساختمانی در حارت حریک در جنوب بیروت را هدف قرار داد و فؤاد شُکر، یکی از فرماندهان ارشد حزبالله، و پنج غیرنظامی دیگر، از جمله دو کودک، را کشت.
در سپتامبر، نتانیاهو عملیاتی را با نام رمز «زنگ تیره» (Grim Beeper) تأیید کرد. در طرحی پیچیده که سالها زمان برده بود، موساد توانسته بود مواد منفجره را در تجهیزات مخابراتی هزاران عضو حزبالله جایگذاری کند. تلفات فاجعهبار بود و پیام، روشن: نفوذ اسرائیل در حزبالله کامل است.
با وجود افزایش شمار ترورهای هدفمند، حسن نصرالله، رهبر حزبالله، همچنان در توهمِ مصونبودن بهسر میبرد. مایکل میلشتاین، تحلیلگر پیشین اطلاعات دفاعی، به من گفت: «نصرالله متوجه نشد که این ترورها عملیات محدود نیستند، بلکه برای رسیدن به خود او طراحی شدهاند. فکر میکرد منطق اسرائیل را میفهمد. اما مثل سنوار، اسرائیل را کاملاً درک نکرد.»
بهگفته یک منبع آگاه، اطلاعات اسرائیل حتی تماس نصرالله با رئیس اطلاعاتش را شنود کرده بود؛ در این تماس، رئیس اطلاعات هشدار داده بود: «اگر به شلیک به شمال ادامه دهی، اسرائیل مجبور میشود وارد جنگ تمامعیار شود و تو را بکشد.» در ۲۷ سپتامبر، جنگندههای اسرائیلی مقر حزبالله در ضاحیه را هدف گرفتند. پیکر نصرالله زیر آوار پیدا شد.
در حالیکه اسرائیل در غزه با بیرحمی و بیچشمانداز پایان، جنگی ویرانگر پیش میبرد، در لبنان رویکردی متفاوت داشت: عملیاتها دقیقتر، حسابشدهتر و هدفمندتر بودند؛ بمبهای مخفی، انهدام انبارهای موشکی، ترور رهبران سیاسی و نظامی. در نتیجه، حزبالله، قدرتمندترین نیروی نیابتی تهران از سال ۱۹۸۲ — بهعنوان نیرویی نظامی شکست خورد.
رژیم ایران ظاهراً دیر متوجه وسعت راهبرد نتانیاهو شد؛ در اول آوریل ۲۰۲۴، اسرائیل به یک ساختمان وابسته به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرد و چند فرمانده ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و یک مقام حزبالله را کشت.
در پاسخ، ایران مجموعهای از حدود ۱۷۰ پهپاد، ۳۰ موشک کروز و ۱۲۰ موشک بالستیک بهسوی اسرائیل پرتاب کرد، ولی تعداد کمی از آنها به هدف اصابت کردند یا خسارت قابلتوجهی زدند.
در حملات بعدی در همان ماه و دور دوم تبادل آتش در اکتبر، اسرائیل موفق شد بخش زیادی از پدافند هوایی ایران را از کار بیندازد. این نخستین بار از سال ۱۹۷۹ بود که ایران و اسرائیل بهطور مستقیم وارد جنگ شده بودند.
با نفوذ کامل نهادهای اطلاعاتی اسرائیل و غرب در ساختار امنیتی و هستهای ایران، ضعف سامانههای دفاعی و اقتصاد فروپاشیده، رژیم در شرایطی بیسابقه آسیبپذیر شد.
اینکه حمله اسرائیل به غزه، فقط کمی بیش از یک ساعت با خودرو در امتداد جادههای ساحلی فاصله داشت، همچنان ادامه داشت و شمار کشتهشدگان فلسطینی هر روز دهها نفر افزایش مییافت، نیز به نظر نمیرسید که تأثیری بر حالوهوای آنجا داشته باشد. آن جنگ، که حدود ششصد روز پیش آغاز شده بود، به کابوس اخلاقی تبدیل شده بود که همه سعی میکردند نادیدهاش بگیرند؛ بهجز امید مشترک به بازگرداندن بیست گروگان زندهای که گمان میرود هنوز در تونلهای بدون هوا در نوار غزه نگهداری میشوند.
