این «یک تصادف ساده» نبود

پیروزی جعفر پناهی در کن، هشداری برای تمام مستبدان جهان

تریلر سیاسی «یک تصادف ساده» ساخته جعفر پناهی، کارگردان ایرانی برنده نخل طلا فستیوال کن، حال‌وهوای جشنواره‌ای را رقم زد که درام‌های مقاومت سیاسی ویژگی بارز آن بودند.
تصویر پیروزی جعفر پناهی در کن، هشداری برای تمام مستبدان جهان

جاستین چانگ در مقاله‌ «پیروزی جعفر پناهی در کن پیامی هشدارآمیز برای مستبدان جهان» که نشریه نیویورکر منتشر کرده، به بررسی فیلم «یک تصادف ساده» ساخته جعفر پناهی می‌پردازد که در جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ برنده نخل طلایی شد. در این مقاله، نویسنده به مسیر پرچالش پناهی در مواجهه با سانسور، زندان و ممنوعیت‌های دولتی در ایران اشاره کرده و تأکید می‌کند که این فیلم نه تنها یک اثر هنری برجسته است، بلکه بیانیه‌ای قدرتمند علیه رژیم‌های استبدادی محسوب می‌شود.

فیلم «یک تصادف ساده» داستان مردی به نام اقبال را روایت می‌کند که در حین رانندگی با خانواده‌اش، سگی را زیر می‌گیرد و این حادثه به زنجیره‌ای از وقایع منتهی می‌شود که شامل مواجهه با زندانیان سیاسی سابق و بازنگری در خاطرات دردناک گذشته است. پناهی با استفاده از این داستان، به بررسی مفاهیم عدالت، انتقام و بخشش در بستر یک جامعه تحت فشار می‌پردازد.

نویسنده مقاله همچنین به حضور پناهی در جشنواره کن پس از سال‌ها ممنوعیت سفر اشاره کرده و واکنش احساسی حضار و داوران به فیلم را توصیف می‌کند. این مقاله تأکید می‌کند که پیروزی پناهی در کن نه تنها موفقیتی شخصی برای اوست، بلکه نمادی از مقاومت هنرمندان در برابر سرکوب و سانسور دولتی است.

متن مقاله «پیروزی جعفر پناهی در کن، هشداری برای تمام مستبدان جهان» (Jafar Panahi’s Cannes Triumph Sends a Warning to Authoritarians Everywhere) نوشته جاستین چنگ که ۲۷ مه ۲۰۲۵ در نیویورکر، منتشر شد را در ادامه بخوانید؛

وقتی فیلم «یک تصادف ساده»، اثر تازه‌ای از کارگردان ایرانی، جعفر پناهی، روز شنبه در جشنواره فیلم کن برنده نخل طلا شد، پناهی واکنشی نشان داد که تاکنون از هیچ کارگردان برنده‌ای ندیده بودم. در حالی که تماشاگران داخل سالن بزرگ «تئاتر لومیر» با تشویق‌های بلند از جا برخاستند، پناهی که عینک آفتابی به چشم داشت، بر صندلی خود ماند و شادمانه شوق خود را به آسمان‌ها فریاد زد. سپس، با لبخند رضایتی بر لب، دستانش را پشت سرش گره زد و به عقب تکیه داد، انگار می‌خواست در لحظه غوطه‌ور شود.

سرانجام، بلند شد و به سوی صحنه رفت، جایی که ژولیت بینوش، رئیس هیئت داوران مسابقه، و کیت بلانشت برای اهدای جایزه منتظر او بودند. هیچ‌کس به نظر نمی‌رسید بخواهد با عجله، عظمت پیروزی پناهی را کم‌رنگ کند. سفر طولانی، دردناک و غیرمنتظره‌ او به آن صحنه، ارزش لحظه‌ای تأمل بیشتر را داشت.

