دیوید رمنیک، سردبیر مجله نیویورکر، در یادداشتی با عنوان «دونالد ترامپ و بحران ایران» که به جنگ اسرائیل و ایران میپردازد، تصمیمگیری دونالد ترامپ درباره حمله به ایران را نقطه محوری بحران جدید خاورمیانه میداند. پس از حملات گسترده اسرائیل به تأسیسات هستهای و امنیتی ایران، اکنون ترامپ باید بین تشدید جنگ یا بازگشت به مذاکره یکی را انتخاب کند. رمنیک با اشاره به بیاعتمادی ترامپ به نهادهای تخصصی و تصمیمگیری بر اساس غریزه، هشدار میدهد که تکرار اشتباهات گذشته آمریکا در خاورمیانه ممکن است فاجعهآمیز باشد، مگر آنکه ترامپ بهجای یک «پیروزی سریع»، راه دیپلماسی را برگزیند.
ترجمه کامل مقاله «دونالد ترامپ و بحران ایران» Donald Trump and the Iran Crisis نوشته دیوید رمنیک، سردبیر نشریه نیویورکر که در ۲۱ ژوئن ۲۰۲۵ منتشر شده است را در ادامه بخوانید؛
«تاریخ تکرار نمیشود، ولی قافیه دارد.» مهم نیست که آیا این جمله واقعاً از مارک تواین است یا نه، اما بهوضوح با وضعیت فعلی همخوانی دارد؛ زمانی که دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، بین دفتر بیضیشکل و اتاق بحران در رفتوآمد است تا تصمیم بگیرد آیا باید بمبافکنها را برای یک عملیات دیگر به خاورمیانه اعزام کند یا نه.
نخست باید هشدارهای لازم را گوشزد کرد. از زمان بهقدرت رسیدن در سال ۱۹۷۹، حکومت دینی ایران، نهتنها بیش از ۹۰ میلیون شهروند خود را تهدید کرده، بلکه منطقه را نیز بیثبات ساخته است. آیتاللهها کشور را از داشتن جامعهای مدنی و شکوفا محروم کردهاند و منابع آن را بهجای پیشرفت، صرف نظامیگری و رویاهای آخرالزمانی کردهاند. رژیم برای حفظ کنترل خود بر یک جمعیت سرکوبشده و ناراضی، به سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام متوسل میشود.
بسیاری از نخبگان تحصیلکرده از کشور مهاجرت کردهاند. ساختار رهبری عمدتاً از وابستگان گوشبهفرمان و افراد متوسطالحال تشکیل شده است. تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هستهای در کنار برنامه انرژی هستهای، بهگفتهی کریم سجادپور، کارشناس ایران در بنیاد کارنگی، به فاجعهای عملی و راهبردی تبدیل شده است؛ این برنامه تنها حدود یک درصد از نیاز انرژی کشور را تأمین میکند، اما هزینهای تا ۵۰۰ میلیارد دلار در قالب ساختوساز، تحقیقات و تحریمهای بینالمللی در پی داشته است.
در همین حال، آیتالله علی خامنهای ـ رهبر ۸۶ سالهی جمهوری اسلامی که از سال ۱۹۸۹ در قدرت است ـ اهداف نظامی و خیالپردازانهی رژیم خود را پی میگیرد. او در سال ۲۰۱۵ وعده داد که اسرائیل، کشوری که هیچ مرزی با ایران ندارد، تا سال ۲۰۴۰ از نقشه محو خواهد شد.
رژیم ایران، از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیروهای نیابتی خود را در منطقه تأمین مالی کرده است: حزبالله در لبنان، حماس در غزه، حوثیها در یمن و مقاومت اسلامی در عراق. همهی این گروهها با حمایت و مشاوره تهران، عملیاتهای مرگبار انجام دادهاند.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، سالهاست که برنامه هستهای ایران را برای اسرائیل و جهان «غیرقابل تحمل» میخواند. نتانیاهو در بسیاری از موارد سیاستمداری عوامفریب و فریبکار است و برای حفظ قدرت و ائتلاف خود از هیچکاری فروگذار نیست. اما در این زمینه حق دارد: ایران هستهای نهتنها اسرائیل (که خود از دههها پیش سلاح هستهای دارد) را تهدید میکند، بلکه ممکن است عربستان سعودی، ترکیه، مصر و کشورهای دیگر را نیز به دنبال ساخت چنین سلاحی بکشاند.
هیچیک از رؤسایجمهور آمریکا هرگز خطر ایران هستهای را انکار نکردهاند. اما هنگامیکه دولت اوباما موفق شد توافق هستهای موسوم به «برجام» را امضا کند، نتانیاهو آن را ضعیف دانست و ترامپ نیز برای مخالفت با اوباما، با او همنظر شد. در سال ۲۰۱۸، ترامپ بهطور بیپروا از برجام خارج شد؛ حرکتی نسنجیده، زیرا هیچ جایگزینی برای آن ارائه نداد. این تصمیم، خلأیی خطرناک بهوجود آورد.