امسال، سه عامل دیگر نیز به نفع نتانیاهو رقم خوردند. نخست، انتخابات ریاستجمهوری آمریکا به سود او تمام شد: کامالا هریس هرگز نمیتوانست حمایتی بهاندازه ترامپ از اسرائیل ارائه دهد. گرچه نتانیاهو نگران بود ترامپ، با همان بیثباتی همیشگی، بهدنبال توافقی نمایشی با ایران باشد، گفتوگوهای اولیه در آوریل آغاز شد، اما خیلی زود به شکست انجامید — که موجب آسودگی خاطر نتانیاهو شد.
سومین عامل تعیینکننده، گزارشی از آژانس بینالمللی انرژی اتمی در تاریخ ۱۲ ژوئن بود. برای نخستینبار در دو دهه، آژانس اعلام کرد ایران از تعهدات هستهایاش تخطی کرده است. ذخایر اورانیوم غنیشدهٔ ایران به سطح ۶۰ درصد رسیده و به ۴۰۰ کیلوگرم بالغ شده بود.
این تنها جناح راست اسرائیل نبود که چنین لحظهای را فرصتی راهبردی تلقی کرد. آری شاویت، روزنامهنگار میانهرو و نویسنده کتاب «سرزمین موعود من» به من گفت: «لیبرالها معمولاً در مورد استفاده از زور در منطقه نگراناند؛ نخست، چون این اقدام به نتانیاهو مرتبط است؛ دوم، چون به ترامپ مربوط میشود؛ و سوم، چون پس از عراق و پیش از آن ویتنام، افغانستان و غیره تجربه بدی داریم.»
بااینحال، او ادامه داد: «روزگاری باشگاه هستهای متشکل از پنج کشور بود. بعد، کشورهای دیگر مثل پاکستان، کرهشمالی، هند خارج از قاعده مسلح شدند. اگر کنترل عدم اشاعه فروبپاشد، قرن بیستویکم به فاجعه تبدیل میشود.»
در ۱۳ ژوئن، نتانیاهو حملهای را آغاز کرد که ارتش و دستگاههای اطلاعاتیاش بیش از یک دهه برای آن آماده شده بودند. با توجه به فلجشدنِ سامانههای پدافند هوایی و پرتابگرهای موشکی ایران، اسرائیلیها «بزرگراهی باز» بهسوی تهران داشتند؛ بدون آنکه حتی یک خلبان اسرائیلی از دست برود.
در آغاز، ترامپ آشکارا حمله را تأیید نکرد. اما با افزایش موفقیتهای اسرائیل، خیلی زود از ضمیر «ما» استفاده کرد و آشکارا خود را شریک حملات دانست.
ایال هولاتا، رئیس پیشین شورای امنیت ملی اسرائیل، به من گفت: «نمیشود گفت این چراغ سبز بود یا زرد یا زرد با جرقههای طلایی! اما در هر حال، ترامپ نیروهای نظامی آمریکا را فرستاد تا به حملات علیه تأسیسات هستهای نطنز، اصفهان و فردو بپیوندند و پیروزمندانه اعلام کرد که قلب برنامه هستهای آیتالله خامنهای “نابود شده است.”»
شبی پس از پایان درگیری، به استودیوهای شبکه ۱۳، یکی از کانالهای اصلی تلویزیونی اسرائیل رفتم. پس از مناظرهای درباره جنگ، آلون بندیوید، تحلیلگر ارشد دفاعی شبکه، در پارکینگ ایستاده بود و از موفقیت غرق در وجد بود. با قاطعیت گفت: «این از جنگ ششروزه بزرگتر است، بهویژه از لحاظ عملیاتی. حتی برنامهریزان جنگ هم انتظار چنین موفقیتی، چنین آسانیای را نداشتند. در دوازده روز، ما به ابرقدرت منطقه تبدیل شدیم. ایران، شیطان ترسناکِ همیشگی، اینقدر آسان از پا درآمد!»
سرتیپ بازنشسته، امیر آویوی، افسر ارتش و بنیانگذار گروه محافظهکار «هَبیطونیسیم» با هزاران عضو ذخیره نیز در مناظره شرکت کرده بود. مردی پنجاهوچندساله با سری تراشیده و هیکلی فشرده که نماینده راستِ جدید در ساختار امنیتی است.
