زانا در سال ۲۰۱۹ در سن ۹ سالگی بر اثر ابتلا به استئوسارکوم، نوعی سرطان نادر استخوان، درگذشت. لوئیس انریکه برای مراقبت از دخترش از سمت سرمربیگری تیم ملی اسپانیا کنارهگیری کرد. پس از مرگ زانا، او و همسرش النا کولل بنیاد خیریهای به نام دخترشان تأسیس کردند.
مقاله به تأثیر عمیق زانا بر زندگی انریکه میپردازد و نشان میدهد که چگونه خاطره او همچنان الهامبخش پدرش است. انریکه در مستندی اظهار میکند که زانا هنوز آنها را نظاره میکند و انرژیاش با آنهاست. او همچنین بیان میکند که تجربیات منفی زندگی بیشترین درسها را به انسان میدهند و خود را خوششانس میداند که ۹ سال با دخترش زندگی کرده است.
این مقاله تأکید میکند که زانا نهتنها در خاطرات، بلکه بهعنوان نیرویی معنوی در زندگی انریکه حضور دارد و او را در مسیر حرفهای و شخصیاش هدایت میکند.
مشروح مقاله «لوئیس انریکه و دخترش زانا، ستارهای که راهش را نشان میدهد» Luis Enrique and his daughter Xana, the star that guides him را در ادامه بخوانید؛
پرچم بزرگ است. بهتنهایی نمیتواند مدت زیادی آن را به اهتزاز درآورد. اما تنها نیست.
او آن را بالای سرش تکان میدهد، دستانش در دستان پدرش قفل شدهاند. با لذت به حرکت پرچم نگاه میکند، به تاب خوردن آن در هوا، به رنگهای شرابی، آبی و زرد که در هوای گرم شکافته میشوند. از این نمایش هیجانزده است، از اینکه خودش آن را هدایت میکند، خوشحال است.
اکنون دیگر دیروقت است، نزدیک نیمهشب، اما او در اوج شادی است، لبخند میزند و میخندد. پدرش هم همینطور است؛ لحظهی او، حالا لحظهای مشترک شده و به همین دلیل دوچندان ارزشمند.
بعدتر، آنها با هم در اطراف زمین قدم خواهند زد، دست در دست، زیر نورافکنها دربارهی هیچ و همهچیز صحبت خواهند کرد. خواهند دوید، مدالی از گردنش آویزان خواهد شد. او روی شانههای پدرش خواهد پرید تا سواری بگیرد. دوربینی پیدا خواهند کرد، جلوی لنزش دست تکان خواهند داد؛ دو آدم شوخطبع در حال خوشگذرانی.
اما فعلاً فقط پرچم هست؛ فقط صدای پارچه که با باد بازی میکند؛ فقط همینجا، همین لحظه؛ تکهای از بهشت که قرار است برای همیشه در کهربای زمان محفوظ بماند.
نامش زانا بود.
زانا کوچکترین دختر لوئیس انریکه بود.
او در نوامبر ۲۰۰۹ به دنیا آمد.
به گفتهی پدرش، «فوقالعاده بود، مثل یک طوفان».
او پنج ساله بود که تیم بارسلونای پدرش در فینال لیگ قهرمانان اروپا ۱۵-۲۰۱۴ یوونتوس را شکست داد.
در ۲۹ اوت ۲۰۱۹، زانا درگذشت.
در انتهای مستند سهقسمتی بینظیر No Tenéis Ni P** Idea* (شما هیچ ف***ی نمیدانید) دربارهی لوئیس انریکه که امسال در اسپانیا و فرانسه پخش شد، صحنهای وجود دارد که تماشاگر را میخکوب میکند.
این صحنه در مراسم شام خیریهای برای بنیاد زانا برگزار میشود؛ بنیادی که لوئیس انریکه و همسرش النا کولل به نام دخترشان راهاندازی کردند. کاپیتان پیشین بارسلونا، کارلس پویول، نیز در آن حضور دارد. موسیقیدان کاتالان، خوان دوسا، نیز در آنجا ترانهای احساسی در ستایش زانا میخواند.