آخرین حضور پناهی در جشنواره کن به سال ۲۰۰۳ بازمی‌گردد، برای نمایش فیلم چهارمش، «طلای سرخ»؛ درامی پرتنش و تلخ درباره یک پیتزافروش در تهران که به‌سوی اقدامی جنایی و ناامیدانه سوق داده می‌شود. این فیلم نقدهای قوی دریافت کرد و جایزه مهمی در کن برد؛ همچنین ارزیابی صریحی از جمهوری اسلامی ارائه داد و همان‌طور که انتظار می‌رفت، نمایش آن در ایران ممنوع شد.

سرنوشت مشابهی نیز برای فیلم قبلی او، «دایره»، رقم خورد؛ نقدی گزنده از ظلم‌های روزمره علیه زنان ایرانی که در سال ۲۰۰۰ جایزه اصلی جشنواره ونیز را از آن خود کرد. تا سال ۲۰۰۵ که پناهی فیلم «آفساید» را ساخت، او به‌صورت آشکار با حکومت ایران به چالش برخاسته بود.

این فیلم کمدی هیجان‌انگیزی درباره دخترانی است که از حضور در استادیوم فوتبال منع شده‌اند و بدون مجوز وزارت ارشاد فیلم‌برداری شد. پس از بردن جایزه در جشنواره برلین در سال ۲۰۰۶، در ایران ممنوع شد، هرچند نسخه‌های غیرمجاز آن به‌طور گسترده پخش شد و به یکی از محبوب‌ترین آثار پناهی بدل شد.

در سال ۲۰۱۰، مقامات ایرانی پناهی را بازداشت و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» متهم کردند؛ پس از محکومیت، به شش سال زندان و بیست سال ممنوعیت فعالیت سینمایی محکوم شد. اما هیچ‌یک از این مجازات‌ها در نهایت اجرا نشد. پس از چند ماه، او به حبس خانگی منتقل شد و به ساختن فیلم ادامه داد: «این فیلم نیست» (۲۰۱۱)، «پرده بسته» (۲۰۱۴)، «تاکسی» (۲۰۱۵)، «سه رخ» (۲۰۱۹) و «خرس نیست» (۲۰۲۲) همگی به‌طور پنهانی فیلم‌برداری شدند.

«این فیلم نیست» به‌طور کامل در خانه‌اش ضبط شد و «تاکسی» تقریباً به‌طور کامل درون یک تاکسی فیلم‌برداری شد. در سال‌های آینده، این پنج فیلم نه تنها به‌عنوان نمونه‌هایی از هوشمندی و چابکی سینمایی مورد مطالعه و تحسین قرار خواهند گرفت، بلکه به‌عنوان مجموعه‌ای از خودنگاره‌های ظریف و حتی شوخ‌طبع، تجسمی از تأمل خلاقانه در شرایط دشوار شناخته می‌شوند.

در بیشتر این آثار، پناهی نقش کارگردانی به نام جعفر پناهی را ایفا می‌کند؛ گاهی آرام و مراقب، گاهی فیلسوف‌مآب و صریح، که آشکارا به بازجویی از شرایط محدودکننده خود می‌پردازد.

وقتی در جشنواره‌ها با این فیلم‌ها مواجه می‌شدم، همیشه دیدن پناهی روی پرده لذت‌بخش و آرامش‌بخش بود، چون او همچنین از خروج از ایران ممنوع بود. به‌عنوان حرکت نمادین همبستگی، معمول بود که برگزارکنندگان جشنواره، صندلی‌ای خالی برای پناهی بگذارند با تابلویی حاوی نامش.

امسال دیگر در جشنواره کن صندلی خالی‌ای به‌نام پناهی نبود. او که دیگر از ممنوعیت سفر رها شده، یک هفته پیش در نخستین نمایش «یک تصادف ساده» حاضر شد و تا مراسم اختتامیه، چهار روز بعد، در شهر ماند. (او روز دوشنبه بدون مشکل به تهران بازگشت و در فرودگاه با استقبال تشویق‌کنندگان روبه‌رو شد.)