او هم بیهیچ قید و شرطی عملیاتهای اخیر در بیروت و تهران و نیز فروپاشی رژیم اسد در سوریه را «طلوع عصر تازه» میدانست. با دهانی پر از شیرینی خانگی که همسرش پخته بود، گفت: «اسرائیل در آستانه عصر طلاییاش است!»
چشمانداز او از آینده، خالی از پیچیدگیهای مایکل اورن بود: اسرائیل، صلح و شکوفایی بینظیری را تجربه میکند؛ «سنگاپورِ جهان» میشود. درباره فلسطینیها گفت آنها «داوطلبانه مهاجرت خواهند کرد» و ادعا کرد: «غزویها خودشان مشتاقاند، حتی هیجانزدهاند.»
بهگفته او، نتانیاهو بیشازپیش قدرتمند خواهد شد و رقبایش، ازجمله نفتالی بنت، به حاشیه رانده میشوند.
شکلی از این طرز فکر در اسرائیل بسیار فراگیر شده است. آمیت سگال، شاید بیش از هر روزنامهنگار دیگر، حال و هوای اسرائیل امروز را بهدرستی بازتاب میدهد. او در اُفرا، یکی از شهرکهای یهودینشین در کرانه باختری بزرگ شده؛ پدرش از اعضای شبکه زیرزمینی یهودی بوده است. سگال ۴۳ ساله است، اما جوانتر به نظر میرسد. همهجا هست؛ برای یکی از پرخوانندهترین روزنامههای کشور، «اسرائیل هیوم» مینویسد، مرتب در تلویزیون ظاهر میشود، و بیوقفه در شبکههای اجتماعی فعال است. برخی میگویند دیر یا زود وارد سیاست خواهد شد. نتانیاهو در مقطعی بهجد او را برای وزارت دادگستری در نظر داشت.
سگال گاه تند و تیز، گاه جذاب است. او بهعنوان یک راستگرا در شبکه نسبتاً لیبرالِ کانال ۱۲، خودش را «پلنگ صورتی شبکه، حیوانی عجیب از نشنال جئوگرافی» توصیف میکند. اما دلیل آوردن او به کانال ۱۲ بیپرده است: لیبرالهای تلآویوی که پیشتر بر رسانهها سلطه داشتند، دیگر نماینده اکثریت کشور نیستند. سگال میگوید در ۷۵ درصد موارد با نتانیاهو همنظر است؛ گرچه مخالفتهایش گاهی حتی راستگراتر از نخستوزیر هم هستند. او از عقبنشینی آریل شارون در ۲۰۰۵ و تخلیه شهرکهای غزه ابراز پشیمانی میکند، و از بازاسکان شمال غزه ابایی ندارد. درباره شهرکهای کرانه باختری که از ۱۹۶۷ رو به فزونیاند، میگوید «قرار نیست جایی بروند».
وقتی در اورشلیم با او قهوه نوشیدم، از نتیجه جنگ اسرائیل با ایران مشعوف بود. گفت: «توهمی ندارم که صلحی فراگیر در خاورمیانه در راه است، اما فکر میکنم عصر دوم جنگهای بزرگ به پایان رسیده. عصر اول، جنگ با دیکتاتوریهای سکولار عرب مثل مصر، سوریه و اردن بود؛ حالا هم جنگ با ایران و نیروهای نیابتیاش تمام شده.»
سگال از محکومیتهای جهانی علیه کارزار اسرائیل در غزه، خشمگین بود. او مخالف هرگونه آتشبس یا ترک مخاصمه است. میگوید ارتش فقط چند ماه دیگر وقت میخواهد تا کار حماس را تمام کند.
رنج انباشته در غزه برایش اهمیتی ندارد: «نمیدانم در تاریخ جنگ، آیا سابقه دارد که یک طرف، مدام کمکهای بشردوستانه به طرف دیگر بدهد. این کمکها فقط جنگ را طولانیتر میکنند و باعث مرگ بیشتر میشوند.»