پس از حملات حماس در ۷ اکتبر، روانشناسی سیاسی اسرائیل بهشدت تغییر کرد. وعدهی اصلی تأسیس دولت اسرائیل، پایان دادن به وابستگی و بیقدرتی یک قوم تبعیدشده بود؛ مردمی که قرنها از یهودستیزی رنج برده بودند و اوج آن را در اردوگاههای مرگ نازی تجربه کردند.
برای اسرائیلیها، حمله حماس نهتنها خونینترین روز کشور از زمان تأسیسش بود، بلکه بازگشت کابوسوارِ آسیبپذیری نیز بود.
در آن روز، دولت اسرائیل شکست خورد: گزارشهای اطلاعاتی دربارهی نیت حماس نادیده گرفته یا رد شده بود؛ ارتش در جای دیگری مستقر بود. حماس در آن روز نهتنها بهدنبال وارد آوردن حداکثر رنج به اسرائیل بود، بلکه قصد داشت نیروهای نیابتی ایران ـ شاید حتی خود ایران ـ را وارد جنگ کند.
اما چیزی که یحیی سنوار، رهبر حماس در غزه، آن را نبرد نهایی برای «آزادی» میدانست، به شکست و مصیبت انجامید. اسرائیل در خشم خود، حماس را نابود کرد، رهبرانش ـ از جمله سنوار ـ را کشت و دهها هزار غیرنظامی فلسطینی را نیز به کام مرگ فرستاد.
شهرهایی مانند رفح، خان یونس و جبالیا تقریباً با خاک یکسان شدند. موشه یعلون، وزیر دفاع سابق اسرائیل، این عملیات را «پاکسازی قومی» نامید و دولت را متهم کرد که گروگانهای حماس را رها کرده و «ارتباط خود را با اخلاق یهودی از دست داده است».
در حالیکه اسرائیل بهدلیل افراطگریهایش در غزه با محکومیت جهانی روبهرو شد، نیروهایش در لبنان با دقت نسبی عمل کرده و تقریباً تمام رهبری حزبالله و هزاران جنگجوی آن را از بین بردند. اندکی بعد، رژیم اسد در سوریه ـ که با حمایت ایران صدها هزار نفر از مردم خود را کشته بود ـ سقوط کرد.
این لحظهی ضعف در تهران، همان چیزی بود که نتانیاهو سالها در انتظارش بود. بهنظر میرسد اسرائیل موفق شده که ساختارهای امنیتی رژیم ایران را حتی بیشتر از حزبالله نفوذ دهد.
در دو هفته گذشته، اسرائیل، فرماندهان ارشد نظامی، اطلاعاتی و دانشمندان هستهای ایران را حذف کرده است. اما پس از این، به سرعت لحن و اهداف نتانیاهو تغییر کرد: از تمرکز بر اهداف نظامی و هستهای به جاهطلبیهای خطرناکتر.
اسرائیل به ساختمان تلویزیون ایران و مقر فرماندهی پلیس در تهران حمله کرد؛ اینها اهداف نظامی نیستند، بلکه نمادهای حکومتاند. وقتی از نتانیاهو در مصاحبهای با ایبیسی نیوز پرسیدند که آیا خامنهای هدف مستقیم حملات است، با لحن سردی پاسخ داد: «ما کارهایی را انجام میدهیم که لازم است.»
اما تاریخ درسی تلخ دارد. دوران اولیهی پیروزیهای برقآسا و سرنگونی مجسمهها، تقریباً همیشه با پیامدهای پیشبینینشده همراه است؛ «درگیریهای فرقهای، شورش، تروریسم، آشوب.»
بارها این مسیر را پیمودهایم تا بفهمیم که رویای «تغییر رژیم» اغلب، اگر نگوییم همیشه، دستنیافتنی است. هیچ ملتی واقعاً از سوی «آزادکنندگان خارجی» با آغوش باز استقبال نمیکند.
والاستریت ژورنال در گزارشی نوشته که اگر خامنهای سرنگون یا کشته شود، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ـ که نفوذ عظیم اقتصادی و نظامی دارد ـ این فرصت را خواهد داشت تا حاکم جدید را منصوب کند و به قدرت بیسابقهای دست یابد.
پس ترامپ چه خواهد کرد؟ اسرائیل هماکنون تاسیسات غنیسازی نطنز، مرکز فناوری هستهای اصفهان، راکتور آب سنگین اراک و دیگر مراکز را بهشدت آسیب زده است. اما اکثر کارشناسان معتقدند که هدف اصلی، سایت غنیسازی فردو است که در دل کوه قرار دارد.