حضور فیزیکی‌اش در برابر جمعیت مشتاق کن - چه برسد به بردن شاید معتبرترین جایزه در دنیای سینما - برای فیلم‌سازی که فقط چند سال پیش در زندان بدنام اوین ایران گرفتار بود، تغییر جهتی خیره‌کننده بود.

او در سال ۲۰۲۲، پس از آنکه مقامات تصمیم گرفتند حکم زندانش در سال ۲۰۱۰ باید اجرا شود، به آنجا فرستاده شد. در فوریه ۲۰۲۳، پناهی در اعتراض به زندانی‌شدنش اعتصاب غذا کرد، که بسیاری می‌ترسیدند به مرگش بینجامد. اما چهل‌وهشت ساعت بعد آزاد شد - و آن هم طبق شرایط روشن، سرسختانه و درخشان خودش - تا دوباره فیلم بسازد.

هنرمندی که دیگر هیچ باکی از هیچ‌چیز ندارد

«یک تصادف ساده» نخستین فیلمی‌ست که پناهی پس از آزادی کارگردانی کرده، و گفتن اینکه این فیلم حس رهایی واقعی را منتقل می‌کند، هم بدیهی است و هم ضروری: این اثری است از هنرمندی که به‌معنای واقعی، از جهنم گذشته و بازگشته، و دیگر هیچ باکی از هیچ‌چیز ندارد. قابل توجه است که پناهی در این فیلم ظاهر نمی‌شود، شاید چون ضرورتی نداشته؛ حضورش — و تجربه‌های بازداشت، زندان، و بازجویی‌اش — در هر فریم حک شده‌اند، و به فیلم اقتداری اخلاقی و بی‌چون‌و‌چرا بخشیده‌اند.

داستان با همان تصادفی که در عنوان آمده شروع می‌شود: مردی به‌نام اقبال (با بازی ابراهیم عزیزی)، شب‌هنگام در حال بازگشت به خانه با همسر و دختر خردسالش، با ماشین سگی را زیر می‌گیرد و می‌کشد. پیامد فوری آن، نخستین تغییر در لحن و تمرکز داستان را رقم می‌زند: ناگهان به سراغ شخصیت دیگری می‌رویم، وحید (وحید مبصری)، که در تعمیرگاهی کار می‌کند که اقبال برای کمک به آن مراجعه کرده.

وحید زمانی به‌خاطر اعتراض به حقوق کارگران زندانی و شکنجه شده، و حالا باور دارد که اقبال همان چهره تاریکی‌ست که در زندان دیده بود، و دلیلی قوی برای مرگ او دارد.

اما حتی زمانی که وحید دست به اقدامی جسورانه و شدید می‌زند - او اقبال را بیهوش کرده، می‌بندد و در عقب ون پنهان می‌کند - نمی‌تواند کاملاً مطمئن باشد که مرد درستی را هدف گرفته است. به‌زودی، بازماندگان دیگری که هم خشم وحید را دارند و هم شک و تردیدش را، وارد ماجرا می‌شوند، و ون پر می‌شود از باری انسانی که مدام پرآشوب‌تر و پرجدل‌تر می‌شود.

وسایل نقلیه در حرکت، صحنه‌ نمایش بسیاری از شاهکارهای سینمای هنری ایران بوده‌اند، از جمله «طعم گیلاس» عباس کیارستمی — که جالب آنکه، آخرین فیلم ایرانی‌ست که در سال ۱۹۹۷ نخل طلا را برد — اما معدود فیلم‌هایی چنین با شدت به اوج درام می‌رسند، یا چنین مصرانه میان تریلر و طنز سیاه نوسان می‌کنند.

گرچه پناهی «یک تصادف ساده» را پنهانی فیلم‌برداری کرده، اما پیچیدگی و احتیاطی که در روش‌های آثار اخیرش می‌دیدیم، در اینجا به چشم نمی‌خورد. بیش از هر فیلم دیگری از زمان «طلای سرخ»، این فیلم فوریت و تعلیق یک تریلر را دارد، هرچند تعلیقی که مدتی بر تردید و دودلی استوار است. بی‌پرده و بی‌پروا، سرگرمی مهیجی است، سرشار از کمدی، انفجارهای عاطفی، و نیش‌های انتقاد اجتماعی.