سگال با نتانیاهو گهگاه تماس دارد. وقتی پرسیدم آیا نتانیاهو ممکن است اعلام پیروزی کند و قدرت را واگذارد، پاسخ داد: «چنین قابلیتی در سیستمش نیست. “اعتیاد به قدرت” شاید اصطلاح سنگینی باشد، ولی فکر نمیکنم بتواند بدون قدرت برای شکلدادن به خاورمیانه یا حتی دنیا دوام بیاورد. به خودش میگوید هنوز کار دارد؛ مثلاً توافق صلح با سوریه، لبنان، عربستان، اندونزی…»
درحالیکه اغلب اسرائیلیها پس از جنگ دوازدهروزه غرق در شادی بودند، برخی بدبینان به چشماندازی بلندتر نظر داشتند. یکی از مقامات امنیتی بازنشسته با اطلاع عمیق از نظام امنیتی کشور، انگیزه رسمی نتانیاهو را به سخره گرفت: او باور نداشت که رهبر ایران بهراستی در آستانه ساخت بمب باشد. گفت: «بعد از دو سال جنگ، همهچیز برای چنین اقدامی مهیا بود. اما باید روایتی برایش میساختیم. همهاش یه مشت مزخرف بود… مردم دنبال جزئیات نیستند. ۹۰ درصد دنبال خلاصهاند: تهدید بزرگ هست یا نیست؟ هستهای هست یا نیست؟ آتشبس هست یا نه؟ فقط بیرون رو نگاه کن! این اسرائیل یه هفته بعد از جنگه. بورس بالا رفته!»
ناهوم بارنئا، ستوننویس روزنامه «یدیعوت آخرونوت» که بسیاری او را «پدر روزنامهنگاری اسرائیل» میدانند، بوی «خودستایی» را استشمام میکرد. او از حمله به ایران حمایت میکرد، اما به من گفت: «درسی که باید بگیریم این است که خطر غرور، از سودش بیشتر است.»
کارشناسانی که در اسرائیل و آمریکا با آنها صحبت کردم، کموبیش در یک نکته همنظر بودند: هیچکس با قطعیت نمیتوانست بگوید برنامه هستهای ایران به آن میزان که ترامپ و نتانیاهو ادعا میکردند، آسیب دیده باشد. نگرانیهایشان یادآور هشدارهای میر داگان در ۲۰۱۲ بود. آریل (الی) لویت، مقام بلندپایه پیشین دولتی و پژوهشگر اندیشکده کارنگی، یادآوری کرد که ایران بازرسان را بهکلی اخراج کرده و هیچکس نمیداند آن ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنیشده کجاست.
او گفت: «ایرانیها ممکن است بگویند زیر آوار دفن شده؛ و ما باید با اضطراب زندگی کنیم تا روزی با بیدارباشی تلخ روبهرو شویم.» شاویت، روزنامهنگار، حتی بدبینتر بود: «هنوز این امکان وجود دارد که ایران دست به گزینه سامسون بزند، چون ما با ایرانِ چهار هزار ساله در جنگیم. هنوز تمام نشده. آنها هنوز هستند.»
درحالیکه اغلب اسرائیلیها پس از جنگ دوازدهروزه غرق در شادی بودند، برخی بدبینان به چشماندازی بلندتر نظر داشتند. یکی از مقامات امنیتی بازنشسته با اطلاع عمیق از نظام امنیتی کشور، انگیزه رسمی نتانیاهو را به سخره گرفت: او باور نداشت که رهبر ایران بهراستی در آستانه ساخت بمب باشد. گفت: «بعد از دو سال جنگ، همهچیز برای چنین اقدامی مهیا بود. اما باید روایتی برایش میساختیم. همهاش یه مشت مزخرف بود… مردم دنبال جزئیات نیستند. ۹۰ درصد دنبال خلاصهاند: تهدید بزرگ هست یا نیست؟ هستهای هست یا نیست؟ آتشبس هست یا نه؟ فقط بیرون رو نگاه کن! این اسرائیل یه هفته بعد از جنگه. بورس بالا رفته!»
در میان نخبگان اسرائیلی و آمریکایی، این توهم همچنان وجود دارد که مردم ایران از سرنگونی رژیمشان بهدست خارجیها استقبال میکنند. چنین خیالی، تازگی ندارد: اسرائیل زمانی فکر میکرد بشیر جمیل، فرمانده میلیشای مسیحی، میتواند همپیمان و نجاتدهنده لبنان شود؛ دولت جورج بوش همین اشتباه را درباره احمد چلبی در عراق مرتکب شد.