تصور عمومی این است که تنها سلاحهایی که میتوانند فردو را نابود کنند، بمبهای سنگرشکن آمریکایی به وزن ۱۳.۵ تن هستند. فقط بمبافکنهای B-2 آمریکا میتوانند آنها را حمل کنند. نتانیاهو تلویحاً گفته که شاید اسرائیل بتواند با عملیات زمینی به فردو آسیب بزند، اما ترجیح میدهد ترامپ دستور حمله توسط خلبانان آمریکایی را صادر کند.
هیچ رئیسجمهوری در آمریکا ـ از بیل کلینتون، جورج بوش پدر و پسر، اوباما، بایدن تا ترامپ ـ نیست که با نتانیاهو برخورد نکرده باشد و در نهایت، نوعی دلخوری از فریبکاریاش در دل نداشته باشد. نتانیاهو به شکل غریبی به قدرت نفوذ خود در آمریکا مطمئن است. در سال ۲۰۰۱، در دیداری با خانوادههای قربانیان ترور، گفت: «من میدانم آمریکا چیست. آمریکا چیزی است که بهراحتی میتوان آن را به جهت درست هدایت کرد.»
اعتماد به ترامپ برای اتخاذ تصمیمی بهینه کار سادهای نیست. او به هیچ منبع اطلاعاتی بهجز غرایز خودش اعتماد ندارد. او از بلاتکلیفی لذت میبرد («هیچکس نمیداند من چه خواهم کرد»). شورای امنیت ملی را تضعیف کرده و از تخصص آن کاسته است. ظاهراً به مدیر اطلاعات ملی، تولسی گبرد، نیز بیاعتماد است؛ کسی که میگوید پیشرفت برنامه هستهای ایران آنقدر نیست که نتانیاهو ادعا میکند.
ترامپ مشاور امنیت ملیاش، مایک والتز، را برکنار کرد و بدون جایگزین، وظایف او را به وزیر خارجه، مارکو روبیو، سپرد. کسی که در جایگاه مشاور ارشد ترامپ قرار گرفته، استیو ویتکاف است؛ یک سازنده املاک متوسط در نیویورک. وزیر دفاعش، پیت هگزث، مجری سابق آخر هفتههای فاکسنیوز، بهگفتهی واشنگتنپست، کنار گذاشته شده است. ترامپ در عوض به صداهای مخالف در حلقهی «ماگا» گوش میدهد: انزواطلبانی مانند استیو بنن و تاکر کارلسن در برابر مداخلهطلبانی مانند مارک لوین و لورا لوومر.
ترامپ دو هفته برای تصمیمگیری و مذاکره مهلت تعیین کرده است. تاریخ، آرامش یا وضوحی به همراه ندارد.
فیلیپ گوردون، مشاور ارشد سیاست خارجی اوباما و هریس، روزی دربارهی نتایج فاجعهبار مداخلات نظامی آمریکا در خاورمیانه نوشت: «وقتی میگوییم آمریکا میتواند مشکلات خاورمیانه را حل کند، ارزش دارد که یادآوری کنیم: در عراق، آمریکا مداخله کرد و اشغال کرد؛ نتیجهاش فاجعهآمیز بود. در لیبی، مداخله کرد اما اشغال نکرد؛ باز هم نتیجه فاجعهآمیز بود. در سوریه، نه مداخله کرد و نه اشغال؛ باز هم نتیجهاش فاجعهآمیز شد.»
حالا، یک دهه بعد، بحران دیگری در خاورمیانه رخ داده و همهچیز در دستان رئیسجمهور آمریکا و رهبر ایران است. ترامپ در اکثر امور، از جمله مسائل نظامی، الگوی تشخیص صحیح نیست.
اخیراً تفنگداران دریایی را برای مقابله با «شورشگران» معترض به سیاستهای مهاجرتیاش به مرکز شهر لسآنجلس فرستاده است، در حالیکه شورش واقعی در کنگره چهار سال پیش را «روزی از عشق» توصیف کرد.
در این میان، خامنهای باید برای اولین بار به عقبنشینی فکر کند. پیشوای پیشینش، آیتالله روحالله خمینی، امضای صلح با عراق پس از یک دهه جنگ را به «نوشیدن جام زهر» تشبیه کرده بود.
سرمستی ابتدایی نبرد ـ از شور «شوک و وحشت» گرفته تا رؤیای تغییر بیهزینهی رژیم ـ بار دیگر در مسیر عقلانیت و مذاکره مانع ایجاد کرده است. برای جلوگیری از گسترش آتش در ایران، اسرائیل و فراتر از آن، رئیسجمهور آمریکا باید امیال لحظهای خود برای یک «پیروزی سریع» را کنترل کند و به میز مذاکره بازگردد. آیتالله خامنهای نیز، مانند پیشینیان خود، باید جام را به لب ببرد و جرعهای بنوشد. ♦