در بخشی از این صحنه، لوئیس انریکه با گروهی از دختران نوجوان و مادرانشان احوالپرسی میکند. آنها صحبت میکنند و کمی شوخی میکنند. چند ثانیه بعد، بیننده متوجه میشود که این دختران چه کسانی هستند: آنها دوستان زانا بودند.
آنها همسن او بودند. حالا بزرگتر شدهاند.
زانا در نهسالگی به استئوسارکوم (نوعی سرطان نادر استخوان) مبتلا شد. در آن زمان، لوئیس انریکه سرمربی تیم ملی اسپانیا بود؛ اما وقتی شدت بیماری مشخص شد، از کار کناره گرفت.
به مدت پنج ماه، زانا در بیمارستان کودکان Sant Joan de Déu در بارسلونا بستری بود. آخرین ساعات عمرش را در خانه، در کنار اعضای خانوادهاش سپری کرد. انریکه در مستند میگوید: «آن لحظات بسیار سخت بودند، اما در عین حال بسیار تأثیرگذار، بسیار صمیمی.»
وقتی از شخصیت زانا و شادیای که به زندگی او و بسیاری دیگر آورد صحبت میکند، چهرهاش میدرخشد. نکته قابل توجه این است که در صدایش هیچ نشانی از خشم یا تلخی نیست. این احساسات کاملاً قابل درک در برابر چنین اندوهی هستند، اما در او دیده نمیشوند. در عوض، لوئیس انریکه تصویری از آرامش درونی را نشان میدهد، که هم تحسینبرانگیز است و هم تأثیرگذار.
او میگوید: «تجربههای منفی زندگی، بیشترین درسها را به تو میدهند. مردم ممکن است بگویند: “اما دختر کوچکت، دخترت، در نهسالگی مُرد…” اما دختر من به مدت نه سال شگفتانگیز با ما زندگی کرد. ما هزاران خاطره از او داریم.
«ممکن است بپرسید خودم را خوششانس میدانم یا بدشانس. من خودم را خوششانس میدانم. خیلی خوششانس.»
شش سال پس از مرگ زانا، لوئیس انریکه هنوز دخترش را با خود دارد — نه فقط بهعنوان یک خاطره، بلکه بهعنوان یک حضور.
او پس از مرگ دخترش در شبکههای اجتماعی نوشت: «تو ستارهای خواهی بود که راه خانوادهمان را نشان میدهی.» و در مراسم آغاز فعالیت بنیاد زانا گفت: «انرژیاش هنوز با ماست.»
در مستند، حتی روشنتر از این صحبت میکند: «زانا هنوز دارد ما را تماشا میکند.»
این یک داستان فوتبالی نیست، اما فوتبال در آن تنیده شده است. این شنبه، لوئیس انریکه تیم پاری سنژرمن را در برابر اینتر هدایت خواهد کرد. این دومین فینال لیگ قهرمانان او بهعنوان مربی است. ده سال از آن روز در برلین گذشته است که او و زانا پیروزی بارسلونا را در زمین جشن گرفتند. تعجبی ندارد که ذهنش درگیر آن خاطره شده باشد.
او در کنفرانس خبری پیش از بازی PSG برابر لانس در ژانویه گفت: «آن خاطرهای شگفتانگیز است. عکسی خارقالعاده دارم از لحظهای که او پرچم بارسلونا را روی چمن کاشت.
«میخواهم بتوانم همین کار را با پرچم پاری سنژرمن انجام دهم. دخترم از نظر فیزیکی آنجا نخواهد بود، اما از نظر روحی حاضر خواهد بود، و این برای من خیلی مهم است.»
وقتی از او پرسیده شد چطور پس از مرگ زانا توانسته ادامه دهد، پاسخ داد: «انگیزه دارم که به پیش بروم، با هر چیزی که زندگی سر راهم میگذارد روبرو شوم.»
در کوتاهمدت، این به معنای شبی سرنوشتساز است — برای خودش و تیمش.
بهتنهایی، این حجم فشار برای هر مربیای سنگین خواهد بود.
اما لوئیس انریکه تنها نیست.