یکی از شوخی‌های خشک فیلم این است که بیچاره وحید مدام مجبور می‌شود به کارگران، از نگهبان گرفته تا پرستار، رشوه بدهد: همه جزئی از سیستمی بدبینانه که همواره در حال گرفتن باج - کم یا زیاد - است.

در قلب فیلم، خاطرات فردی از رنج‌هایی وصف‌ناپذیر و تغییر‌دهنده‌ زندگی قرار دارد که وحید و همراهانش متحمل شده‌اند — تجربه‌هایی که، با توجه به آزارهایی که خود پناهی دیده، به شکل غم‌انگیزی شخصی و معنادار جلوه می‌کنند.

در برخی از فیلم‌هایی که او بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۲ ساخت، پناهی بازی هوشمندانه‌ای با فرم سینما داشت و کنجکاوی و بازیگوشی‌ای نشان می‌داد که مرزهای میان واقعیت و خیال را در هم می‌ریخت. در فیلم شگفت‌انگیز «خرس نیست»، او حتی بدبینی‌اش را نسبت به خودِ رسانه‌ سینما ابراز می‌کرد و این پرسش را مطرح می‌ساخت که آیا سینما، با این‌همه قابلیت برای فریب و دستکاری، هنوز می‌تواند حقیقت را بیان کند.

در نقطه‌ی مقابل، «یک تصادف ساده» هیچ تمایلی به حرف زدن با رمز و استعاره ندارد: این پناهی‌ست در صریح‌ترین، درگیرکننده‌ترین، و خشمگین‌ترین حالت سیاسی‌اش.

سینما، چه ابزار فریب باشد چه نه، هنوز کارکردهای خود را دارد، و پناهی همه توان بیانی این رسانه را فرا می‌خواند تا محکومیتی بی‌پرده و آتشین علیه رژیم‌های اقتدارگرا در سراسر جهان ارائه دهد. بااین‌حال، آنچه تکان‌دهنده‌تر است، هشداری‌ست که او به کسانی می‌دهد که وقتی فرصت دارند تا اندک عدالتی را اجرا کنند، تردید می‌کنند یا جرئت عمل ندارند.

به نظر می‌رسد او می‌گوید: شکنجه‌گران تو هیچ رحم و مروتی نشان نخواهند داد - و سزاوار هیچ رحم و مروتی هم نیستند.

اشک‌های ژولیت بینوش

صحنه‌ای که ژولیت بینوش، جعفر پناهی را روی صحنه‌ی لومیر در آغوش می‌کشد، حس کامل یک چرخه‌ی بسته را تداعی می‌کند. در سال ۲۰۱۰، در یک نشست خبری جشنواره کن برای فیلم «کپی برابر اصل» ساخته کیارستمی، که بینوش در آن نقش داشت، خبرنگاری درباره‌ وضعیت وخیم زندانی‌شدن پناهی پرسید و بینوش در پاسخ به‌طور علنی گریه کرد.

ابراز احساسات او به تیتر رسانه‌ها تبدیل شد؛ همان‌طور که حضورش در مراسم اختتامیه همان سال نیز خبرساز شد، وقتی در حین دریافت جایزه‌ی بهترین بازیگر زن، پلاک نام پناهی را بالا گرفت و خواستار آزادی او شد.

بینوش امسال نیز در مراسم افتتاحیه صحبت کرد، جایی که ادای احترام اندوه‌باری داشت به فاطمه حصونه، عکاس خبری ۲۵ ساله‌ فلسطینی که همراه با ۱۰ عضو خانواده‌اش در حمله‌ هوایی اسرائیل در غزه در تاریخ ۱۶ آوریل کشته شد.