بن رودز، مشاور امنیت ملی اوباما که هنوز با رئیسجمهور پیشین در تماس است، گفت: «چیزی که اوباما را به جنون میکشاند، این بود که همان کسانی که از بندهای ۱۰ ساله برجام شکایت داشتند، حالا از بمبارانی دفاع میکنند که فقط یک سال برنامه را عقب انداخته؛ بدون هیچ نظارت و با زیرزمینیشدن کامل آن.»
راب مالی، مذاکرهکننده اصلی برجام و نماینده ویژه بایدن در امور ایران، نیز وقتی با او صحبت کردم، محتاط بود. گفت: «روز حساب برای رژیم نزدیک شده. همه سرمایهگذاریهایی که کرده بودند - از هستهای، موشکی، روابط با چین - هیچ حاصلی نداشت. همهچیز را باختند. برنامه هستهایشان ویران شده. روسیه که قرار بود به آنها سلاح بدهد، هیچ نداد. همه شرطهایی که بستند، غلط از آب درآمد. اسرائیل پنجرهای دید که شاید دیگر تکرار نشود.»
بااینحال، مالی هشدار داد: «شاید همه دومینوها درست بیفتد. اما این فیلمی طولانی است. ما هنوز از تیتراژ ابتدایی هم رد نشدهایم.»
مالی و حسین آقا، از اعضای سابق تیم مذاکرهکننده سازمان آزادیبخش فلسطین در زمان یاسر عرفات، کتابی کوبنده به نام «فردا، دیروز است» نوشتهاند؛ بررسی تلخ فرصتهای ازدسترفته در روند صلح اسرائیلیـفلسطینی و بازتاب وحشیگری جنگ غزه.
مالی گفت: «اسرائیل امروز، بیش از هر زمان دیگری، قدرتمند و هراسانگیز است. اما میان ترس و پذیرش فرق است؛ و کل روند عادیسازی روابط با امارات و عربستان درباره پذیرش بود، نه ترس. مقامات منطقه از سلطهجویی ایران نگراناند، اما این بهمعنای استقبال از سلطه اسرائیل نیست.»
او درباره فلسطینیان گفت: «آنها همهچیز را باختهاند. فقط تحقیر و احساس طردشدگی برایشان مانده. از ریاکاریِ اخلاقیِ غرب متنفرند. این بستر نسلهای تازهای از شبهنظامیان را فراهم خواهد کرد و نحوه عمل آنها تحت تأثیر کینههای کهنه و فناوریهای تازه خواهد بود. اسرائیل امروز این فناوریها را در دست دارد، اما آنها هم میتوانند به آن دست پیدا کنند.» به الگوی آشنا اشاره کرد: آنچه امروز «راهحل» تلقی میشود، فردا ممکن است «آتشزنه» باشد.
با تمام جشنها، با همه حرفها از آغاز عصر طلایی، آینده اسرائیل همچنان در سایه اشغال، حافظه تلخ دشمنانش، و بهای اخلاقیِ فزاینده جنگ غزه است. شهرهای ویرانشده نوار، به حسابرسیای به تعویقافتاده میمانند. رژیم ایران ممکن است زخمخورده باشد، اما هنوز پابرجاست و مسأله هستهای ممکن است بهزودی دوباره سر باز کند.
در این میان، کافهها و بارهای تلآویو و اورشلیم شلوغ و پرصدا هستند، گویی میتوان از طریق جشنگرفتن به امنیت رسید.
یاد جملهای از اتگار کرت افتادم: «دیگر حس تداوم نیست. دیگر داستان یا واقعیتی که توافقی بر سرش باشد، وجود ندارد.» یا شاید اصلاً هیچگاه وجود نداشته؛ شاید روایتها هیچگاه همان چیزی نبودند که از دفترهای نخستوزیران یا رؤسای جمهور صادر میشد.
اسرائیل بارها نشان داده در بردنِ جنگها بهتر است تا در پیروزی در آنچه پس از آن میآید. جشنها واقعیاند، اما ترس هم هست؛ ترس از موشک بعدی، جبهه بعدی، نسلی که در دل آوار و خشم بزرگ میشود.