حصونه موضوع اصلی فیلم مستند «روحت را در دست بگیر و راه برو» ساخته سپیده فارسی، کارگردان ایرانی‌ست که در بخش جنبی «اسید» جشنواره برای اولین بار نمایش داده شد. حصونه یک روز پس از اعلام حضور فیلم در کن، درگذشت.

بینوش گفت: «فاطمه امشب باید با ما می‌بود.» بعدتر، در نخستین نمایش فیلم، فارسی گفت که نیروهای اسرائیلی به‌طور عمدی حصونه را هدف گرفته‌اند. (ارتش اسرائیل گفته بود هدف حمله یک عضو حماس بوده است.)

در فیلم، حصونه با آرامشی تکان‌دهنده می‌گوید که انتظار دارد به‌زودی کشته شود، و تنها امیدش این است که مرگش معنا و اثری داشته باشد. همین حرف‌ها دلیل شرکت او در فیلم فارسی و خطرهایی است که در کارش به جان می‌خرد؛ او همچنان عکس‌هایی از مرگ و ویرانی پیرامونش می‌گیرد. فارسی چند مورد از این تصاویر را در فیلم گنجانده که عمدتاً حول گفت‌وگوهای تصویری بین او و حصونه شکل گرفته‌اند — گفت‌وگوهایی که فارسی از آوریل ۲۰۲۴ آغاز کرده بود.

شنیدن حرف‌های حصونه آسان نیست؛ نه فقط به خاطر وحشت‌ها و محرومیت‌هایی که توصیف می‌کند، بلکه از نظر فنی هم دشوار است: ارتباط تصویری و صوتی‌اش دائماً قطع و وصل می‌شود، چرا که اتصال اینترنتی مناسب یکی از بسیاری چیزهایی‌ست که او از آن محروم است.

او روی صفحه‌ی تلفن فارسی ظاهر می‌شود، و فارسی با گوشی دیگری شهادت او را ثبت می‌کند. این خامی فنی هدفی مهم دارد؛ با پیشرفت فیلم، فاصله‌ی ما از حصونه ملموس‌تر و دردناک‌تر می‌شود.

حصونه درباره‌ی حس دائمی گرسنگی و دشواری تهیه‌ غذا و آب صحبت می‌کند. او می‌گوید هیچ‌کجای غزه امن نیست و آرزویش این است که روزی بتواند از آنجا خارج شود. او کارگردان را با دوستان و اعضای خانواده‌اش آشنا می‌کند و درباره‌ بسیاری از بستگانش که در ماه‌های اخیر از دست داده، صحبت می‌کند؛ در یک لحظه، گوشی‌اش را به سمت پنجره می‌گیرد تا فارسی دود ناشی از انفجاری نزدیک را ببیند.

عنوان فیلم، «روحت را در دست بگیر و راه برو»، توصیف اوست از حالتی ذهنی و شجاعانه که باید در خود ایجاد کند تا صرفاً بتواند از خانه بیرون بیاید. با همه‌ این‌ها، او همچنان سرزنده و شاد است و از همراهی مجازی با فارسی لذت و امتنان آشکاری دارد. وقتی از او می‌پرسند که چه احساسی نسبت به زندگی در غزه دارد، می‌گوید: «احساس افتخار می‌کنم»، و در لبخندش نشانه‌ای از مقاومت هست. «آن‌ها نمی‌توانند ما را شکست دهند.»

حقیقت‌گویی در برابر قدرت، هرگز موضوعی دور از ذهن در جشنواره کن نبوده، اما امسال سینمای شجاعت ضد‌استبدادی در اشکال گوناگونی حضور داشت. در بخش مسابقه، فیلم «یک تصادف ساده» پناهی کنار درام‌های تیره‌ دیگری از مقاومت سیاسی قرار گرفت، از جمله «دو دادستان» ساخته‌ سرگئی لوزنیتسا، کارگردان اوکراینی، که تصویری تیره و جذاب از وکیلی جوان و آرمان‌گرا در شوروی ۱۹۳۷ ــ در اوج وحشت استالینی ــ ارائه می‌دهد که شجاعانه و بی‌ملاحظه برای تصحیح یک بی‌عدالتی اخلاقی تلاش می‌کند.

همچنین فیلم «عامل مخفی» ساخته‌ کارگردان برزیلی، کلبِر مندونسا فیلو، که برخلاف عنوانش یک تریلر جاسوسی سنتی نیست، بلکه با مهارتی تمام، ما را وارد شبکه‌ای تاریک از توطئه‌های سیاسی دهه‌ ۱۹۷۰ برزیل می‌کند. این روایت سرزنده و چندلایه از مردی که توسط دیکتاتوری نظامی برزیل هدف قرار گرفته، را می‌توان اثری همراه (و برتر) نسبت به فیلم اسکاری پارسال، «من هنوز اینجا هستم» دانست.

این مضمون حتی به یکی از بهترین فیلم‌هایی که بیرون از بخش اصلی دیدم هم گسترش یافت: «سایه‌ پدرم» ساخته‌ آکینولا دیویس جونیور، فیلم‌ساز بریتانیایی‌تبار نیجریایی. این نخستین فیلم نیجریایی‌ست که تاکنون در بخش رسمی جشنواره کن پذیرفته شده و از هیئت داوران جایزه‌ دوربین طلایی (برای بهترین فیلم اول) تقدیر ویژه دریافت کرد. دلیل تأثیرگذاری‌اش روشن است.

«سایه‌ پدرم» تقریباً به‌طور کامل در ۱۲ ژوئن ۱۹۹۳، روز یک انتخابات تاریخی ریاست‌جمهوری در نیجریه می‌گذرد که می‌توانست به یک دهه حکومت نظامی پایان دهد، اگر نتایج آن لغو نمی‌شد. دیویس با الهام از تجربه‌های کودکی‌اش، این لحظه‌ پرآشوب را از نگاه دو برادر جوان، رمی (چیبویک مارولس اگبو) و آکین (گادوین اگبو) روایت می‌کند که با مادرشان در روستایی دورافتاده زندگی می‌کنند.

در ۱۲ ژوئن، پدرشان، فلورین (با بازی درخشان شوپه دیریسو)، که به‌ندرت او را می‌بینند، به‌طور ناگهانی از راه می‌رسد و تصمیم می‌گیرد آن‌ها را با خود برای یک روز به لاگوس، جایی که زندگی و کار می‌کند، ببرد.

«سایه‌ پدرم» بخشی از جادوی ظاهری جهان است: دیویس ما و کودکان را در غوغای درخشان لاگوس غرق می‌کند و فلورین را به‌صورت حضوری پرابهت و در عین حال گریزان تصویر می‌کند — قلعه‌ای از مردانگی که پسرها، با وجود جذبه‌اش، حس می‌کنند در حال لغزیدن از دستشان است. فیلم حول مأموریت‌ها و برخوردهای فلورین می‌چرخد که هر کدام لایه‌ای را برملا می‌کند؛ ناکامی‌هایی در محل کار، نشانه‌هایی از زنی دیگر در زندگی‌اش، و شواهدی مبنی بر اینکه خودش نیز در سیاست دخیل است.

اما با بالا گرفتن تنش‌های انتخاباتی در خیابان، فیلم به‌آرامی ما را به‌سوی ساحل می‌برد، جایی که فلورین و پسرانش در آب بازی می‌کنند، صحبت می‌کنند و از لحظه‌ای گذرا و رؤیایی لذت می‌برند که پس از تماشای فیلم، به‌عنوان چیزی مقدس در ذهن می‌ماند. «سایه‌ پدرم» روایتی خردمندانه و تکان‌دهنده از سرخوردگی شخصی و سیاسی‌ست، با درخششی زیباشناختی که بر آن سایه افکنده. فیلم تأکید می‌کند که وقتی جهان در حال فروپاشی‌ست، عمل محبت‌آمیز می‌تواند نوعی مقاومت نیرومند باشد.